الرسائل التوحیدیه

اشاره

پدیدآورنده:(شخص)طباطبائی، محمدحسین، 1360 -1281

عنوان الرسائل التوحیدیه ...

تکرار نام پدیدآورتالیف محمدحسین الطباطبائی

مشخصات نشربیروت: موسسه النعمان،1419 ق. =1999 م. =1378 .

مشخصات ظاهری311ص

مندرجات نمایه

موضوع طباطبائی، محمدحسین، 1360 - 1281 -- نظریه درباره توحید

موضوع توحید

موضوع فلسفه اسلامی

رده کنگرهBBR،1395،/ت9ط2

شماره مدرک م81-8996

***معرفی اجمالی:

کتاب «الرسائل التوحیدیّه»، جوهره همه آرا و انظار فلسفی و عرفانی حضرت علامه طباطبایی در توحید است. این مجموعه مشتمل است بر هفت رساله او در این رسایل توحید را در ذات، اسماء، افعال اثبات نموده و ظهور توحید در وسایط بین حق و موجودات و ظهور توحید در مرآت اتم که انسان است، تبیین می نماید. این رسایل برای اولین بار بعد از رحلت علامه و در سال 1415ق به زیور طبع آراسته شده اند و قبل از آن هرگز به طبع نرسیده بود.

***ساختار و گزارش محتوا:

1-رساله فی التوحید:

این رساله در 5 ذی الحجهء 1365 ق در تبریز نوشته شده است و پنج فصل دارد. علامه در این رساله به وحدت حقّه حقیقّیه و اطلاقی وجود پرداخته است و البتّه شناخت، وسعت نظر، عمق اندیشه و زیبایی، دلپذیری بیان او را باید در خود متن و کتاب دید و به قطع با این قلم به وصف نمی آید؛ امّا نکته گفتنی و بسیار مهم و تازه و بی سابقه ای که در فصل پنجم این رساله آمده، این است که ساحتی از ساحت های توحید، خاصّ آیین مقدّس اسلام است و حتّی در ادیان الهی پیش از اسلام هم نیامده است و چون تاریخ ادیان الهی در دعوت خود تکاملی است، شرح این مرتبه از توحید، به دین مقدّس اسلام واگذار شده است. عین عبارت علاّمه این است: و هذا المعنی من التوحید اعنی الاطلاقی مما انفردت باثباته المله المقدسه الإسلامیه وفاقت به الملل و الشرایع السالفه فظاهر مابلغنا منهم فی التوحید هو المقام الواحدیه ... وی در مقاله ای الحاقی به رساله، چنین تأکید می فرماید: مبین فیها انّ ما ندب الیه دین الاسلام المقدس آخر درجه من التوحید، پیدا است که دعوت اسلام دعوت به آخرین مرتبه توحید است. و در پایان فصل دوم آن یادآور می شود: وقد ظهر مماتقدم انّ اثبات اکمل مراتب توحیدالحق سبحانه هو الذی اختص به شریعه الإسلام المقدسه و هذا هو المقام المحمدی الذی اختص به محمد و الطاهرون من آله صلی اللّه علیهم و الاولیاء من الأمّه علی نحو الوارثه. این گونه جملات، نکته لطیفی را به یاد انسان می آورد که محیی الدین بن عربی در جای جای فصوص و فتوحات مکیّه به طور عام و در فصّ نوحی فصوص الحکم به طور خاص به ذکر آن پرداخته و گفته است: هیچ مکتب و مشرب توحیدی در جمع میان تشبیه و تنزیه صفات حق، جمله و عبارتی را که قرآن کریم در بخش کوتاهی از آیه شریفه سوره شوری ذکر فرموده است، نیاورده و حقّ مطلب را ادا نکرده است. او می گوید: جمله (لیس کمثله شی ء و هو السمیع البصیر)، جامع ترین آیه در جمع میان تشبیه و تنزیه است؛ زیرا عبارت لیس کمثله شی ء حاکی از تنریه و جمله و هو السمیع البصیر حاکی از تشبیه است. هر کدام از این دو جمله نیز جداگانه تشبیه و تنزیه را در خود و با خود دارند؛ چه، اگر کاف را در کلمه کمثله زاید بدانیم، جمله از تنزیه حق و نداشتن همانند حکایت دارد و این تنزیه است؛ ولی اگر کاف را زاید ندانیم، این پاره آیه، حاکی از آن است که هیچ کس را همانندی با حق در صفت نیست و این نوعی تشبیه و جمله بعد نیز به همین ترتیب قابل تحلیل است. اگر «هو» را مبتدا بگیریم، جمله از تشبیه و اگر ضمیر حصر بگیریم، از تنزیه حکایت دارد و یکی از معانی اعجاز قرآن همین است که در کوتاه ترین عبارت، عالی ترین و دقیق ترین نوع معرفت را بی هیچ تکلّف و تصنّعی مطرح می کند. باری، حضرت علاّمه پس از طرح این مرتبه توحید، آن را فراتر از «مقام و مرتبه»، می داند و می گوید که کاربرد این گونه اصطلاحات در آن ساحت از باب تنگنای تعبیر و نوعی مجاز است: و من هنا یظهرأن استعمال لفظ المقام و المرتبه و نحوهما هناک مجاز من باب ضیق التعبیر. ایشان معرفت به این توحید را از نوع شهود فطری، و متعلّق معرفت را ساحت اسما و صفات الهی می داند و علم به حق را به اندازه ظرفیّت عالِم و عارف ممکن می شمرد و آن را به بر داشتن آب از دریا، همانند می کند که هر کس به اندازه ظرف و ظرفیت از دریا بهره می برد: مثال ذلک الاغتراف من البحر فان القَدَح مثلا لاترید اِلاّ البحر لکن الذی یأخذه علی قدر سعته.[1]

گر بریزی بحر را در کوزه ای*** چند گنجد قسمت یک روزه ای

و آن گاه به پاسخ این پرسش مقدّر می پردازد که اگر دسترس به چنین ساحتی، مقدور و میسور هیچ کس نیست، متعلّق معرفت آدمی چه خواهد بود، که اوّلاً علم به حق به اندازه ظرفیّت هر عامی و عالم است و ثانیا متعلّق معرفت، ساحت اسما و صفات الهی و شهود اطلاقی حق، شهودی فطری است: فان الانسان بحسب اصل فطرته یدرک بذاته وجوده و اَنَّ کل تعیّن فهو عن اطلاق و ارسال اذ شهر المتعیّن لا یخلو عن شهود المطلق و یشاهد ایضا ان کل تعین فی نفسه و غیره فهو قائم الذات بالاطلاق فمطلق التعیّن قائم الذات بالاطلاق التام [2] بهره سومی هم که ایشان از این موضوع می برند، بسیار جالب است. می نویسند: این شهود فطری، نتیجه سومی که می دهد آن است که انسان را از درون به خضوع و خشوع و تصدیق و تسلیم در برابر حق و گرایش به زیبایی ها و گریز از زشتی ها وامی دارد که حقیقت شریعت و آیین اسلام، همین معانی ثلاثه؛ یعنی «توحید ذاتی»، «ولایت مطلقه» و «نبوّت عامّه» است که خداوند در آیه شریفه (فاقم وجهک للدین حنیفا فطره اللّه التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق اللّه)، بیان فرموده است. در شریعت مقدسه و امام صادق علیه السلام این فطرت را به ایمان به توحید، تفسیر، و امام سجاد علیه السلام آن را در سه مقوله «لا اِله اَلاّ اللّه» «محمد رسول اللّه» و «علی امیرالمومنین» تبیین فرموده است. در شریعت مقدسه ساحت اخلاق و ملکات فاضله نیز با همین فطرت، توحیدی می شود و رفتار، کردار و گفتار آدمی نیز از همین سرشت پاک مایه می گیرد و رشد و رویش می یابد و سرانجام چنین اخلاق و افعالی، چنان اختصاصی این آیین می شود که سابقه اش را در هیچ مکتب و مشرب اخلاقی و حتّی شرایع پیشین الهی نمی توان یافت و این نکته تازه دیگری است که علاّمه آن را دریافته و به تأکید و تکیه بر آن پرداخته است: و قد انتج استعمال الفطره الساذجه فی هذه الشریعه المقدسه فی کل من مرتبتی الملکات و الافعال نتیجهً عجیبهً لم یسبقها الیها شی ء من الشرایع السالفه[3] و آن گاه چنین توضیح می دهند که برای انسان کمالی جویی که نباید به غیر خدا توجّه کند، جایی برای ظهور اخلاق رذیله باقی نمی ماند و سراسر جان و دل او از فضایل اخلاقی الهی پر می شود و چنین اخلاقی باللّه و للّه خواهد بود. فافِهم؛ سپس به بیان حدیث شریف معراجیه از تفسیر قمی می پردازد که در شب معراج، رسول اکرم معروض می دارد: یا رب اعطیتَ انبیاءک فضائل فاعطنی فقال اللّه و قداعطیتک فیما اعطیتک کلمتین من تحت عرشی: لاحول و لاقوّه اِلا باللّه و لا منجی منک اِلا الیک؛[4] یعنی فضایل ارزانی شده به تو، همه الهی است. در بُعد اعمال و افعال نیز چنین است که ریز و درشت کارها و شرایط و ضوابط به اتمام رساندن آن ها را با تکیه بر ایمان به خدا تنظیم فرموده و اطوار و اطراف حیات از زمان و مکان و صحّت و مرض و فقر و غنا و مرگ و زندگی و دیگر احوال و افعال آدمی را به همان محور گره زده است و شریعتی را فراهم آورده که همه کثرات را به وحدت پیوند می دهد و همه امور را الهی و ربانی می کند و از این طریق، هم حافظ توحید در کثرت و هم حافظ کثرت در توحید می شود: فاغتنم فهذه لعمراللّه نعمه لاتوزن بالسبع الشداد و الارض ذات المهاد و الجبال الاوتاد.[5] نتیجه ای که علاّمه از بحث توحید می گیرد، این است که خداشناسی و خداخواهی باید به خدابینی و توحید حالی تبدیل شود.

2- رساله فی الأسماء :

رساله دوم حضرت علاّمه در مجموعه رسائل توحیدی، به بحث اسما و صفات الهی اختصاص دارد. این رساله در 6 فصل و در دهه سوم ماه محرم 1361 قمری در تبریز نوشته شده است. موضوع این رساله اسماء الله تعالی می باشد که مقصود بیان تعیناتی است که از هستی مطلق و حضرت واجب تعالی ظهور می کند. بحث از اسما و صفات الهی از محوری ترین مباحث عرفانی است؛ چه، به قول حکیم سبزواری در شرح دعای جوشن کبیر، علم به اسما، علم به همه هستی است و عرفان را در این ساحت باید شناخت؛ زیرا در این مکتب، هم خلقت از ساحت اسم و صفت مایه می گیرد و آغاز می شود و هم معرفت، سرانجام به ساحت اسم و صفت منتهی می شود. حضرت علاّمه اگر چه تفصیل موضوع اسما و صفات را به «مطوّلات کتب قوم» احاله می دهد، در همین رساله موجز نیز روح دریا گونه اش به موج نشسته و در بیان لطایف حکمی عرفانی اسمای الهی غوغا کرده است. وی پس از طرح مباحث اصلی و تقسیمات گوناگونی که برای اسما و صفات الهی کرده و برای هر یک از این مباحث، به دلالت کتاب و سنّت و حدیث و روایت پرداخته و داد معنا در این باره داده و جدولی جامع و کامل بر اساس حروف الفبا برای اسمای الهی تنظیم فرموده و یکی یکی این اسما را در قرآن برشمرده و آیات مربوط به آن را ذکر کرده است و ... ، در مبحث چهارم کتاب «به حیثیّات اسمای الهی» پرداخته و ترتّب این اسما را به نحوی بسیار دلنشین و دلپذیر و با دقّت و حوصله ای کم نظیر توضیح داده است. علامه در ترتّب اسمای الهی و معانی دقیق هر یک از این اسما پس از مقدّمه ای کوتاه چنین می نگارد: خداوند سبحان از آن جهت که شریک، همسر و فرزندی ندارد، و از آن جهت که همه نام هایش یک مصداق دارد که همان ذات مقدّس او است، گرچه مفاهیمشان گوناگون است، «واحد» شمرده می شود، و از آن جهت که ذات او، به خود و برای خود و در همه حالات، ثبوت دارد، «حق» است، و از جهت حضور ذاتش و روشن بودن آن برای خودش و حضور دیگر موجودات نزد او، «عالم» و «علیم» است و خداوند علیم، از آن جهت که نزد همه جهاتِ ذاتِ معلوم، وجود دارد، «محیط» است و از آن جهت که در آن جا حضور دارد، «شهید» به شمار می رود، و اگر به نهان منسوب شود، «علاّم الغیوب» است، و اگر به نهان و آشکار، هر دو نسبت داده شود، «عالم الغیب و الشهاده» است، و اگر نسبت او با دیدنی ها ملاحظه شود، «بصیر» است، و اگر با شنیدنی ها ملاحظه شود، «سمیع» خواهد بود، و از جهت نگه داری و تحفّظش بر آن چه مشاهده می کند، «حفیظ» است، و خداوند علیم، از آن جهت که همه معلومات را به شمار می آورد، «حسیب» است، و از آن جهت که از دقیق ترین امور آگاه است، «خبیر» شمرده می شود، و از جهت استحکام معلوماتش، «حکیم» است، و خداوند متعالی، از آن جهت که مبدأ دیگران است (یعنی ذات او عین هستی و صرف هستی است، و هر چه غیر او فرض شود، از او آغاز شده و به او می انجامد)، «قادر» و «قدیر» است، و قادر از آن جهت که بدون اقتضا یا الزامی از سوی دیگری، افاضه وجود می کند، «رحمان» خواهد بود، و از آن جهت که ذات دیگران را می آفریند، «باری» است، و از آن جهت که با آفرینش خود، میان خلق ذات و اجزای ذات، جمع می کند، «خالق» است، و از جهت رحمت خاصّش که همان سعادت است، «رحیم» شمرده می شود، و رحیم از آن جهت که هر شی ء ریز و خُردی را آفریده، «لطیف» است، و از آن جهت که رحیم و لطیف است، «رؤوف» به شمار می رود، و از آن جهت که آن چه را رحمتش، به آن تعلّق گرفته، دوست می دارد، «ودود» است، و از آن جهت که در رساندن رحمتش، انتظار پاداش ندارد، «کریم» است، و کریم، از آن جهت که ستایشگرش را پاداش نیکو می دهد، «شاکر» و «شکور» شمرده می شود، و از آن جهت که بدی کننده به خود را زود کیفر نمی دهد، «حلیم» است، و از آن جهت که موانع را از سر راهِ رحمتش برمی دارد، به اعتباری «عَفُوّ» و به اعتبار دیگر، «غفور» است، و از آن جهت که گناه کار را پس از بازگشت به او، می پذیرد و طرد نمی کند، «توّاب» و «قابل التّوب» است، و از آن جهت که در خواست دیگران را پاسخ می دهد، «مجیب» به شمار می رود، و توانای آفریننده، از آن جهت که هر چه موجود ممکن دارد، برای او، و او همراه با آن است، «محیط» است، و محیط از جهت نزدیک بودنش، «قریب» شمرده می شود، و از آن جهت که او بر همه احاطه دارد و چیزی از او تهی نیست، «اوّل» است که هر چیز از او آغاز شود، و «آخر» است که هر چیز بدو پایان پذیرد، و «ظاهر» است که هر شیئی به واسطه او آشکار شود و «باطن» است که هر شیئی به او قوام یابد، و قادرِ خالقِ محیط، از آن جهت که هر گونه مقاومت متصوّر را در هم می شکند و موجود تحت احاطه و متعلّق قدرتش را مستهلک می کند و قدرت او در آن چه به آن تعلّق گرفته است، باطل نمی شود، و قدرت و احاطه اش تزلزلی نمی یابد، «غالب»، «قاهر»، «قویّ» و «متین» است؛ هر کدام به اعتباری، و موجودی که چنین است، اگر شی ء با حقارتی که دارد، به او منسوب شود، «عظیم» و «کبیر» خواهد بود، و اگر با توجّه به دنائت و پستی اش به او انتساب یابد، «علیّ»، «اعلا» و «متعالی» است، و اگر توهّم مقاومت از ناحیه متعلّق قدرت، و اعمال قدرت و احاطه از طرف او شود، «مقتدر» است، و اگر کیفر دادن نیز به آن افزوده شود، «ذوانتقام» است، و کسی که تمام این اوصاف را دارد، «مجید» خواهد بود، و اگر چنین وصفی برای ذاتش بکار رود، «متکبّر» است، و اگر قادر خالق رحمان، از آن جهت که هر چیزی را با رحمتش به کمالش می رساند، ملاحظه شود: «ربّ» خواهد بود. و ربّ، از آن جهت که عدم را شکافته و هستی را از دل آن بیرون می آورد، «فاطر» است، و از آن جهت که امر او، شگفت ترین امور است، «بدیع» شمرده می شود، آن گاه او «فالق الحبّ و النَّوی و فالق الاصباح» (اصباح \سپیده دم صبح) است و این ها از نام های خاصّ اویند، و از آن جهت که هراس از تاریکی های عدم و هر کمبود و خطری را ایمنی می بخشد، «مؤمن» است، و از آن جهت که به آن چه می آفریند، آسیب نمی رساند، «سلام» است، و از آن جهت که آن چه افاضه می کند، هدیه ای بی چشمداشت است، «وهّاب» به شمار می رود، و از آن جهت که پس از به وجود آوردن وجودات، آن چه را که مایه استمرار بقایشان می شود، می آفریند، «رزّاق» است، و از آن جهت که بخشش او، کمبودی را در او پدید نمی آورد، «واسع» است، و از آن جهت که برای بخشش هایش زمان تعیین کرده، «مُقیت» است، و از آن جهت که بزرگ ترین ستایش برای او، همان رحمتی است که افاضه می کند، «حمید» خواهد بود، و از آن جهت که هر شکسته ای را ترمیم، و هر کمبودی را در مخلوقاتش پر می کند، «جبّار» است، و از آن جهت که هر مغلوبی را یاری می دهد، «نصیر» است، و از آن جهت که متولّی امور مخلوقی است که نه مالکِ سود و زیان خویش است و نه مرگ و زندگی و بعثتش به دست او است، «ولیّ» ، «مولا» و «وکیل» است؛ هر کدام از یک جهت، و از آن جهت که حیات آفرین است، «محیی» شمرده می شود، و از آن جهت که نقش آفرین است، «مصوّر» است، و از آن جهت که همه این ها، احسانی از او است، «بّر» به شمار می رود، و از آن جهت که ظهور هر چه در هستی است، به او تعلّق دارد، «نور» و سپس «مبین» است، و از آن جهت که همه چیز برای او است و او آن ها را تدبیر می کند، «مَلِک» و «ذوالعرش» است، و از آن جهت که هر چه پیش دیگران است، نزد او است؛ ولی هر چه نزد او قرارداد، پیش دیگران نیست، «عزیز» است، و از آن جهت که نیازی به هیچ شیئی ندارد، «غنیّ» خواهد بود، و از آن جهت که یگانه پروردگار، پادشاه و صاحب سریر فرمانروایی است، «احکم الحاکمین» و «خیر الفاصلین و الحاکمین و الفاتحین» به شمار می رود، و از آن جهت که بی نیاز است و موجودات تحت تدبیر او در نیازهای خود، به او روی می آورند، «صمد» است، و پروردگار، از آن جهت که با توجّه خلق به او، عبادت می شود، «الاه» است. همه این نام ها، به استثنای سه نام واحد، احد و حق، تحت دو اسم قادرِ علیم قرار دارند، و اگر این دو با هم به غیر، نسبت داده شود، «قیومیّت» خواهد بود؛ بنابراین، آن دو اسم تحت نام قیوّم قرار دارند، و خداوند سبحان از آن جهت که در ذات، علیمِ قدیر است، «حیّ» خواهد بود؛ بنابراین، سلطه دو اسم حیّ و قیّوم، شامل همه نام های ثبوتی غیر از وحدت می شود. خداوند سبحان فرمود: ( اَللّهُ لا اِلهَ اِلاَّ هُوَ الْحَیُ الْقَیُومُ.[6] ) این آیه، با توجّه به آن که توحید را هم بیان کرده است، همه اسمای ثبوتی را در بر می گیرد؛ امّا جامع همه اسامی سلبی که بر نفی نقص ها و عدم ها دلالت می کنند، اسم «قدّوس» است.

3- رساله فی افعال الله:

این رساله در 10 فصل و در دهه سوم محرم 1361 قمری در تبریز نوشته شده است. موضوع این رساله افعال الله و توحید افعالی است و به تناسب بحثی از قضا و قدر و بداء و جبر و تفویض مطرح شده است. مولف در این رساله مثل دو رساله قبل که ظهور توحید را در ذات و اسما الله مورد بررسی قرار داده است، مظاهر توحید را در افعال الهی مورد بحث قرار می دهد. او اعتقاد دارد هیچ فعلی در دار وجود تحقق ندارد - البته با حذف جهات عدمیه و نقص از آنها - مگر اینکه از خدا صادر شده باشد. و ادله نقلیه این مطلب را از قرآن و روایات ذکر می کند.[7] او با ادله عقلی و نقلی اثبات می کند، هر آن چه که در عالم پایین تحقق دارد، صورتی است از حقایق عالم بالا، لذا هیچ تبدل و تغیری در امور عالم به وجود نخواهد آمد؛ اما تحولات و تغییرات عالم به وجود حقایق منتسب نمی باشد، بلکه همه آنها مربوط به ماده و استعدادهای اجسام می باشد که از لوازم عالم دنیاست. او در این فصل از قضاء و قدر الهی نیز بحث می کند. یکی از مباحثی که در این رساله مورد بررسی قرار گرفته است، تجرد نفس انسانی است. علامه به تبع آخوند صدر المتالهین قائل است، نفس انسانی جسمانیه الحدوث و روحانیه البقاء می باشد؛ یعنی به حدوث نفس که امری است، جسمانی حادث شده و با تطورات آن به تکامل رسید و تجرد پیدا می کند، لذا با زوال آن زایل نمی شود. او این مساله را از اصول خاص حکمت اسلامی متاخر دانسته است و می گوید: «فهذه الأنواع جمیعا جسمانیه الحدوث روحانیه البقاء ... خلافا لجمیع الفلاسفه المتقدمین من حکماء مصر و یونان و غیرهم و قدماء حکماء الإسلام.»[8] علامه در آخر شبهه مشهوری که در تنافی بین جواز تکلیف و قضا و قدر الهی وجود دارد را مورد بررسی قرار داده و تعارض حاصل از جریان قضا و قدر الهی در عالم و جائز بودن تکلیف را ساخته وهم دانسته و از آن جواب می دهد.

4- رساله الوسائط:

این رساله در 3 فصل و در دهه دوم صفر 1361 قمری در تبریز نوشته شده است. موضوع رساله بحث از وسائط موجود بین مقام ربوبی و بین عالم طبیعت می باشد. علامه طباطبائی در این رساله به بحث از عوالم کلی هستی پرداخته و روس این عوالم را چهار عالم معرفی می نماید: الف. عالم اسماء و صفات که از آن به عالم لاهوت یاد می کنند. ب. عالم تجرد التام که آن را عالم عقل و عالم روح و عالم جبروت می نامند. ج. عالم مثال که از آن به عالم خیال و عالم مُثُل و عالم معلقات و عالم برزخ و عالم ملکوت اطلاق می کنند. د. عالم طبیعه که از آن به عالم ناسوت یاد می کنند. او ارتباط این عوالم را نسبت به هم متذکر شده و ادله و شواهد این مطلب را از قرآن و روایات ذکر می کند.

5- رساله الإنسان قبل الدنیا، الإنسان فی الدنیا، الإنسان بعد الدنیا:

این سه رساله به مراحل تکون و تطور انسان از آغاز تا انجام می پردازد. «الانسان قبل الدنیا»، این رساله به اطوار عارض بر انسان قبل از هبوط به دنیا می پردازد. وی با بررسی عالم امر و خصوصیات آن به بررسی مساله روح در آیات و روایات پرداخته و مساله امانت داری انسان و چگونگی هبوط به دنیا را بررسی می کند. «الانسان فی الدنیا»، ایشان در فصل اول به بررسی مفاهیم اعتباری و چگونگی شکل گیری آنها می پردازد و در فصل دوم رساله بحثی را درباره هدایت عمومی و خصوصیات دنیا در دین اسلام، از منظر آیات و روایات مطرح می کند. «الانسان بعد الدنیا»، پیرامون عمده مباحثی است که در رابطه با معاد مطرح است، در شانزده فصل مباحثی؛ همچون موت، برزخ، حساب، شهدا، قیامت، شفاعت، میزان، جزا، بهشت و جهنم و مباحث دیگری را از طریق آیات و روایات مطرح و درباره آنها بحث می کند. قبل از این که متن عربی این سه رساله به چاپ برسد، یک بار بخش قابل توجهی از رساله «الانسان بعد الدنیا» به اسم «حیات پس از مرگ» با ترجمه آقایان لاریجانی و نبوی در جلد اول یادنامه استاد شهید مطهری به چاپ رسیده است و همچنین در مجموعه رسائل علامه طباطبائی با عنوان «معاد، زندگی پس از معاد» به چاپ رسیده است و به صورت کامل هر سه رساله با عنوان «انسان از آغاز تا انجام» با ترجمه آقای صادق لاریجانی به چاپ رسیده است.

نسخه شناسی:

چهار رساله اول برای اولین بار در سال 1415 ق توسط موسسهء النشر الاسلامی وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم به چاپ رسیده است. و بعد از آن چندین مرتبه تجدید چاپ شده است. نسخه موجود در برنامه حاوی هفت رساله مذکور می باشد که در 311 صفحه در سال 1419 ق توسط موسسهء النعمان للطباعه و النشر در بیروت منتشر شده است. این کتاب در قطع وزیری و با جلد گالینگور می باشد.

منابع :

1- متن کتاب. 2- فصلنامه قبسات، شماره 24. عرفان علامه طباطبایی ، علی شیخ الاسلامی. (1) الرسائل التوحیدیه ص 20. (2) -الرسائل التوحیدیه ص 21 و 22. (3)- الرسائل التوحیدیه ص 23. (4) الرسائل التوحیدیه ص 23. (5) - الرسائل التوحیدیه ص 24.(6) - بقره (2): 255.(7) - الرسائل التوحیدیه، ص: 57. (8) - الرسائل التوحیدیه، ص: 71.

ص: 1

اشاره

ص: 2

ص: 3

ص: 4

[الفهرست]

فصل 1 قول السوفسطائیه و الفلاسفه 5 فصل 2 فی ان الوجود حقیقه أصیله 6 فصل 3 فی ان الوجود الواجب له اطلاق بالنسبه 6 فصل 4 فی الدلائل النقلیه من الکتاب و السنه 7 فصل 5 اختصاص التوحید الاطلاقی بالمله الاسلامیه 14 مقاله ملحقه برساله التوحید و فیها فصول فصل 1 التوحید الذاتی 15 فصل 2 فی ان اکمل مراتب التوحید مختص بالشریعه 16 فصل 3 فی ان التوحید الذاتی مشهود بشهود فطری 17 2- رساله فی اسماء الله تعالی و فیها فصول فصل 1 فی تقسیم اسماء الله تعالی 24 فصل 2 فی الدلائل النقلیه من الکتاب و السنه 25 فصل 3 فی ان الذات المقدسه کانت اوّل الاسماء 26 فصل 4 فی الدلائل النقلیه من الکتاب و السنه و فیها مباحث 30 المبحث الاول فی الاسماء التی خصت بالذکر فی القرآن 30 المبحث الثانی المیزان الکلی فی تفسیر الاسماء و الصفات 34 المبحث الثالث فی کون الکمالات الاسمائیه ذاتیه 36 المبحث الرابع فی الاعتبارات و حیثیات الاسماء 39 3- الرساله الثالثه من کتاب التوحید و فیها فصول فصل 1 فی انه لا فعل فی الخارج الا فعله سبحانه 57 فصل 2 فی الدلائل النقلیه من الکتاب و السنه 58 فصل 3 فی ان نظام کل سافل ثبت فی ما فوقها ثبتا فصل 4 فی الدلائل النقلیه علی ما مر فی الفصل الثالث 65 فصل 5 فی ان النفوس مجرده فی اوّل وجودها 71 فصل 6 فی الدلائل النقلیه من السنه علی ما مر 91 فصل 7 فی ارتفاع التوهم من سبق القضاء و القدر 89 فصل 8 فی الدلائل النقلیه من السنه علی ما مر 91 فصل 9 فی انتزاع المشیئه من الموجود الصادر منه سبحانه 93 فصل 10 فی الدلائل النقلیه من الکتاب و السنه علی ما مر 95 4- رساله الوسائط و فیها فصول فصل 1 فی ان الوجود فیه أربعه عوالم کلیه مترتبه 101 فصل 2 فی الدلائل النقلیه من الکتاب و السنه 104 فصل فی الخاتمه لما مر فی الفصلین 112 5- رساله الانسان قبل الدنیا و فیها فصلان و خاتمه فصل 1 فی ان الانسان بجمیع خصوصیات ذاته و صفاته و افعاله 163 فصل 2 فی الدلائل النقلیه من الکتاب و السنه علی ما مر 164 خاتمه فی ان الملائکه قایسوا الخلافه الارضیه علی خلافتهم 176 6- رساله الانسان فی الدنیا و فیها أیضا فصلان فصل 1 فی ان صور علومنا الذهنیه علی قسمین 187 فصل 2 فی ان الانسان لا حیاه له فی غیر ظرف نفسه 194 7- رساله الانسان بعد الدنیا و فیها فصول فصل 1 فی الموت و الاجل 204 فصل 2 فی البرزخ 216 فصل 3 فی نفخ الصور 225 فصل 4 فی صفات یوم القیامه 232 فصل 5 فی قیام الانسان الی فصل القضاء 240 فصل 6 فی الصراط 243 فصل 7 فی المیزان 246 فصل 8 فی الکتب 248 فصل 9 فی الشهداء 255 فصل 10 فی الحساب 265 فصل 11 فی الجزء 272 فصل 12 فی الشفاعه 277 فصل 13 فی الاعراف 287 فصل 14 فی الجنه 294 فصل 15 فی النار (اعاذنا الله تعالی منها) 299 فصل 16 فی عمود المعاد 301 الخاتمه 307 الفهرست 309

ص: 5

رساله فی التوحید و هی الرساله الأولی من کتاب التوحید

اشاره

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم هو الله عزّ اسمه الحمد لله رب العالمین و الصلاه و السلام علی أولیائه المقربین محمد و آله الطاهرین. إنّ فی الوجود موجودا واحدا واجب الوجود مستجمعا لجمیع صفات الکمال.

أقول: و قد أقام علی وجوده و صفاته الملیون من المسلمین و غیرهم براهین حجّه تامّه معروفه و نحن نثبت هاهنا مبلغ فهمنا من حقیقه هذا المعنی إلی فصول.

[فصل 1 قول السوفسطائیه و الفلاسفه]

لیتأمل فیما یقوله السوفسطائیه من أن العالم موهوم و ما یقوله الفیلسوف من ثبوت الحقائق فی الخارج، و هذا المعنی و إن لم یکن له

ص: 6

تفسیر و بیان تام غیر انا ندری ما نقوله و ما یقولون فمرادنا من لفظ الاصیل و الواقع و ما فی الواقع و الحقیقه و الوجود و منشأ الآثار هو الذی نثبته فی قبالهم.

[فصل 2 فی ان الوجود حقیقه أصیله]

فحیث أن الوجود حقیقه أصیله و لا غیر له فی الخارج لبطلانه فهو صرف فکل ما فرضناه ثانیا له فهو هو إذ لو کان غیره أو امتاز بغیره کان باطلا فالثانی ممتنع الفرض فهو واحد بالوحده الحقه علی ما تقدم.

و من هنا یظهر أنه مشتمل علی کل کمال حقیقی فی ذاته بنحو العینیه.

و حیث أن الوجود بذاته یناقض العدم و یطارده فهو بذاته غیر قابل لطروّ العدم و حمله علیه فهو حقیقه واجبه الوجود بذاتها.

فحقیقه الوجود حقیقه واجبه الوجود بالذات و من جمیع الجهات مستجمعه لجمیع صفات الکمال منزهه عن جمیع صفات النقص و العدمیات.

[فصل 3 فی ان الوجود الواجب له اطلاق بالنسبه]

حیث ان کل مفهوم منعزل بالذات عن المفهوم الآخر بالضروره فوقوع المفهوم علی المصداق لا یختلف عن تحدید ما للمصداق بالضروره و هذا ضروری للمتأمل و ینعکس إلی أن المصداق الغیر المحدود فی ذاته وقوع المفهوم علیه متأخر عن مرتبه

ص: 7

ذاته نوعا من التأخر و هو تأخر التعین عن الإطلاق.

و من المعلوم أیضا أن مرتبه المحمول متأخر عن مرتبه الموضوع و حیث أن الوجود الواجبی صرف فهو غیر محدود فهو أرفع من کل تعین اسمی و وصفی و کل تقیید مفهومی حتی من نفس هذا الحکم فلهذه الحقیقه المقدسه إطلاق بالنسبه إلی کل تعین مفروض حتی بالنسبه إلی نفس هذا الإطلاق فافهم.

[فصل 4 فی الدلائل النقلیه من الکتاب و السنه]

و معنی ما ذکرناه فی الفصول السابقه متکرر فی الکتاب و السنه فمنها الآیات الکثیره الداله علی ان للّه ما فی السموات و الأرض و للّه ملک السموات و الأرض و له ما سکن فی اللیل و النهار إذ من الواضح ان هذا الملک لیس هو الملک الاعتباری الموهوم المعتبر عند العقلاء لغرض التمدن بل هو نسبه حقیقیه و النسب الحقیقیه لا تتم إلّا بقیام المنسوب بالمنسوب إلیه وجودا و ذاتا و لعمری لو لم یکن فی کتاب اللّه إلّا آیتان و هما قوله عزّ اسمه: وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبِینَ ما خَلَقْناهُما إِلَّا بِالْحَقِّ وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ لکان فیهما کفایه ان یفهم الإنسان الحر حقائق هذه المعانی.

فالإنسان إذا انتزع عن زخارف هذه الدنیا و أعرض عن عرض هذه الأدنی و وحّد الهمّ و وجه الوجه نحو الرب الأعلی و أشرف نحو عالم القدس شاهد عیانا أن هذه الأمور التی دارت بین أبناء الدنیا من المطالب و المقاصد و الأغراض و الآمال و الآثار من الملک و الأمر و العظم و الرئاسه و التقدم و العزه و النسب و الأنساب و الأحساب و مقابلاتها و آلاف من أنحائها إنما هی أمور موهومه و ملاعب و ملاهی

ص: 8

و أمتعه الغرور و کذلک أنواع اللذائذ و النعم و الاستفادات التی یتنافس فیها المتنافسون و یعمل لها العاملون و یلتقی دونها المنون إنما هی أوهام سخر الله سبحانه علیها أرباب الحیاه لیبلغ الکتاب أجله و لله أمر هو بالغه.

فإذا رأی هذا الإنسان أن الحق عزّ اسمه فی کتابه و لسان رسوله و ألسنه أولیائه ینسب إلی نفسه أنه رحمن رحیم خالق مالک عزیز حکیم غفور شکور، و أن له کل اسم أحسن و أنه منزه عن کل قبیح و نقص و هذا الإنسان یعلم أن هذه معان حقیقیه و نسب و إضافات ثابته أیقن بلطف القریحه و سلامه الذوق أن هذه النسب أنحاء قیام ذوات الموجودات بالحق عزّ اسمه و قیامه سبحانه بذاته.

ثم أکد له ذلک شهود الحق سبحانه علی کل شی ء بحسب خصوص ذاته أو لم یکف بربّک أنه علی کل شی ء شهید.

ثم قرره علی ذلک البرهان فإن النسبه الحقیقیه الثابته بحسب ذات الشی ء کخلق الحق سبحانه و ملکه لذات الشی ء یجب أن تتحقق فی مقام الذات و حیث انها وجودات رابطه فلا تتحقق إلّا مع طرفیها فالمنسوب إلیه متحقق هناک بالضروره فبالضروره إحدی الذاتین قائمه بالأخری و إلّا لزم وحده الاثنین و هو محال فملک الحق سبحانه للموجودات نحو قیام ذاتها به سبحانه و کذلک سائر النسب و المعانی فافهم.

و منها الأخبار الکثیره المستفیضه فی انه تعالی واحد لا بالعدد فقد روی الصدوق (رضی الله عنه) فی التوحید و الخصال و المعانی مسندا عن شریح بن هانی قال:

ان أعرابیا قام یوم الجمل إلی أمیر المؤمنین (علیه السّلام).

ص: 9

فقال: یا أمیر المؤمنین أ تقول أن الله واحد. قال: فحمل الناس علیه، و قالوا: یا أعرابی أ ما تری ما فیه أمیر المؤمنین من تقسم القلب؟ فقال أمیر المؤمنین: دعوه فإن الذی یریده الأعرابی هو الذی تریده من القوم.

ثم قال (علیه السّلام): یا أعرابی إن القول فی ان الله واحد علی أربعه أقسام فوجهان منها لا یجوزان علی الله عزّ و جلّ و وجهان یثبتان فیه.

فأما اللذان لا یجوزان علیه فقول القائل: واحد یقصد به باب الأعداد فهذا ما لا یجوز لأنّ ما لا ثانی له لا یدخل فی باب الأعداد أ ما تری أنه کفر من قال: انه ثالث ثلاثه.

و قول القائل: هو واحد من الناس یرید به انّه النوع من الجنس فهذا ما لا یجوز لأنّه تشبیه و جلّ ربّنا و تعالی عن ذلک.

و أما الوجهان اللذان یثبتان فیه فقول القائل: هو واحد لیس له فی الأشیاء شبه کذلک ربّنا.

و قول القائل: انه عزّ و جلّ أحدی المعنی یعنی به لا ینقسم فی وجود و لا عقل و لا وهم کذلک ربّنا عزّ و جلّ.

و فی التوحید مسندا عن هارون بن عبد الملک قال: سئل الصادق (علیه السّلام) عن التوحید فقال: هو عزّ و جلّ مثبت موجود لا مبطل و لا معدود الخبر.

و فی نهج البلاغه فی خطبه له (علیه السّلام): واحد لا بعدد.

و فی خطبه أخری له: واحد لا من عدد.

و فی خطبه أخری له: و من حدّه فقد عدّه.

و بالجمله الأخبار و الخطب مستفیضه فی هذا المعنی و هذا

ص: 10

کالصریح فی أن وجوده تعالی صرف الحقیقه لا یعزب عنه وجود إذ لو کان مع وجوده وجود بحقیقه معنی الموجود عرض علیهما العد بالضروره فهذا واحد و ذاک ثان فلا وجود مع وجوده سبحانه إلّا قائم الذات بوجوده کما فی حدیث موسی بن جعفر (علیه السّلام): کان الله و لا شی ء معه و هو الآن کما کان.

و فی التوحید و المعانی و الاحتجاج عن هشام عن الصادق (علیه السّلام) قال للزندیق حین سأله عن الله ما هو، قال: هو شی ء بخلاف الأشیاء ارجع بقوله شی ء إلی إثبات معنی و أنه بحقیقه الشیئیه غیر أنّه لا جسم و لا صوره. الخبر.

و منها أخبار أخر فی التوحید ففی التوحید و الأمالی و غیرهما مسندا عن الرضا (علیه السّلام) فی خطبته: أحد لا بتأویل عدد ظاهر لا بتأویل المباشره متجل لا باستهلال رؤیه باطن لا بمزایله الخطبه.

و فی التوحید مسندا عن عمار بن عمرو النصیبی قال: سألت جعفر بن محمد عن التوحید فقال: واحد صمد أزلی صمدی لا ظل له یمسکه و هو یمسک الأشیاء بأظلتها، عارف بالمجهول معروف عند کل جاهل فردانی لا هو فی خلقه و لا خلقه فیه.

و الأخذ بالأظله هو تقویم الحق عزّ و جلّ اسمه الأشیاء بالماهیات و التعینات و بعباره أخری ظهور الحق سبحانه فی المظاهر بالتعینات الماهویه و إطلاقه سبحانه فی نفسه.

و قد ورد تفسیر الظل فی بعض أخبار الطینه ففی خبر عبد الله بن محمد الجعفی و عقبه المروی فی تفسیری علی بن إبراهیم و العیاشی عن أبی جعفر (علیه السّلام): ثم بعثهم- أی الخلق- فی الظلال، قلت: و أی شی ء الظلال؟ قال: أ لم تر إلی ظلّک فی الشمس شی ء

ص: 11

و لیس بشی ء. الخبر. و هذا هو الماهیات أو الوجودات المستعاره بالعرض.

و فی بعض خطب علی (علیه السّلام) دلیله آیاته و وجوده اثباته و معرفته توحیده و توحیده تمییزه عن خلقه و حکم التمیز بینونه صفه لا بینونه عزله. الخطبه.

و هذه الکلمه أنفس کلمه و أوجزها فی التوحید و لها کمال الدلاله علی ذلک.

و فی نهج البلاغه و فی التوحید مسندا عن الصادق (علیه السّلام) عن علی (علیه السّلام) فی خطبه خطابا لذعلب: هو فی الأشیاء کلها غیر متمازج بها و لا بائن عنها. الخطبه.

و فی التوحید مسندا عن مسلم بن أوس عن علی (علیه السّلام): بل هو فی الأشیاء بلا کیفیه. الخطبه، و هذا المعنی و ما یقرب منه متواتر فی الخطب و الأخبار.

و منها الأخبار النافیه للصفات و هی فی معنی الفصل الثالث ففی نهج البلاغه فی خطبه له (علیه السّلام): أول الدین معرفته و کمال معرفته التصدیق به و کمال التصدیق به توحیده و کمال توحیده الإخلاص له و کمال الإخلاص له نفی الصفات عنه.

و فی خطبه أخری له (علیه السّلام): أول عباده الله معرفته و أصل معرفته توحیده و نظام توحیده نفی الصفات عنه.

و فی هذا المعنی أخبار أخر أیضا و هذه الأخبار یفسرها أخبار أخر أن المراد من الصفات المنفیه لیست هی الصفات المحدثه بل أصل الوصف المفید للتحدید و المغایر للذات.

ففی اثبات الوصیه للمسعودی عن علی (علیه السّلام) فی

ص: 12

خطبه: فسبحانک ملأت کلّ شی ء و باینت کلّ شی ء فأنت لا یفقدک شی ء و أنت الفعال لما تشاء تبارکت یا من کل مدرک من خلقه و کل محدود من صنعه. الخطبه.

و خطب علی و الرضا (علیهما السّلام) و کلمات سائر الأئمه (علیهم السّلام) مملوءه من هذا المعنی و من المعلوم أن نفس الصفه تحدید و تعیین و نفس المفهوم مدرک فافهم.

و فی التوحید مسندا عن عبد الأعلی عن الصادق (علیه السّلام) تسمی بأسمائه فهو غیر أسمائه و الأسماء غیره و الموصوف غیر الوصف. الحدیث.

و قوله الموصوف غیر الوصف إشاره إلی أن المراد بالغیریه الغیریه التی یستدعیها مفهوم الوصف المحدّد مصداقا لا أن ألفاظ الأسماء غیره سبحانه و هو ظاهر.

و من هذا الباب ما ورد فی الحدیث من أن معنی الله أکبر الله أکبر من أن یوصف رواه الصدوق فی المعانی بطریقین.

و منها ما فی الکافی و التوحید عن إبراهیم بن عمر عن الصادق (علیه السّلام) قال: إن الله تبارک و تعالی خلق أسماء بالحروف غیر متصوت و باللفظ غیر منطق و بالشخص غیر مجسّد و بالتشبیه غیر موصوف و باللون غیر مصبوغ منفی عنه الأقطار مبعد عنه الحدود محجوب عنه حس کل متوهم مستتر غیر مستور فجعله کلمه تامه علی أربعه أجزاء معا لیس واحد منها قبل الآخر فاظهر منها ثلاثه أشیاء لفاقه الخلق إلیها و حجب واحدا منها و هو الاسم المکنون المخزون بهذه الأسماء الثلاثه التی أظهرت فالظاهر هو الله و تبارک و سبحان لکل اسم من هذه أربعه أرکان فذلک اثنا عشر رکنا ثم خلق لکل

ص: 13

رکن منها ثلاثین اسما فعلا منسوبا إلیها فهو الرحمن الرحیم الملک القدوس الخالق الباری المصور الحی القیوم لا تأخذه سنه و لا نوم العلیم الخبیر السمیع البصیر العزیز الجبار المتکبر العلیّ العظیم المقتدر القادر السّلام المؤمن المهیمن البارئ المنشئ البدیع الرفیع الجلیل الکریم الرازق المحیی الممیت الباعث الوارث فهذه الأسماء و ما کان من الأسماء الحسنی حتّی تتم ثلاثمائه و ستین اسما فهی نسبه لهذه الأسماء الثلاثه و هذه الأسماء الثلاثه أرکان و حجب للاسم الواحد المکنون المخزون بهذه الأسماء الثلاثه و ذلک قوله عزّ و جلّ: قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَیًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنی.

و هذه الروایه الشریفه فی دلالتها علی تأخر الأسماء عن مقام إطلاق الذات لا تحتاج إلی تقریب و هی علی نفاستها تدل علی أصول جمه من علم الأسماء و تنزل الاسم من الاسم و تفرع الخلق علیها:

و منها ما فی الارشاد و غیره عن أمیر المؤمنین (علیه السّلام) فی کلام له: ان الله أجل من أن یحتجب عن شی ء أو یحتجب عنه شی ء، و ما عن التوحید مسندا عن یعقوب بن جعفر الجعفری عن موسی بن جعفر (علیه السّلام) فی کلام له: لیس بینه و بین خلقه حجاب غیر خلقه احتجب بغیر حجاب محجوب و استتر بغیر ستر مستور. الخبر. و قد جمع هذا الخبر بین ظهوره تعالی بالأشیاء و استتاره بها بعینها و هو معنی لطیف مرجعه إلی خفائه من شده ظهوره.

قد ظهر ان التوحید الاطلاقی أرفع و أجلّ من أن یوصف بوصف و فی الحدیث من سأل عن التوحید فهو جاهل و من أجابه فهو مشرک.

ص: 14

[فصل 5 اختصاص التوحید الاطلاقی بالمله الاسلامیه]

و هذا المعنی من التوحید أعنی الإطلاقی مما انفرد بإثباته المله المقدسه الإسلامیه و فاقت به الملک و الشرائع السالفه فظاهر ما بلغنا منهم فی التوحید هو مقام الواحدیه و انه تعالی الذات الواجبه المستجمعه لصفات الکمال فغایه ما وصل إلینا من معنی التوحید من الملل السابقین و کلمات الحکماء المتألهین هی ما مرّ فی الفصل الثانی و الله یهدی من یشاء إلی صراط مستقیم.

تمّ و الحمد لله و السلام علی محمد و آله.

ص: 15

[مقاله ملحقه برساله التوحید و فیها فصول]

اشاره

بسمه تعالی مقاله ملحقه بالرساله نبیّن فیها ان ما ندب إلیه دین الإسلام المقدس آخر درجه من التوحید و نبیّن فیها ثمره ذلک فی فصول ثلاثه لیعلم أن التوحید حیث أن له إضافه إلی ما وحد فیه یختلف باختلاف المضاف إلیه و المتصور من ذلک ثلاثه الذات و الاسم و هو الذات مأخوذا بوصف و الفعل فالتوحید أیضا ثلاث توحید ذاتی و توحید أسمائی و توحید أفعالی أی أن کل شی ء قائم الذات و قائم الاسم و قائم الفعل به سبحانه.

[فصل 1 التوحید الذاتی]

قد عرفت أن مقتضی البرهان المذکور فی الفصل الثالث ارتفاع کل تعین مفهومی و تحدید مصداقی عن الذات و أنحاء کل تمیز هناک حتی هذا الحکم بعینه.

و من هنا یظهر أن استعمال لفظ المقام و المرتبه و نحوهما هناک مجاز من باب ضیق التعبیر.

و من هنا یظهر أن التوحید الذاتی بمعنی معرفه الذات بما هو ذات مستحیل فإن المعرفه نسبه بین العارف و المعروف و قد عرفت أن النسب ساقطه هناک و کل ما تعلق من المعرفه به فإنما بالاسم دون الذات و لا یحیطون به علما و إلیه یرجع ما ذکروا أن المعرفه علی قدر

ص: 16

العارف مثال ذلک الاعتراف من البحر فإن القدح مثلا لا یرید إلّا البحر لکن الذی یأخذه علی قدر سعته.

و یظهر أیضا أنه خارج عن حیطه البیان أیضا.

و من هنا یتبین أن التوحید الذاتی آخر درجات التوحید فإن کمال التوحید بحسب إطلاق الموحد فیه و إرساله و هو هاهنا کل تعین حقیقی أو اعتباری حتی نفس التوحید قال سبحانه خطابا لنبیه:

وَ أَنَّ إِلی رَبِّکَ الْمُنْتَهی

[فصل 2 فی ان اکمل مراتب التوحید مختص بالشریعه]

قد عرفت أن مقتضی البرهان المذکور فی الفصل الثانی من الرساله انّ الله عزّ اسمه ذات مستجمع لجمیع صفات الکمال منفی عنه جمیع صفات النقص و أن جمیع صفاته عین ذاته و هذا هو الموروث عن الشرائع السابقه المندوب إلیه بدعوه المرسلین و الأنبیاء الماضین (علیهم السّلام) و هو الذی یظهر من تعالیم الحکماء المتألهین من حکماء مصر و الیونان و الفرس و غیرهم و هو الذی شرحه الأعاظم من فلاسفه الإسلام مثل المعلم الثانی أبی نصر و رئیس العقلاء الشیخ أبی علی و علیه صدر المتألهین فی کتبه و أسس أن الوجود حقیقه واحده مشککه ذات مراتب مختلفه فی الشده و الضعف و أن أضعفها الهیولی الأولی و أقواها و أشدها الوجود غیر المتناهی قوه و کمالا و هو المرتبه الواجبیه، و أن جمیع المراتب موجوده غیر انها بالنسبه إلی المرتبه الواجبیه وجودات رابطه غیر مستقله فی نفسها لا یحکم علیها و بها مستهلکه تحت لمعان نوره و اشراق بهائه.

و قد ظهر مما تقدم إن إثبات أکمل مراتب توحید الحق سبحانه

ص: 17

هو الذی اختصت به شریعه الإسلام المقدسه و هذا هو المقام المحمدی الذی اختص به محمد و الطاهرون من آله صلّی الله علیهم و الأولیاء من أمته علی نحو الوراثه.

[فصل 3 فی ان التوحید الذاتی مشهود بشهود فطری]

و الذی ذکرناه من التوحید الذاتی هو المشهود بالشهود التام الساذج الموجود فإن الإنسان بحسب أصل فطرته یدرک بذاته وجوده و إن کل تعین فهو عن إطلاق و إرسال إذ شهود المتعین لا یختلف عن شهود المطلق.

و یشاهد أیضا أن کل تعین فی نفسه و غیره فهو قائم الذات بالإطلاق فمطلق التعین قائم الذات بالإطلاق التام.

و یجد أیضا من نفسه لزوم الخضوع و الکدح من تعینه لإطلاقه و حسن الحسن و قبح القبیح و إن التکلیف محتاج إلی البیان و هذه المعانی الثلاثه هی التوحید الذاتی و الولایه المطلقه و النبوه العامه و هذه الشریعه الإسلامیه هی القائمه علی هذه الأمور بتمامها و کمالها قال الله: فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ.

و فی التوحید مسندا عن العلاء بن الفضیل عن أبی عبد الله (علیه السّلام) قال: سألته عن قول الله عزّ و جلّ: فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها قال: التوحید.

و فی تفسیر علی بن إبراهیم مسندا عن الرضا عن أبیه عن جدّه محمد بن علی بن الحسین (علیه السّلام) فی قوله تعالی: فِطْرَتَ

ص: 18

اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها قال: هو لا إله إلّا اللّه محمد رسول الله علی أمیر المؤمنین إلی هاهنا التوحید.

و قال رسول الله (صلی اللّه علیه و آله): بعثت لأتمم مکارم الأخلاق.

و قال تعالی: یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ.

و الآثار کثیره فی ان تشریع الشرائع یحوم حول الأمور الثلاثه.

و قد أنتج استعمال الفطره الساذجه فی هذه الشریعه المقدسه فی کل من مرتبتی الملکات و الإفعال نتیجته عجیبه لم یسبقها إلیها شی ء من الشرائع السالفه.

أما فی مرتبه الملکات فالملکه علم و الإنسان الکامل لا یری إلّا الحق سبحانه و الإنسان المستکمل لا ینبغی أن یتوجه إلی غیر الحق سبحانه فلا یبقی موضوع للأخلاق الرذیله کالعجب و الکبر و الریاء و السمعه و الجبن و البخل و حب الجاه و الرکون إلی الدنیا و غیر ذلک فتقع الأخلاق الفاضله حینئذ للّه و للّه فافهم ذلک.

و لعمری کم من الفرق بین أن یزیل الإنسان رذیله الجبن مثلا عن نفسه تاره بأن لا یتوجه إلی غیر الحق سبحانه فلا شی ء حتی یخاف منه و تاره بأن یتکل علی الله فی دفع المکروه المخوف عنه کما فی ظاهر الشرائع.

و تاره بأن یعتقد أن وقوع المکروه المخوف عنه أمر ممکن مساوی الطرفین و الخوف و الجبن بترجیح جانب الوجود ترجیح بلا مرجح و هو قبیح أو أن الجبن رذیله عند الناس لا یقع الثناء علیه کما یقوله الحکیم الأخلاقی و علی ذلک فقس و مع ذلک فقد استعملت

ص: 19

الشریعه المقدسه فی تعلیمه جمیع الوجوه.

و إلی نحو هذا المعنی یشیر ما فی تفسیر القمی فی حدیث المعراج فقال رسول الله (صلّی اللّه علیه و آله): یا ربّ أعطیت أنبیائک فضائل فاعطنی، فقال الله: و قد أعطیتک فیما أعطیتک کلمتین من تحت عرشی لا حول و لا قوه إلّا بالله و لا منجی منک إلّا إلیک.

و أما فی رتبه الأفعال فقد قصرت الإباحه فی ضروریات الحیاه علی ما تقتضیه الفطره ثم حاصر ذلک بالتوجیه إلی الله عزّ و جلّ فی صغیر الأفعال و کبیرها ثم طرد استعمال ذلک فی جمیع جزئیات أطراف الحیاه من الأمکنه و الأزمنه و الصحه و المرض و الغنی و الفقر و الموت و الحیاه و سائر الحالات و جمیع الأفعال فصارت شریعه حافظه للتوحید علی وحدته فهذه الکثره و حافظه لهذه الکثره علی کثرتها فی التوحید فاغتنم فهذه لعمر الله نعمه لا توزن بالسبع الشداد و الأرض ذات المهاد و الجبال الأوتاد.

تمّ و الحمد للّه لیله الأحد خامس ذی الحجه من سنه ألف و ثلاثمائه و ست و خمسین قمریه هجریه و تمّ الاستنساخ لیله الاثنین لاثنین و عشرین خلت من شهر محرم الحرام لسنه 1361

ص: 20

ص: 21

رساله الأسماء

ص: 22

ص: 23

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

رساله فی أسماء الله سبحانه و تعالی

اشاره

و هی الرساله الثانیه من کتاب التوحید الحمد لله رب العالمین و الصلاه و السلام علی أولیائه المقربین سیّما محمد و آله الطاهرین. قد ذکرنا فی رساله التوحید أن التوحید منه ذاتی و منه اسمی و منه فعلی.

أما التوحید الذاتی فقد ذکر هناک انه خارج عن حیطه التوصیف و دائره البیان.

و أما الأسماء و الأفعال فإذ لم نستوف البیان فیهما هناک أردنا أن نأتی هاهنا بعض البیان فی الاسم و نشرحه بعض الشرح بالجمع بین البرهان العقلی و البیان النقلی بما یلائم ذوق هذه الرسائل.

و أما التفصیل التام لهذه الأبحاث فموکول إلی مطولات کتب القوم رضوان الله علیهم و نعنی بها الکتب المعموله علی الجمع بین الذوق و البرهان و التشفیع بین العقل و النقل.

و أما الکتب التی شأنها أن تضع قضایا ساذجه یحکم بها الافهام العامیه وضعا ثم تدافع بالدفاع الجدلی عنها بالغا ما بلغ فلا

ص: 24

یهمنا الرجوع إلیها و لا الرکون إلیها و لا لهذه الأبحاث مساس بها و لا لنا شغل بمن هذا طرز بحثه و طور مطالبه و الله المعین.

[فصل 1 فی تقسیم اسماء الله تعالی]

قد عرفت فی رساله التوحید أن الله سبحانه هو الوجود الصرف الذی له کل کمال وجودی.

فکل ما فرض هناک غیره عاد عینه فله وحده عینیه یستحیل معه فرض ثان له فلا تعدد و لا إختلاف و لا تعین هناک بمعنی المحدودیه بحد مفروض لا مصداقا و لا مفهوما بل کل ما فرض تعینا مفهوما أو مصداقا کان متأخرا عن هذه المرحله المفروضه.

ثم انه لاشتماله علی حقائق جمیع الکمالات الوجودیه متصف بجمیعها فهو مسمی بها و هی أسماؤه إذ لیس الاسم إلّا الذات مأخوذا ببعض أوصافه فهو فی نفسه و بذاته سبحانه متصف بها و مسمی بها و مفاهیمها تنتزع عن ذاته بذاته.

و إذا لوحظ معه الوجودات الفائضه منه المترشحه عنه ظهرت بینها و بین أسمائه الذاتیه جلت أسماؤه نسب هی کالروابط تربطها بها دون الذات فإنه مبری عن التعینات و النسب کما عرفت.

و بالجمله فهناک تظهر تعینات و أوصاف أخر و تنتزع مفاهیم أخری تلحق بالقسم الأول و ذلک کالخلق و الرزق و الرحمه و الکرم و اللطف و الإعاده و البدء و الإحیاء و الإماته و البعث و الحشر و النشر و غیر ذلک و هذه هی اسماء الأفعال المتأخره عن الذات و أسمائها و تنتزع عن مقام الفعل.

ص: 25

بقی هنا شی ء و هو أن هذه الأسماء لو انتزعت عن مقام الفعل فإنما انتزعت عنه بما أن بینه و بین الذات نسبه ما و رابطه ما و الألم یصدق هذه الأسماء علی الذات البته فیؤول الاتصاف إلی اعتبار الحیثیه بمعنی أن الذات بحیث لو فرض خلق مثلا فهو خالقه و لو فرض رزق فهو رازقه فإذن سبیل الأسماء الفعلیه سبیل الأسماء الذاتیه فی أن الجمیع موجوده للذات حقیقه نعم الأسماء الذاتیه لا تحتاج فی انتزاعنا إیّاها الی أزید من الذات بذاته و الأسماء الفعلیه تحتاج فی مرحله الانتزاع إلی فعل متحقق فی الخارج فافهم ذلک.

ثم إنّک تعلم أن الکمالات الوجودیه حیث کانت موجوده للذات و النواقص العدمیه مرتفعه عنه کانت هناک أوصاف سلبیه علی سبیل الأوصاف الإیجابیه إلّا أنها حیث کانت إعداما فهی غیر متحققه هناک و إنما هی منتزعه من غیره انتزاعا و مدلولها سلب السلب و یرجع إلی إثبات الوجود.

و قد تبین من جمیع ما مرّ أن أسماءه سبحانه علی کثرتها تنقسم أوّلا إلی أسماء ذاتیه و فعلیه، و ثانیا إلی أسماء ثبوتیه و سلبیه و هکذا إلی أسماء خاصه و عامه.

[فصل 2 فی الدلائل النقلیه من الکتاب و السنه]

و النقل أیضا یدل علی ما مرّ اما ما تدل علی الأسماء الذاتیه و الفعلیه و الثبوتیه و السلبیه فغیر ضروری الإیراد لبلوغها من الکتاب و السنه فی الکثره فوق حد الإحصاء علی أن بعضها سیورد إن شاء الله سبحانه فی طی الفصول الآتیه.

ص: 26

[فصل 3 فی ان الذات المقدسه کانت اوّل الاسماء]

قد عرفت فی الفصل الأول ذاته المقدسه ذات صرافه و إطلاق مبرّأه من جمیع التعینات مفهومیه و مصداقیه حتی عن نفس الإطلاق و حیث کان هذا بعینه تعینا ما یمحق عنده التعینات و یطوی بساط جمیع الکثرات کان هذا أول الأسماء و أول التعینات و هو المسمی بمقام الأحدیه، ثم یظهر التعینات الإثباتیه و أول تلک نفس الإثبات و ذلک أنه هو و هو الهویه، ثم یظهر بقیه التعینات: فمن حیث أن هذه الحقیقه التامه حاضره عند نفسها واجده لها یظهر تعین العلم و حیث أنها المبدأ التام لکل کمال وجودی یظهر تعین القدره و یظهر من تآلف القدره مع العلم تعین الحیاه، ثم تظهر بقیه التعینات من تآلیف بساطتها.

فقد تبین أن الأسماء بینها ترتب ما یتفرع به بعضها علی بعض آخر.

ثم نقول فی بیان أسمائه سبحانه قد عرفت أن الوجود هو الحقیقه الخارجیه فحسب و غیره کالماهیات أمور منتزعه ذهنیه لا خارجیه لها إلّا بعرض الوجود و أما مع قطع النظر عنها فهی باطله الذات هالکه العین و هذه الحقیقه الخارجیه حیث أنها تطرد العدم بذاتها یستحیل طریان العدم علیها لامتناع اجتماع النقیضین فإذن هی واجبه الوجود بذاتها.

و من هنا یظهر أن للوجود الحقیقی وحده و صرافه لا یمکن معه فرض ثان له و هو أحدیته کما مرّ فهو وحده لا شریک له.

و من هنا یظهر امتناع فرض قوه أو إمکان أو تغیر أو تحول هناک إذ هو لصرافته حاو لکل کمال وجودی فرض فهو صریح الفعلیه فکما

ص: 27

أنه واجب الوجود بالذات فهو واجب الوجود من جمیع الجهات هذا و من الواجب أن تعلم أن هذا البیان إنما یجری فی الوجود الواجبی الصرف المستقل بذاته دون الوجود الإمکانی فإنه لمعلولیته رابط موجود فی غیره یستحیل أن یوضع فیحکم علیه بشی ء کوجوب الوجود و القیام بنفسه و نحو ذلک.

فما نشاهده من الماهیه الموجوده إنما نشاهد الوجود الحقیقی الواجبی بمقدار ما تقوم به هذه الماهیه و هو المراد بقولنا وجود الممکن ظهور ما للواجب فیه و أن الممکن مظهر للواجب فهو نور.

و من هنا یظهر أیضا أن کل ما فرض ذا ماهیه متساویه النسبه إلی الوجود و العدم فهو فی تحقق ذاته و وجوده یحتاج إلی الواجب سبحانه و آثاره الذاتیه کائنه ما کانت محتاجه إلیه سبحانه أیضا و إن کانت بحیث إذا نظر العقل إلیها حکم باقتضائه إیّاها و هو الوساطه فکما أن الأربعه و هی عدد ما تحتاج فی وجودها إلیه سبحانه فکذلک کونها زوجا و ضعف الاثنین و مجذورا له و سائر آثاره محتاجه إلیه سبحانه و إن کان کلّها بوساطه الأربعه و اقتضائها فذاته سبحانه بذاته هو المبدأ لکل وجود ممکن و هذه هی القدره الواجبیه إذ القدره بمعنی صحه الفعل و الترک أی إمکان الطرفین مستحیله فی حقه سبحانه لکونه واجب الوجود من جمیع الجهات فهو سبحانه مبدأ بذاته لکل موجود بحسب ما یلیق بذات ذلک الموجود فهو مبدأ بالفعل لکل موجود بالفعل و مبدأ بالفعل لکل موجود بالقوه و لنفس القوه و الإمکان فهو المفیض لکل شی ء و آثاره بفیوضات الوجود و برکات الظهور و البروز.

و من هناک یظهر أیضا أن ذاته موجوده لذاته و حاضره لها لا

ص: 28

حجاب بینه و بین ذاته و جمیع الکمالات الموجوده لذاته فهو فی مقام ذاته عالم بذاته و صفاته و بجمیع الموجودات المترشحه عن ذاته و هو العلم الذاتی.

و أیضا کل موجود حاضر بذاته عنده سبحانه کیف و بعرض وجوده سبحانه وجد و بنوره استشرق فهو سبحانه کما یشهدها عزّ ذاته المقدسه بذاته فی مرتبه ذاته یشهدها فی مرتبه وجوداتها الخارجیه و مواطنها الواقعیه کلا فی ظرفه و موطنه و هو العلم الفعلی، علی أن کل علم متحقق عند الموجودات فهو له أیضا.

و حیث ثبت له سبحانه العلم و القدره ثبت له الحیاه إذ المحیی هو الدرّاک الفعّال.

و حیث ثبت أن إیجاده للموجودات بنحو الظهور فی مواطن ذواتها و ظروف هویاتها ثبت أن کل کمال و جمال و حسن فهو له سبحانه ثابته فیه و الحسن و الجمال تمامیه وجود الشی ء و کمالاته و آثاره فهو سبحانه متصف بکل صفه حسن و جمال.

و حیث کان کل منقصه و رذیله و محدودیه و قبح و سوء منحلا بالتأمل التام إلی عدم کمال مطلوب و لا سبیل للإعدام إلی ساحته المقدسه کانت النقائص الإمکانیه طرا و الکدورات الماهویه جمیعا راجعه إلی الماهیات الإمکانیه و من لوازمها و توابعها فهو سبحانه طاهر من کل دنس قدوس من کل نقص و خبث فهو المستجمع لجمیع صفات الجمال و الجلال.

و من هنا یظهر ان الایتلاف و الاجتماع بین صفات الجمال و الجلال هو المقتضی لفیضان الوجود علی الموجودات و لمعان النور و انبثاثه فی هذه الظلمات فلولا صفات الجلال لم یکن وجود و لو لا

ص: 29

صفات الجمال لم یکن إیجار فافهم.

ثم أن هذه الأسماء الحسنی و الصفات العلیا و إن کثرت مفاهیمها إلّا أنه لیس لها إلّا مصداق واحد و هو الذات المقدسه إذ من المستحیل کما عرفت فرض اثنینیه ما هناک فکل حیثیه فی الذات عین الحیثیه الأخری و الکل عین الذات فهو تعالی موجود من حیث أنّه عالم و عالم من حیث أنه موجود و قادر بعین حیاته وحی بعین قدرته و هکذا و هذا هو واحد به الذات فهو سبحانه واحد کما أنه أحد.

فتبین من جمیع ما مرّ أنه سبحانه بأحدیه ذاته یمحق و یطمس جمیع الکثرات ثم یتنزل إلی مقام الأسماء علی وحدتها فینبعث بذلک الکثرات المفهومیه دون المصداقیه ثم یتنزل إلی مراتب الموجودات الإمکانیه بظهورها فی مظاهرها و إظهارها لمکامنها فینبعث حینئذ الکثرات المصداقیه.

مثل ذلک أنّک إذا رجعت إلی صفاتک وجدت أنک عالم و أنت أنت و قادر و أنت أنت و سمیع و بصیر و ذائق و شام و لامس و أنت أنت فشی ء من صفاتک لا یخلو و لا یخرج منک أنت فهذا واحدیه صفاتک فی ذاتک ثم إذا رجعت إلی نفسک وجدت أنّه لیس هناک إلّا أنت مع أنک صاحب صفات کثیره غیر أنها قد استهلکت و انمحت فی هذه المرحله و هذا مقام أحدیه ذاتک.

ثم إنک إذا زدت علی ذلک و تصورت مرتبه خیالک المنبسط علی صور خیالاتک الجزئیه ثم جزئیات متخیلاتک ثم تنزلت إلی أفعالک و اعتبرت نفسک معها علمت أن الجمیع قائمه بک لا تخلو عنک فلو أمعنت و أتقنت فی تأملک فی هذا المثل صحّ لک تعقل ما تنتجه هذه البراهین التی أسلفناها.

ص: 30

[فصل 4 فی الدلائل النقلیه من الکتاب و السنه و فیها مباحث]

اشاره

و النقل مطابق للعقل فیما مرّ من المعانی و لبیان ذلک اجمالا نضع مباحث.

[المبحث الاول فی الاسماء التی خصت بالذکر فی القرآن]

ان الأسماء التی خصّت بالذکر فی القرآن المجید و هی التی فی معنی الوصف هی:

ا- إله أحد أوّل آخر أعلی أکرم أعلم أرحم الراحمین أحکم الحاکمین أحسن الخالقین أهل التقوی أهل المغفره.

ب- بارئ باطن بدیع بر بصیر بدیع.

ت- تواب.

ج- جبار جامع.

ح- حکیم حلیم حی حق حمید حسیب حفیظ حفی.

خ- خبیر خالق خلاق خیر الماکرین خیر الرازقین خیر الفاصلین خیر الحاکمین خیر الفاتحین خیر الغافرین خیر الوارثین خیر الراحمین.

ذ- ذو العرش ذو الطول ذو انتقام ذو الفضل العظیم ذو الرحمه ذو القوه ذو الجلال و الإکرام.

ر- رحمن رحیم رءوف رب رفیع الدرجات رزاق رقیب.

س- سمیع سلام سریع الحساب سریع العقاب.

ش- شهید شاکر شکور شدید العقاب شدید المحال.

ص- صمد.

ظ- ظاهر.

ص: 31

ع- علیم عزیز عفو علی عظیم علام الغیوب عالم الغیب و الشهاده.

غ- غنی غفور غالب غافر الذنب غفار.

ف- فالق الإصباح فالق الحب و النوی فاطر فتاح.

ق- قوی قدوس قیوم قاهر قهار قریب قادر قدیر قابل التوب.

ک- کریم کبیر.

ل- لطیف.

م- ملک مؤمن مهیمن متکبر مصور مجید مجیب مبین مولی محیط مقیت متعال محیی متین مقتدر مستعان.

ن- نصیر نور.

و- وهاب واحد ولی واسع وکیل ودود.

هذه هی الأسماء الوارده فی الکتاب الإلهی بلسان التوصیف و هی مائه و سبعه عشر اسما و هنا موارد أخر بلسان قریب من لسانها.

قال تعالی: وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ.

و قال تعالی: إِنَّا کُنَّا فاعِلِینَ.

و قال تعالی: فَعَّالٌ لِما یُرِیدُ.

و قال تعالی: قائِماً بِالْقِسْطِ.

و قال تعالی: إِنَّا لَهُ کاتِبُونَ.

و قال تعالی: وَ نَحْنُ الْوارِثُونَ.

و قال تعالی: إِنَّا مُنْتَقِمُونَ.

و قال تعالی: وَ ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ.

و قال تعالی: وَ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ والٍ.

و قال تعالی: هُوَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ.

ص: 32

و قال تعالی: فَلا کاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ.

فربما یستخرج الحافظ و الفاعل و فعال ما یرید و القائم بالقسط و الکاتب و الوارث و المنتقم و الشفیع و الوالی و الممیت و کاشف الضر من هذه الآیات و أما ما ورد بلسان الفعل فکثیر.

و أما الأحادیث ففی التوحید و الخصال مسندا عن سلیمان بن مهران عن جعفر بن محمد عن آبائه عن علی (علیه السّلام) قال:

قال رسول الله (صلّی اللّه علیه و آله): إن للّه تسعه و تسعین اسما مائه إلّا واحدا من أحصاها دخل الجنه و هی الله الإله الواحد الأحد الصمد الأول الآخر السمیع البصیر القدیر القاهر العلی الأعلی الباقی البدیع البارئ الأکرم الظاهر الباطن الحی الحکیم العلیم الحلیم الحفیظ الحق الحسیب الحمید الحفی الرب الرحمن الرحیم الذارئ الرازق الرقیب الرءوف الرائی السلام المؤمن المهیمن العزیز الجبار المتکبر السید سبوح الشهید الصادق الصانع الطاهر العدل العفو الغفور الغنی الغیاث الفاطر الفرد الفتاح الفالق القدیم الملک القدوس القوی القریب القیوم القابض الباسط قاضی الحاجات المجید المولی المنّان المحیط المبین المقیت المصور الکریم الکبیر الکافی کاشف الضر الوتر النور الوهاب الناصر الواسع الودود الهادی ء الوفی الوکیل الوارث البر الباعث التواب الجلیل الجواد الخبیر الخالق خیر الناصرین الدیّان الشکور العظیم اللطیف الشافی الخیر.

قال صدوق فی الخصال: و قد رویت هذا الخبر من طرق مختلفه و ألفاظ مختلفه.

و فی التوحید مسندا عن الهروی عن الرضا (علیه السّلام) عن آبائه عن علی (علیه السّلام) قال: قال رسول الله (صلّی اللّه علیه و آله): إن للّه تسعه و تسعین اسما من دعا الله بها استجاب له

ص: 33

و من أحصاها دخل الجنه.

و فی التوحید أیضا مسندا عن أبی هریره أن رسول الله (صلّی اللّه علیه و آله) قال: إن لله تبارک و تعالی تسعه و تسعین اسما مائه إلّا واحدا انّه وتر یحب الوتر من أحصاها دخل الجنه فبلغنا أن غیر واحد من أهل العلم قال أن أوّلها یفتتح بلا إله إلّا الله وحده لا شریک له له الملک و له الحمد بیده الخیر و هو علی کل شی ء قدیر لا إله إلّا الله له الأسماء الحسنی الله الواحد الصمد الأول الآخر الظاهر الباطن الخالق البارئ المصور الملک القدوس السلام المؤمن المهیمن العزیز الجبار المتکبر الرحمن الرحیم اللطیف الخبیر السمیع البصیر العلی العظیم البار المتعالی الجلیل الجمیل الحی القیوم القادر القاهر الحکیم القریب المجیب الغنی الوهاب الودود الشکور الماجد الأحد الولی الرشید الغفور الکریم الحلیم التواب الرب المجید الحمید الوفی الشهید المبین البرهان الرءوف المبدئ المعید الباعث الوارث القوی الشدید الضار النافع الوافی الحافظ الرافع القابض الباسط المعز المذل الرازق ذو القوه المتین القائم الوکیل العادل الجامع المعطی المجتبی المحیی الممیت الکافی الهادی الأبد الصادق النور القدیم الحق الفرد الوتر الواسع المحصی المقتدر المقدم المؤخر المنتقم البدیع الحدیث.

أقول و الروایتان المحصیتان لأسمائه تعالی علی أنهما اشتملتا علی بعض الأسماء الغیر الوارده فی القرآن مثل السید و الصانع و الجمیل و القدیم و غیرها.

و علی أنهما أهملتا بعض الأسماء الوارده فی القرآن مثل ذی الجلال و الإکرام و ذو الطول و رفیع بینهما اختلاف فی الأسماء المحصاه هذا أوّلا.

و ثانیا لفظ الجلاله أحد الأسماء فی الثانیه و غیرها فی الأولی و هو

ص: 34

فیها تمام المائه.

و ثالثا ظاهر الروایه الثانیه إن إحصاء الأسماء خارج عن الروایه و لا یبعد أن یستظهر من الروایه الأولی أیضا کونها خارجه عن الروایه حیث قال فیها و هی الله الإله ... الخ و عدّ مائه اسم.

و أمّا قوله (صلّی اللّه علیه و آله): إن للّه تسعه و تسعین اسما من أحصاها دخل الجنه فقد استفاض به الروایات و رواه الخاصه و العامه لکنه فی غیر مقام الحصر علی ما سیظهر و لهذا خصصنا الکلام بما ورد فی القرآن الکریم علی أن غیرها ینشرح بشرح معانیها و بیان مبانیها.

[المبحث الثانی المیزان الکلی فی تفسیر الاسماء و الصفات]

إن المعانی التی قد استعملت فیها هذه الأسماء الشریفه فی القرآن الکریم و بقیه الاستعمالات تتبعها لا محاله لا شکّ فی أنها تطابق المصادیق التی لها فی نفس الأمر و لا شکّ أن للحق سبحانه کمالات و صفات موجوده حقیقیه کشف عنها أو عن بعضها بهذه البیانات القرآنیه التی تشتمل علی هذه الأسماء بطریق الافراد تاره و عن أعیان هذه المعانی بجمل و ترکیبات کلامیه تاره أخری کل ذلک فی مقام الثناء و الحمد و إبداء الکمال فحمل ذلک کلّه علی نفی النواقص علی أنه یوجب رجوع کل کمال ذاتی إلی عدم و خلو الذات عن کمال موجود مع تراکم البراهین علیه أولا، و علی أنّه مع الغضّ عن الکمال الوجودی لا یوجب کمالا و مزیه کما أن المعدوم المطلق أیضا کذلک، ثانیا بعید عن الإنصاف و اعتاف یکذبه الوجدان هذا فالأسماء جلّها تشتمل علی معان ثبوتیه غیر سلبیه.

ص: 35

ثم أن هذه المعانی لیست من غیر جنس المعانی التی نفهمها و نعقلها کما ذکره بعضهم و التزم أن هذه الأسماء کلها إما مجازات مفرده و أما استعارات تمثیلیه بیانیه إذ الذی نفهمه من قولنا علم زید و قولنا علم الله معنی واحد و هو انکشاف ما للمعلوم عند العالم غیر أنا نعلم أن علم زید إنما هو بالصوره الذهنیه التی عنده و أن الله سبحانه یستحیل فی حقّه ذلک إذ لا ذهن هناک و هذا لیس إلّا خصوصیه فی المصداق و هی لا توجب تغیرا فی ناحیه المعنی بالضروره فإذن المفهوم مفهوم واحد و أما خصوصیات المصادیق فغیر دخیله فی المفهوم البته و هذا هو الحق الذی علیه أهل الحق.

فإذن المیزان الکلی فی تفسیر أسمائه سبحانه و صفاته تخلیه مفاهیمها عن الخصوصیات المصداقیه و بعباره أخری عن الجهات العدمیه و النقص.

و هذا هو الذی یظهر من تفاسیر الأئمه (علیهم السّلام) فی خطبهم و بیاناتهم فعن التوحید و نهج البلاغه فی خطبه له (علیه السّلام): انّ ربّی لطیف اللطافه فلا یوصف باللطف عظیم العظمه لا یوصف بالعظم کبیر الکبریاء لا یوصف بالکبر جلیل الجلاله لا یوصف بالغلظ قبل کل شی ء لا یقال شی ء قبله و بعد کل شی ء لا یقال له بعد شاء الأشیاء لا بهمه دراک لا بخدیعه هو فی الأشیاء کلها غیر متمازج بها و لا باین عنها ظاهر لا بتأویل المباشره متجل لا باستهلال رؤیه باین لا بمسافه قریب لا بمداناه لطیف لا بتجسم موجود لا بعد عدم فاعل لا باضطرار مقدر لا بحرکه مرید لا بهمامه سمیع لا بآله بصیر لا بأداه الخطبه و بیاناتهم (علیهم السّلام) مشحونه بهذا النوع من التفسیر و فی کثیر من الأخبار النهی عن التعطیل و التشبیه.

ص: 36

[المبحث الثالث فی کون الکمالات الاسمائیه ذاتیه]

قد عرفت أن صفاته سبحانه هو المبحث من کل کمال وجودی بنحو الحقیقه و أما صفات غیره فحیث أن ذاته موجوده بعرض وجوده فکذلک صفاته فکل صفه وجودیه حقیقیه خالیه من النقص فهی له سبحانه بنحو الانحصار و کل صفه فی غیره فهی عرضیه.

و یظهر ذلک من معظم موارد هذه الأسماء فی القرآن کقوله تعالی: وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ، و قوله تعالی: إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّهِ الْمَتِینُ، و قوله تعالی: وَ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ، و قوله تعالی: هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِیمُ، و قوله تعالی: وَ هُوَ الْعَلِیمُ الْقَدِیرُ، و قوله تعالی: وَ هُوَ الْحَکِیمُ الْخَبِیرُ، و قوله تعالی: وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ، إلی غیر ذلک من الآیات فکل ذلک للحصر دون التأکید کما یزعمه الزاعمون و قد بلغ الأمر فی بعضها إلی التصریح: قال تعالی: لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ، و قال تعالی: یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا یُحِیطُونَ بِشَیْ ءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِما شاءَ، و قال تعالی: أَ یَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّهَ فَإِنَّ الْعِزَّهَ لِلَّهِ جَمِیعاً، و قال تعالی: وَ لَوْ یَرَی الَّذِینَ ظَلَمُوا إِذْ یَرَوْنَ الْعَذابَ أَنَّ الْقُوَّهَ لِلَّهِ جَمِیعاً، و قال تعالی: ما لَکُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا نَصِیرٍ إلی غیر.

ثم بین سبحانه تبعیه هذه الأسماء أعنی الکمالات الوجودیه الحقیقیه فی غیره فقال تعالی: قُلِ اللَّهُمَّ مالِکَ الْمُلْکِ الآیات، و قال تعالی: وَ أَنَّهُ هُوَ أَضْحَکَ وَ أَبْکی، وَ أَنَّهُ هُوَ أَماتَ وَ أَحْیا، وَ أَنَّهُ خَلَقَ الزَّوْجَیْنِ الذَّکَرَ وَ الْأُنْثی مِنْ نُطْفَهٍ إِذا تُمْنی وَ أَنَّ عَلَیْهِ النَّشْأَهَ

ص: 37

الْأُخْری وَ أَنَّهُ هُوَ أَغْنی وَ أَقْنی الآیات، و قال تعالی: وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَهُ سُبْحانَ اللَّهِ وَ تَعالی عَمَّا یُشْرِکُونَ الآیه.

و الدلیل علی انه یثبت فی هذه الآیات حقائق هذه المعانی بالحصر علی نفسه و بالتبع إلی غیره أنه تعالی یثبت مع ذلک هذه المعانی لغیره فی آیات أخر کقوله: وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کَهَیْئَهِ الطَّیْرِ، و قوله: وَ اخْتارَ مُوسی إلی غیر ذلک.

و أصرح من ذلک کلّه ما بینه سبحانه فی آیات الحشر إذ قال سبحانه: وَ رَأَوُا الْعَذابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ فبین أن الأسباب متقطعه مزیله یومئذ و مع تقطع الأسباب و بطلان الروابط لا یبقی موضوع لکمال وجودی مستفاد من غیره کما هو المظنون الیوم فلا یبقی إلّا الله وحده و لا نسبه لأحد إلّا معه و بطلت بقیه النسب فابطل حقیقیه کمالاتهم و أثبت تبعیتها فقال تعالی: یَوْمَ هُمْ بارِزُونَ لا یَخْفی عَلَی اللَّهِ مِنْهُمْ شَیْ ءٌ لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ، و قال تعالی: وَ الْأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ، و قال تعالی:

وَ لَوْ یَرَی الَّذِینَ ظَلَمُوا إِذْ یَرَوْنَ الْعَذابَ أَنَّ الْقُوَّهَ لِلَّهِ جَمِیعاً وَ أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعَذابِ إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا وَ رَأَوُا الْعَذابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ، و قال تعالی: ثُمَّ قِیلَ لَهُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ تُشْرِکُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ قالُوا ضَلُّوا عَنَّا بَلْ لَمْ نَکُنْ نَدْعُوا مِنْ قَبْلُ شَیْئاً کَذلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ الْکافِرِینَ، و قال تعالی: یَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِینَ ما لَکُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ، و قال تعالی: هُنالِکَ تَبْلُوا کُلُّ نَفْسٍ ما أَسْلَفَتْ وَ رُدُّوا إِلَی اللَّهِ مَوْلاهُمُ الْحَقِّ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما کانُوا یَفْتَرُونَ، و قال تعالی: ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِینَ أَشْرَکُوا مَکانَکُمْ أَنْتُمْ وَ شُرَکاؤُکُمْ فَزَیَّلْنا بَیْنَهُمْ وَ قالَ شُرَکاؤُهُمْ ما کُنْتُمْ إِیَّانا تَعْبُدُونَ، و قال تعالی: تَبَرَّأْنا

ص: 38

إِلَیْکَ ما کانُوا إِیَّانا یَعْبُدُونَ الآیه.

فکل ذلک بیان لکون کمالات الأسماء فیه سبحانه بالاستقلال و فی غیره بالتبع هذا.

نعم ربما قارن سبحانه بین وصف نفسه و وصف خلقه مما أفاضه علیهم فسبکهما وصفا واحدا و لا محاله یراد حینئذ من الوصف المعنی الأعم الشاملی لما بالاستقلال و ما بالتبع و ذلک بصیغه التفضیل فی أربعه عشر اسما فی القرآن و هی أعلی و أکرم و أعلم و أرحم الراحمین و أحکم الحاکمین و أحسن الخالقین و خیر الماکرین و خیر الرازقین و خیر الفاصلین و خیر الحاکمین و خیر الفاتحین و خیر الغافرین و خیر الوارثین و خیر الراحمین.

لکنه سبحانه أثبت بها مزیه لنفسه و أفضلیه فإنه سبحانه یزید علی خلقه فی أن هذه الأوصاف بعد کونها مشترکا فیها له سبحانه بنحو الاستقلال و لغیره بالتبع فهو سبحانه أحق بالعلو و العلم و الکرامه و أشد فی رحمته و أصدق فی حکمه و أحسن فی خلقه و خیر مکرا و غیر ذلک بخلاف غیره فإن هذه الأوصاف فیهم عارضه متزلزله البنیان مشوبه بنواقص الإعدام مکدره بکدورات الإمکان هذا و یمکن أن یستشم هذا المعنی و هو تلمیح الاشتراک مما وقع من الأسماء بصیغه المبالغه فی عشره أسماء و هی التواب و الجبار و الخلاق و الرزاق و علام الغیوب و الغفار و القدوس و القیوم و القهار و الوهاب و قد یعدّ منها مثل الشکور و الغفور و القدیر و المتعالی و الرحمن و ذلک بالإشاره إلی شده هذه الأوصاف فیه سبحانه و شمولها بکثره مواردها لجمیع الموجودات هذا.

و أما بقیه الأسماء و هی ثمان و ثمانون اسما فهی وارده بنحو الإفراد أو الإضافه غیر أن ثمانیه عشر منها بنحو الإضافه و قریب من

ص: 39

سبعین منها بنحو الإفراد و هناک معان وصفیه مبنیه بجمل کلامیه کقوله: لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ ءٌ، و قوله: لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ، و قوله تعالی: لَیْسَ لَهُ وَلَدٌ الآیات.

المبحث الرابع فی الاعتبارات و حیثیات الاسماء

و جل هذه الأسماء مشتمله علی معان ثبوتیه غیر أن بینها ترتبا کما مرّ اجماله فهو تعالی من حیث أن ذاته المقدسه غیر متألفه من أجزاء عقلیه و لا وهمیه و لا خارجیه فهو بسیط الذات أحد و هذه اللفظه لا یستعمل فی الإثبات من غیر إضافه إلّا فیه سبحانه قال تعالی: قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ و لا یقال: جاءنی أحد البته، و یقال: ما رأیت أحدا فینتفی حینئذ الواحد و الاثنان و الجماعه، بخلاف ما رأیت واحدا فإنه لا ینتفی حینئذ إلّا الواحد دون الاثنین و الجماعه فیظهر أن الأحد فی اللغه وحده لا تأبی عن الاجتماع مع الکثره بخلاف الواحد فهما کاللابشرط و بشرط لا فالاحد وحده صرفه لا یقع فی قبالها کثره لا اثنان و لا جمع فهو بسیط الذات و لذلک لم یصح استعماله فی الإثبات إلّا فیه سبحانه لصرافه وجوده و بساطته و ترکب وجود غیره فغیره تعالی إذا أخذ واحدا لم یکن کثره ذاته منظورا فیه و إذا أخذ جزء الکثره انمحت وحدته و أما هو تعالی فلا یتصور فی ذاته کثره البته هذا.

و من هنا یصح استعمال أحد فی الإثبات إذا أضیف نحو هو أحد القوم فافهم.

و هو سبحانه من حیث أنه لیس له شریک و لا صاحبه و لا ولد، و من حیث أن جمیع اسمائه شی ء واحد هو الذات و ان تعددت مفاهیمها فهو واحد.

ص: 40

و من حیث ان ذاته ثابته بذاته و فی ذاته و علی جمیع التقادیر حق.

و هو تعالی من حیث حضور ذاته لذاته و انکشافه له و حضور الموجودات عنده عالم و علیم.

و العلیم من حیث کونه موجودا عند جمیع جهات ذات المعلوم محیط.

و من حیث کونه حاضرا هناک شهید.

و إذا نسبه إلی الغیب علام الغیوب.

و إذا انتسب إلی جمیع الغیب و الشهاده فهو عالم الغیب و الشهاده.

و إذا لوحظ نسبته إلی المبصرات فهو بصیر أو إلی المسموعات فهو سمیع.

و من حیث تحفظه علی المشهودات حفیظ.

و العلیم من حیث احصائه المعلومات حسیب.

و من حیث تعلقه بالدقائق خبیر.

و من حیث اتقانه معلوماته حکیم.

و هو تعالی من حیث مبدئیته لغیره و هی کون وجود ذاته عین الوجود و صرفه یبتدی منه و ینتهی إلیه کلما فرض غیره قادر و قدیر.

و القادر من حیث أن افاضته الوجود من غیر اقتضاء من الغیر و ایجاب رحمن.

و هو من حیث أنه مفیض لذات الغیر الباری.

و من حیث أنه جامع بإفاضته لخلق ذاته و اجزائها خالق.

و من حیث رحمته الخاصه و هو السعاده رحیم.

و الرحیم من حیث أفاضته لکل دقیق لطیف.

ص: 41

و من حیث أنه رحیم و لطیف رءوف.

و من حیث یحب ما تعلق به رحمته ودود.

و من حیث عدم توقعه فی إیصال الرحمه الجزاء کریم.

و الکریم من حیث یجازی بالجمیل من یثنی علیه شاکر و شکور.

و من حیث لا یجازی من أساء علیه بتعجیل العقوبه حلیم.

و من حیث ستره موانع الإفاضه عفو و غفور کل باعتبار.

و من حیث قبوله و عدم ردّه من به ذلک و قد آب إلیه تواب و قابل التوب.

و من حیث إجابته لما یسأله الغیر مجیب.

و القادر الخالق من حیث أن ما لمقدوره الممکن فله و هو معه محیط و المحیط من حیث قربه قریب.

و من حیث أنه محیط لا یخلو منه شی ء أول یبتدئ منه الشی ء و آخر ینتهی إلیه الشی ء و ظاهر یظهر به الشی ء و باطن یقوم به الشی ء.

و القادر الخالق المحیط من حیث أنه یمحو ما یتصور من المقاومه و یستهلک المحاط المقدور علیه و لا تبطل قدرته فیما تتعلق به و لا تزلزل قدرته و احاطته غالب قاهر قوی متین کل باعتبار.

و ما هذا صفته إذا نسب إلیه المقدور بحقارته فهو عظیم کبیر أو نسب إلیه بدناءته فهو علی أعلی متعال.

و إذا توهم من المقدور مقاومه و منه اعمال مقدره و احاطه فهو مقتدر.

و إذا زید علی ذلک المجازاه فهو ذو انتقام.

و من هذا کلّه وصفه فهو مجید.

ص: 42

و إذا انعکس وصفه الکذائی لذاته فهو متکبر.

و إذا لوحظ القادر الخالق الرحمن من حیث انه یوصل کلا إلی کماله برحمته فهو رب.

و الرب من حیث انه یفطر الوجود من العدم فاطر.

و من حیث أن أمره أعجب الأمور بدیع.

ثم فالق الحب و النوی و فالق الإصباح أی الصبح إذا طلع و هو اسم جزئی.

و من حیث أنه یفیض الأمن عن وحشه ظلمات العدم و کل نقیصه و محذور مؤمن.

و من حیث أنه یفیض ما لا یسوء سلام.

و من حیث أن ما یفیضه عطیه من غیر غرض فهو وهاب.

و من حیث أنه یفیض ما یدوم به بقاء الموجودات بعد إحداثها فهو رازق.

و من حیث أن عطاءه لا یوجب نقصا فیه فهو واسع.

و من حیث أنه هو المؤجل لعطیاته فهو مقیت.

و من حیث أن أعظم الثناء علیه هو ما یفیضه من رحمته فهو حمید.

و من حیث أنه یجبر کل کسیر و یتم کل منقصه فی خلقه فهو جبار.

و من حیث أنه یقوّی کل مغلوب فهو نصیر.

و من حیث أنه یلی أمر مخلوقه الذی لا یقدر و لا یملک لنفسه نفعا و لا ضرا و لا موتا و لا حیاه و لا نشورا فهو ولی و مولی و وکیل کل من وجه.

و من حیث أنه یقبض الحیاه فهو محیی.

ص: 43

و من حیث أنه یفیض الصور فهو مصور.

و من حیث أن ذلک کلّه منه احسان فهو بر.

و من حیث أن الرب به یظهر کل ما فی الوجود فهو نور ثم هو مبین.

و من حیث أن له کل شی ء و هو یدبره فهو ملک ذو العرش.

و من حیث أن عنده ما عند کل شی ء من غیر عکس فهو عزیز.

و من حیث أنه لا یحتاج إلی شی ء و لا إلی ما عند شی ء فهو غنی.

و من حیث أن الرب ملک ذو العرش لیس غیره فهو أحکم الحاکین خیر الفاصلین و الحاکمین و الفاتحین.

و من حیث أن الرب یصمد و یرجع إلیه المربوبون فی حوائجهم فهو صمد.

و الصمد من حیث یطلب منه الراجعون عونه و إعانتهم فهو مستعان.

و الرب من حیث یعبد بالتوجه إلیه إله.

ثم أن ما مرّ من الأسماء غیر ثلاثه منها و هو الواحد الأحد الحق واقعه تحت الاسمین القادر العلیم و هما إذا نسبا معا إلی الغیر کانت القیومیه فهما تحت الاسم القیوم و هو تعالی بما أنه علیم قدیر فی ذاته فهو حی: فسیطره الاسمین الحی القیوم واقعه علی جمیع الأسماء الثبوتیه غیر الوحده قال تعالی: اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ الآیه. فبالتوحید فی الآیه یتم شمولها لجمیع الأسماء الثبوتیه.

و أما السلوب و انتفاء النواقص و الإعدام فیجمعها الاسم القدوس.

ص: 44

و یجمع الکل أعنی الأسماء الثبوتیه و السلبیه و الجلال و الجمال و الذاتیه و الفعلیه جمیعا الاسم ذو الجلال و الإکرام تَبارَکَ اسْمُ رَبِّکَ ذِی الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ فهذا نوع تفرع الأسماء بعضها علی بعض و الترتب و التنزل الذی بینها و ربما أمکنک بالتدبر و التأمل أن تجد بینها مناسبات معنویه أخری غیر ما ذکرناه توجب تفرعات أخری و هاک فیما مرّ شجره.

و أجمع خبر لجمیع معانی المباحث السابقه ما فی الکافی مسندا عن إبراهیم بن عمر عن الصادق (علیه السّلام) أن الله تبارک و تعالی خلق اسما بالحروف غیر متصوت و باللفظ غیر منطق و بالشخص غیر مجسد و بالتشبیه غیر موصوف و باللون غیر مصبوغ منفی عنه الأقطار مبعد عنه الحدود محجوب عنه حس کل متوهم مستتر غیر مستور فجعله کلمه تامه علی أربعه أجزاء معا لیس واحد منها قبل الآخر فأظهر منها ثلاثه أشیاء لفاقه الخلق إلیها و حجب واحدا منها و هو الاسم المکنون المخزون بهذه الأسماء الثلاثه التی أظهرت فالظاهر هو الله و تبارک و سبحان لکل اسم من هذه أربعه أرکان فذلک اثنا عشر رکنا ثم خلق لکل رکن منها ثلاثین اسما فعلا منسوبا إلیها فهو الرحمن الرحیم الملک القدوس الخالق الباری المصور الحی القیوم لا تأخذه سنه و لا نوم العلیم الخبیر السمیع البصیر العزیز الجبار المتکبر العلی العظیم المقتدر القادر السلام المؤمن المهیمن البارئ المنشئ البدیع الرفیع الجلیل الکریم الرازق المحیی الممیت الباعث الوارث فهذه الأسماء و ما کان من الأسماء الحسنی حتی تتم ثلاثمائه و ستین اسما فهی نسبه لهذه الأسماء الثلاثه و هذه الأسماء الثلاثه أرکان و حجب للاسم الواحد المکنون المخزون بهذه الأسماء الثلاثه و ذلک قوله عزّ و جلّ: قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَیًّا ما

ص: 45

ص: 46

تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنی الحدیث.

و هو من غرر الأحادیث یشتمل علی و جازته.

علی کیفیه حقیقیه الأسماء و قیام حقائق بعضها ببعض بالظهور و بالبطون.

و علی کیفیه تکثّرها و تکثر الأسماء الخاصه بنسب الأسماء العامه.

و علی کیفیه فاقه الخلق إلیها و هو احتیاجهم فی ذواتهم إلیها و قیام وجودهم بها.

و علی أن هذا الترتب و التنزل أمر حقیقی لیس بالاعتبار اللغوی الأدبی فحسب.

و قوله (صلّی اللّه علیه و آله): إن الله خلق اسما ... الخ یرید به التعین و التنزل الأول عن الإطلاق الذاتی الذی ینمحی هناک کل اسم و رسم و عین و أثر و هو المورد الوحید الذی وجدنا فیه إطلاق لفظ الخلق فی مرحله الأسماء و المراد به ما عرفت و یشهد به أنّه (علیه السّلام) عدّ اسم الخالق فی ذیل الحدیث من جمله الأسماء الفرعیه.

و یظهر منه أن المراد بالاسم الواحد المکنون المخزون هو مقام الأحدیه إذ هو المحجوب بهذه الأسماء الثلاثه التی هی الله و تبارک و سبحان و هی الهویه و الجمال و الجلال إذ الخلق محتاجون فی تحقق أعیانهم و صفاتهم و أفعالهم إلی هذه الجهات الثلاث من الهویه و صفات الثبوت و صفات السلب و أما إذا لوحظ الخلق بالنسبه إلی مقام الاحدیه ففیه ارتفاع موضوعهم من الأعیان و آثارها کما لا یخفی و قد عبر (علیه السّلام) فی مبتدأ کلامه عنه سبحانه بهذه الأسماء الثلاثه أیضا فقال: «إن الله تبارک و تعالی» ثم فسر (علیه السّلام) قوله تعالی: قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَیًّا ما تَدْعُوا

ص: 47

فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنی الآیه بما ذکره من احتجاب الاسم الواحد بالأسماء الثلاثه و تفرع باقی الأسماء علی الثلاثه الحجب و هو ظاهر فی أن الضمیر فی قوله تعالی: فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنی راجع إلی هذا الاسم المکنون المخزون أی راجع إلیه سبحانه من حیث أنه متعین بهذا التعین الأحدی إذ الدعاء توجه ما و هو لا یکون إلّا إلی متعین متبین و إذ بیّن سبحانه أن جمیع الأسماء الحسنی له و بأی دعی دعی فالدعاء بجمیع الأسماء التی لها تعین ما و المدعو هو الذات من حیث تسمیته بها أی هذه الأسماء و هی قائمه بالذات و الذات لا نسبه له مع شی ء إلّا مع تعین ما و قد فرض جمیع التعینات فی ناحیه الدعاء فلم یبق إلّا تعین هو عین الإطلاق و هو مقام الأحدیه إلیه ینتهی السائرون بعد طی مراحل الأسماء و عنده تحل الرحال فافهم.

إلی ذلک یشیر ما فی بعض الأدعیه قال (علیه السّلام):

باسمک المکنون المخزون الحی القیوم. الدعاء.

و أنت بعد التدبر فیما مرّ من الکلام یمکنک أن تستخرج معانی اخر من هذا الحدیث الشریف و الله الهادی.

المبحث الخامس

قد عرفت أن ذاته سبحانه هی الهویه الحقیقیه العینیه التی تقوم و تظهر به کل هویه فی الأعیان، و من هنا یظهر أن الأسماء الثلاثه التی للخطاب و التکلم و الغیبه و هی أنت و إنا و هو ثابته أسماء له تعالی فإنها أسماء للهویه باعتبار الخطاب و التکلم و الخلو عنهما و قد قال سبحانه:

لا إِلهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحانَکَ و قال تعالی: لا إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِی و قال تعالی: اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ و قال تعالی:

ص: 48

إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ و قال تعالی: وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ الآیات.

و أما اسم الإشاره و الموصول فقد ورد الإطلاق لکن لم یتعرض أحد بالاسمیه فیها قال تعالی: ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ و قال تعالی:

هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ و قال: أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ الآیات.

المبحث السادس

قد شاع فی الألسن أن أسماء الله تعالی توقیفیه و قد أرسلوه إرسال المسلمات و لیس المراد بالاسم هاهنا حقیقته و هو الذات المأخوذ بوصف ما لعدم رجوعه حینئذ إلی معنی محصل بل المراد به الاسم اللفظی و هو اسم الاسم حقیقه و حینئذ فالمراد من التوقیف أما التوقیف علی الرخصه الشرعیه الکلیه أو الشخصیه فیمکن توجیه القاعده بوجهین:

أحدهما أن معانی الألفاظ علی المتداول المفهوم عندنا حیث لم تخل عن جهات النقص و الإعدام و إن کانت مختلفه من هذه الجهات أیضا و ذلک مثل الإغواء و المکر و الحیله و الإضلال و مثل الکبیر و الجسیم و نحوهما و نحن لا تفی عقولنا بإدراک ما هو اللائق بحضرته المقدسه و تشخیصه و تمییزه عمّا لا یلیق احتیج إلی ورود رخصه ما فی الإیقاع و الإطلاق و لضعف العقول عن الشرح و التفصیل فی کل مورد مورد احتیج إلی ورود کل اسم أرید اطلاقه بنحو الاسمیه علیه تعالی.

و الثانی أن الأمر کذلک، لکن مجرد ضرب القاعده بقوله تعالی: وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنی فَادْعُوهُ بِها وَ ذَرُوا الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی

ص: 49

أَسْمائِهِ الآیه یکفی فی مقام التعلیم و أن نحذر عن إطلاق ما لا یلیق بساحته المقدسه بحسب المعانی المفهومه من الألفاظ الدائره فی لغاتنا هذه.

و هذان وجهان مختلفان بحسب النتیجه فعلی الأول لا یجوز إطلاق الاسم ما لم یرد شرعا و إن علمنا خلوّه عن جهات النقص و الإعدام.

و علی الثانی یجوز ذلک سواء ورد بالخصوص شرعا أم لا.

و الظاهر أن مراد أکثر المتمسکین بهذه القاعده هو المعنی الأول و هو علیل لقوله تعالی: وَ لِلَّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنی و قوله تعالی:

اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنی و قوله تعالی: قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَیًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنی و غیر ذلک من الآیات التی یأبی سیاقها عن الحمل علی العهد الذهنی بل ظاهرها لام الجنس و قد حل بالجمع فتفید الاستغراق و ان کل اسم أحسن فله تعالی و قد مرّ تقریبه فی الفصول السابقه مع أن مقتضی الاستدلال لزوم التوقف فی کل معنی یطلق بلفظ ما علیه تعالی أعم من أن یکون بنحو الإفراد و التسمیه أو بنحو التوصیف أو الحکایه بجمله أو کلام تام کما لا یخفی.

و أما ما ورد من الروایات أن لله سبحانه تسعه و تسعین اسما کما مرّ نقلها فلیس فی مقام الحصر من حیث العدد.

و یشهد بذلک أن الأسماء التی درجت فیها و ذلک فی روایتین منها مختلفه متفاوته و قد أهمل فیهما شی ء کثیر من الأسماء الوارده فی القرآن کما مرّ.

و یشهد بذلک أیضا أن الروایه الأخری و هی روایه الکافی فی خلق الأسماء المنقوله سابقا تثبت من الأسماء الحسنی ثلاثمائه و ستین

ص: 50

اسما بل ظاهر هذه الروایه أن الأسماء الحسنی غیر مقصوره علی مجرد ما یفید التسمیه من الأسماء کالرحمن الرحیم الملک بل یعم الجمل التی تفید بمجموع ألفاظها بمعنی لا یقال له تعالی فإنها عدّت من الأسماء الحسنی لفظه تبارک و سبحان و لا تأخذه سنه و لا نوم و إذا صحّ عدّ مثل هذه الجمل من الأسماء الحسنی صح فی سائر الجمل التی أطلق علیه سبحانه فی الروایات و الخطب و المواعظ و الأدعیه و هی علی إختلاف مواردها بحیث لا یشک المتتبع فیها أن هذا النحو من الإطلاق و التوصیف غیر موقوف علی ورود تحدید شرعی شخصی البته و إنما اللازم فی مواردها خلوّها عن إثبات النواقص و منافیات الکمال هذا.

فصل 5

قد عرفت أن الأسماء هی حقائق الکمالات الوجودیه و إنها مترتبه متفرعه نشأ بعضها من بعض و ظاهر أن الاسم الذی ینشأ منه آخر فهو أوسع دائره و أرفع محلا و أعظم أثرا منه و لا یذهب هذا الترتب و التنزل أخذا من تحت إلی فوق إلی غیر النهایه فما ینتهی إلیه جمیع الأسماء هو أعظم الأسماء و إلیه ینتهی جمیع الآثار الوجودیه التی لها فی دار الوجود.

فصل 6

و قد تواترت الآثار من الأخبار و الأدعیه الصحیحه الوارده عنهم (علیهم السّلام) فی وجود الاسم الأعظم و هی علی کثرتها لا تحتاج إلی النقل فی هذا المختصر و إنما المهم بیان شی ء آخر و هو أنک

ص: 51

إذا تأملت الأخبار و الأدعیه و ما یثبت فیها من الآثار للاسم الأعظم علمت أنه الاسم الذی یترتب علیه کل أثر متصور من الإیجاد و الإعدام من الإبداء و الإعاده و الخلق و الرزق و الإحیاء و الإماته و الحشر و النشر و الجمع و الفرق و بالجمله کل تحویل و تحول جزئی و کلّی و من الواضح أن هذه التأثیرات غیر مترتبه علی اسم لفظی و هو صوت مسموع عرضی قائم بمخارج الفم فان بل صادره من ناحیه المعنی و هذا المعنی أیضا غیر مؤثر بما أنه صوره ذهنیه خیالیه مثلا بالضروره فإنها مثل اللفظ، علی أنها فانیه فی المصداق الخارجی، علی أن هذا المؤثر کائنا ما کان فهو مؤثر بوجوده العینی و من المستحیل دخول مثل هذا الوجود فی الذهن فلیس الاسم المزبور إلّا اسما خارجیا حقیقیا و هو الذات مأخوذا بوصف فهو بعض مراتب الذات المقدسه نعم هو أرفع المراتب و أعلاها و هذا هو المراد من اسم الله الأعظم الوارده فی الآثار هذا.

و فی البصائر مسندا عن عمار الساباطی قال: قلت لأبی عبد الله (علیه السّلام): جعلت فداک أحب أن تخبرنی باسم الله الأعظم. فقال: إنک لا تقوی علی ذلک. قال: فلما ألححت.

قال: فکأنک إذا. ثم قام فدخل البیت هنیئه ثم صاح بی أدخل فدخلت فقال لی: ما ذلک؟ فقلت: أخبرنی به جعلت فداک.

قال: فوضع یده علی الأرض فنظرت إلی البیت یدور بی و أخذنی أمر عظیم کدت أهلک، فضحک (علیه السّلام). فقلت: جعلت فداک حسبی لا أرید. الروایه.

و روی فی البصائر أیضا شبیه القضیه عن عمر بن حنظله و أبی جعفر (علیه السّلام).

و روی فی البصائر أیضا مسندا عن جابر عن أبی جعفر (علیه

ص: 52

السّلام) قال: إن اسم الله الأعظم علی ثلاثه و سبعین حرفا و إنما عند آصف منها حرف واحد فتکلم به فخسف بالأرض ما بینه و بین سریر بلقیس ثم تناول السریر بیده ثم عادت الأرض کما کانت أسرع من طرفه عین و عندنا نحن من الاسم اثنان و سبعون حرفا و حرف عند الله استأثر به فی علم الغیب عنده و لا حول و لا قوه إلّا بالله العلی العظیم.

و فی البصائر أیضا مسندا عن البرقی یرفعه إلی أبی عبد الله (علیه السّلام) قال: إن الله جعل اسمه الأعظم علی ثلاثه و سبعین حرفا فأعطی آدم منها خمسه و عشرین حرفا و أعطی منها إبراهیم ثمانیه أحرف و أعطی موسی منها أربعه أحرف و أعطی عیسی منها حرفین یحیی بهما الموتی و یبرئ بهما الأکمه و الأبرص و أعطی محمدا اثنین و سبعین حرفا و احتجب حرفا لئلا یعلم ما فی نفسه و یعلم ما فی نفس العباد. الخبر.

و أنت بعد معرفتک أن للنفس الإنسانیه أن تفنی فی مرتبه من مراتب الذات و لا یبقی حینئذ إلّا تلک المرتبه تعرف معنی هذه الأخبار و لو کان هناک فی الحقیقه لفظ کان حاله حال سائر ألفاظ الدعاء بالنسبه إلی الاستجابه.

و من هنا یظهر أن المراد من الحروف فی الروایه لیس هو حروف الهجاء و هو کذلک قطعا فإن الاحتجاب حینئذ غیر معقول.

و یؤیده ما فی الخبر أن أحرف الاسم الأعظم متفرقه فی القرآن و الإمام یؤلفها و یدعو بها الخبر.

و فی العیون و تفسیر العیاشی: أن بسم الله الرحمن الرحیم أقرب إلی اسم الله الأعظم من ناظر العین إلی بیاضها. الخبر.

و من هنا یظهر معنی ما ورد عن أئمه أهل البیت أنهم (علیهم

ص: 53

السّلام) الأسماء الحسنی و أنهم اسم الله الأعظم و یظهر ذلک أیضا من روایه الکافی السابقه.

و إذا تذکرت تلک الروایه و ما ورد فی روایات الحجب علمت أن محجوبیه الاسم الأعظم و استئثاره فی علم الغیب إنما هو لکونه مسلوب التعینات فلا تصل إلیه الأیدی إلّا بمسأله الفناء و الخلق حینئذ و الملک یومئذ لله و لعل هذا هو المراد باستئثار الحرف الواحد و الله العالم.

تم الکلام و الحمد لله رب العالمین و الصلاه علی محمد و آله أجمعین فی العشر الأخیر من شهر المحرم سنه إحدی و ستین و ثلاثمائه بعد الألف الهجریه القمریه

ص: 54

ص: 55

رساله الأفعال

ص: 56

ص: 57

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم هو الله

رساله فی أفعال الله سبحانه و تعالی

اشاره

و هی الرساله الثالثه من کتاب التوحید و هی آخر الرسائل الحمد لله رب العالمین و الصلاه و السلام علی أولیائه المقربین سیّما محمد و آله الطاهرین.

هذه رساله وضعنا فیها إجمال القول فی أفعال الله سبحانه و ما یتفرع علیها من القول فی القضاء و القدر و البداء و السعاده و الشقاوه و الجبر و التفویض و سائر ما یشبهها من الهدایه و الإضلال و المشیئه و الإراده و التمحیص و الاستدراج و الغضب و الأسف و نحوها و الله المستعان.

[فصل 1 فی انه لا فعل فی الخارج الا فعله سبحانه]

قد برهنّا فی رساله الأسماء الحسنی علی أن کل فعل متحقق فی

ص: 58

دار الوجود مع إسقاط جهات النقص عنه و تطهیره من أدناس الماده و القوه و الإمکان و بالجمله کل جهه عدمیه فهو فعله سبحانه بل حیث کان العدم و کل عدمی بما هو عدمی مرفوعا عن الخارج حقیقه إذ لیس فیه إلّا الوجود و أطواره و رشحاته فلا فعل فی الخارج إلّا فعله سبحانه و تعالی و هذا أمر یدل علیه البرهان و الذوق أیضا.

[فصل 2 فی الدلائل النقلیه من الکتاب و السنه]

و یدل علی ما مرّ النقل أیضا قال تعالی: ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ خالِقُ کُلِّ شَیْ ءٍ و قال تعالی: اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ ءٍ و فی هذا المعنی آیات کثیره.

و قال تعالی: الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْ ءٍ خَلَقَهُ فأخبر سبحانه بأن کل شی ء من خلقه و أنه حسن.

ثم قال تعالی: ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَهٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَکَ مِنْ سَیِّئَهٍ فَمِنْ نَفْسِکَ.

و بهذه الآیه یتم أن السیئات من حیث أنها سیئات أمور عدمیه، و إنما أخذنا الحیثیه لمکان ما قبل الآیه و هو قوله تعالی:

وَ إِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَهٌ یَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَهٌ یَقُولُوا هذِهِ مِنْ عِنْدِکَ قُلْ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا یَکادُونَ یَفْقَهُونَ حَدِیثاً.

و فی الکافی و غیره مستفیضا عن الرضا (علیه السّلام) قال الله: ابن آدم بمشیئتی کنت أنت الذی تشاء لنفسک ما تشاء و بقوتی أدیت فرائضی و بنعمتی قویت علی معصیتی جعلتک سمیعا بصیرا قویا ما أصابک من حسنه فمن الله و ما أصابک من سیئه فمن نفسک

ص: 59

و ذلک أنّی أولی بحسناتک منک و أنت أولی من سیئاتک منّی و ذلک أنّی لا أسأل عمّا أفعل و هم یسألون.

و هذا الحدیث القدسی من جوامع الکلم یتضمن بیان جمیع ما ذکر و بالجمله فالأفعال کلّها من الله کما مرّ و مع الغض عن ذلک النظر فالأفعال کلّها من حیث حسنها له سبحانه.

ثم إن الذی خصّه سبحانه بالذکر فی کلامه أو فی ألسنه أولیائه بعض هذه الأفعال و هی مع ذلک کثیره إلّا أنها بجملتها علی قسمین:

أحدهما أفعاله سبحانه فی تفاصیل خلقه و قیمومته و هی قیامه بلوازم الخلقه و شئونها کقوله تعالی: قُلْ أَ إِنَّکُمْ لَتَکْفُرُونَ بِالَّذِی خَلَقَ الْأَرْضَ فِی یَوْمَیْنِ وَ تَجْعَلُونَ لَهُ أَنْداداً ذلِکَ رَبُّ الْعالَمِینَ وَ جَعَلَ فِیها رَواسِیَ مِنْ فَوْقِها وَ بارَکَ فِیها وَ قَدَّرَ فِیها أَقْواتَها فِی أَرْبَعَهِ أَیَّامٍ سَواءً لِلسَّائِلِینَ ثُمَّ اسْتَوی إِلَی السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعِینَ فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِی یَوْمَیْنِ وَ أَوْحی فِی کُلِّ سَماءٍ أَمْرَها وَ زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِمَصابِیحَ وَ حِفْظاً ذلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ و قوله تعالی: ثُمَّ اسْتَوی عَلَی الْعَرْشِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهارَ و قوله تعالی: أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحْیا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها إلی غیر ذلک من الآیات المشتمله علی انحاء الأفعال من القول و الکلام و التصویر و التسخیر و الکتابه و التوصیه و الإنبات و السوق و السقایه و أمثالها.

و ثانیهما أفعاله تعالی فی باب السعاده و الشقاوه و ما یلحق بهما قال تعالی: مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعاجِلَهَ عَجَّلْنا لَهُ فِیها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِیدُ ثُمَّ جَعَلْنا لَهُ جَهَنَّمَ یَصْلاها مَذْمُوماً مَدْحُوراً وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَهَ وَ سَعی لَها سَعْیَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِکَ کانَ سَعْیُهُمْ مَشْکُوراً کُلًّا نُمِدُّ هؤُلاءِ

ص: 60

وَ هَؤُلاءِ مِنْ عَطاءِ رَبِّکَ وَ ما کانَ عَطاءُ رَبِّکَ مَحْظُوراً الآیات، و هی تدل علی إجمال القول الکلی فی إفاضته علی کلتا الطائفتین و إمداده لکلا الجانبین.

ثم شرح سبحانه الحال فی جانب الشقاء فی آیات أخر فقال سبحانه: سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ وَ أُمْلِی لَهُمْ إِنَّ کَیْدِی مَتِینٌ و قال تعالی: أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّیاطِینَ عَلَی الْکافِرِینَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا و قال تعالی: وَ مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ وَ إِنَّهُمْ لَیَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِیلِ وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ حَتَّی إِذا جاءَنا قالَ یا لَیْتَ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ بُعْدَ الْمَشْرِقَیْنِ فَبِئْسَ الْقَرِینُ.

و قال تعالی: کَذلِکَ زَیَّنَّا لِکُلِّ أُمَّهٍ عَمَلَهُمْ إلی أن قال:

وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ کَما لَمْ یُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّهٍ وَ نَذَرُهُمْ فِی طُغْیانِهِمْ یَعْمَهُونَ.

و قال تعالی: فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ وَ مَنْ یُرِدْ أَنْ یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقاً حَرَجاً کَأَنَّما یَصَّعَّدُ فِی السَّماءِ کَذلِکَ یَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَی الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ.

و قال تعالی: إِنَّا جَعَلْنا فِی أَعْناقِهِمْ أَغْلالًا فَهِیَ إِلَی الْأَذْقانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ وَ جَعَلْنا مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَیْناهُمْ فَهُمْ لا یُبْصِرُونَ.

إلی غیر ذلک من الآیات التی تنبئ عن أنّه سبحانه یخرجهم من النور و یترکهم فی ظلمات موحشه متراکمه و یزین لهم سراب الخبائث و السیئات بصور جمیله حسنه و یجعل الأغلال فی أعناقهم و السد من بین أیدیهم و من خلفهم و یعمیهم و یصمّهم و یبکمهم و یقلب أفئدتهم و أبصارهم و یجرح قلوبهم و یضیقها فلا تسع الحق

ص: 61

و یلازمهم بقرناء الشیاطین و رفقاء الأبالسه و یستدرجهم و یملی لهم ثم یحلهم دار البوار جهنم یصلونها و بئس القرار و أمثال هذه الآیات وارده فی جانب السعداء أیضا.

و من هذا الباب آیات أخر تدل علی لزوم الأمر کقوله تعالی:

قالَ فَالْحَقُّ وَ الْحَقَّ أَقُولُ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکَ وَ مِمَّنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ و قوله تعالی: وَ لَوْ شِئْنا لَآتَیْنا کُلَّ نَفْسٍ هُداها وَ لکِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّی لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّهِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ.

و قوله تعالی: وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ.

و من هذا الباب ما یدل من الآیات علی أن الأمر مقضی و القضاء الحتم مفروغ عنه مکتوب فی اللوح المحفوظ و قد جفّ القلم قال تعالی: وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِکَ قَرْیَهً أَمَرْنا مُتْرَفِیها فَفَسَقُوا فِیها فَحَقَّ عَلَیْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْمِیراً ثم قال تعالی: وَ إِنْ مِنْ قَرْیَهٍ إِلَّا نَحْنُ مُهْلِکُوها قَبْلَ یَوْمِ الْقِیامَهِ أَوْ مُعَذِّبُوها عَذاباً شَدِیداً کانَ ذلِکَ فِی الْکِتابِ مَسْطُوراً.

و قال تعالی: وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ و قال: ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَهٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی أَنْفُسِکُمْ إِلَّا فِی کِتابٍ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ.

و هذا القسم الثانی من الافعال التی نسبها الحق سبحانه إلی نفسه یوجب بحسب ظاهر الآیات السابقه تأثیر ما للحق سبحانه فی جمیع الأفعال حتی السیئات من حیث هی سیئات و قد عرفت قیام البرهان و نهوض النقل و البیان علی خلاف ذلک و هذا هو الموجب

ص: 62

لتکلم القوم فی القضاء و القدر و السعاده و الشقاوه و نحوها و لا محاله یتبعها النظر الظاهری من حیث نظام التکلیف و الجزاء و الثواب و العقاب و الشکر و العتاب کما ستعرف.

[فصل 3 فی ان نظام کل سافل ثبت فی ما فوقها ثبتا]

حیث أن الموجودات بعد الحق سبحانه و أسمائه و صفاته ذو مراتب ثلاث و هی بنحو الکلیه علی ما یقطع به البرهان المذکور فی رساله الوسائط ثلاثه عوالم عالم العقل المجرد و عالم المثال و عالم الماده و هی مترتبه ترتب العله و المعلول و الکمال و النقص و قد فرغنا عن ذلک هنالک فکل ما یوجد فی عالم الماده و الجسم فصورته مطابقه لما فی عالم المثال من الصور و هی مطابقه لصور عالم العقل المجرد و ینتج ذلک أن نظام کل سافل منها مثبت فی ما فوقها ثبتا متقنا لا یتطرق إلیه التغیر و التبدل إذ ثبوت وجود فی عالم سافل یحتاج إلی عله فی ما فوقه و هی إذا تحققت لم تتغیر إذ الواقع لا یتغیر عما هو علیه فما یقبل التغیر من حیث هو واقع فلیس بواقع فقبول العله للتغیر مع تحقق المعلول و وجوده و وقوعه مستلزم لخلاف الفرض أو الانقلاب المحال فنظام الوجود فی کل عالم موجود مثبت فی سابقه و ما فوقه بنحو ثابت غیر متغیر.

ثم أن الحوادث التی فی عالم الاجسام حیث أنها إنما یتم وجودها بالماده فهی کائنه ما کانت محتاجه الوجود إلی استعداد سابق تحمله ماده و تتکثر الاستعدادات و الإمکانات بتکثر جهات المستعد له و یتسلسل فی ضمن موجودات جسمیه سابقه بالزمان کلما بعد حامل الاستعداد عن المستعد له قل تخصصه و تعینه فی ضمن المستعد و زاد

ص: 63

إبهامه و اشتد إجماله و کثرت نسبته إلی أمور یمکن وجودها فیه و کلّما قرب من المستعد له کثر تخصص المستعد له و تعینه حتی یتم الاستعداد و یتصف بصفه الوجود و حینئذ یتم تعینه و تشخصه و امتنع تبدله لعدم إبهام فیه و استحال تغیره عمّا هو علیه.

مثال ذلک الإنسان مثلا فإنه قبل تمامیه صورته الإنسانیه علقه و نطفه مثلا و قبل ذلک مرکب غذائی و قبل ذلک مرکب نباتی مثلا و قبل ذلک مرکب عنصری و قبل ذلک عنصرا و عناصر بسیطه و هو حین کونه فی مرتبه العنصر یمکن أن یصیر واحدا من ألوف من المحتملات حتی یتخصص بألوف من الاستعدادات و الفعلیات فیصیر مرکبا عنصریا مخصوصا یبطل غیره من الممکنات و المحتملات جمیعا و لا یبقی غیر ما هو صار کذلک و یمتنع تغیره عنه إلی غیره إذ المفروض بطلان استعداده و لا یزال کلما قرب من أفق الإنسان بطلت عده من الاستعدادات و سد طریق جمع من المحتملات حتی یصیر إنسانا و یبطل حینئذ جمیع ما یمکن أن یکون هو إلّا الإنسانیه و امتنع أن لا یکون إنسانا و یتغیر عنها إلی غیرها إذ الغیر باطل زائل کل ذلک مما لا شکّ فیه.

و قد تبین أن المانع فی مرتبه تمامیه الوجود عن التغیر کما مرّ إنما هو الوجود التام الذی یترتب به علی الشی ء آثاره إذ وجود الشی ء نفس الشی ء و مع فرض نفس الشی ء کالإنسان مثلا یمتنع تغیره عن نفسه أی فرض الإنسان و وقوع الإنسان موقعه فافهم ذلک.

و اعلم أن هذا غیر التغیرات و التبدلات التی فی هذا العالم فإن تغیر الإنسان مثلا إلی التراب و غیره لیس تغیرا فی وجود الصوره الإنسانیه و إنما هو ارتفاع وجود الإنسان عن الماده و نزول صوره

ص: 64

التراب إلیها فالتغیر إنما هو فی الماده الغیر التامه إلّا بصورتها و أما وجود الصوره فلیس فیه تغیر و إنما هو البطلان و فی الحقیقه إنما هو انتهاء أمد وجود و ابتداء أمد وجود آخر.

و بالجمله فالوجود الخارجی مانع عن طرق التغیر و التبدل و هو الذی یلزمه آخر التفاصیل الواقعیه للشی ء فی ذاته و آثاره و نسبه الخارجیه مع ارتفاع إبهامه من کل وجه و إذا کان ذلک کذلک و جمیع استعدادات الوجودات المادیه و الحوادث الإمکانیه و حوامل تلک الاستعدادات أیضا موجوده فی الخارج فهی أیضا ممتنعه التغیر عما هی علیها فجمیع الوجودات التی یترکب منها عالم الأجسام و یستقر علیها نظامه أمور ثابته بهذا النظر غیر قابله للتغیر و إنما تقبل التغیر لا فی أنفسها بل بقیاس بعضها إلی بعض و نسبته فالنطفه من حیث أنها نطفه غیر قابله التغیر عما هی علیها و لا استعدادها لأن یکون إنسانا أو جسما آخر بما هو استعداد موجود قابل للتغیر و لا مادتها الحامله للاستعداد فی أنها ماده قابله للتغیر و إنما الماده إذا أضیفت إلی الصور الحاصله فیها تقبل أن تتحصل بإحداها و أقربها مثلا صوره الإنسان و بالجمله فهذا النظام الجسمانی بأجزائه نظام غیر قابل للتغیر مثل النظام فی عالمی المثال و العقل المجرد غیر أن فی ضمنه نظاما آخر لقبول التغیر غیر مؤثر قوته فی فعلیته.

و حیث ثبت بالبرهان اشتمال عالم المثال لنظام هذا العالم بجمیع تفاصیلها و اشتمال عالم العقل المجرد لتفاصیل عالم المثال ففیهما من تفاصیل نظام هذا العالم المادی قسم یقبل التغیر فی مرتبه وقوعه فی عالم الماده و قسم لا یقبل التغیر بتاتا و حیث أن عالم المثال شبح و مثال لعالم العقل المجرد کان ثبوت الحکم بقسمیه بالحقیقه هناک فافهم و احسن التأمل فیه.

ص: 65

فتبین من جمیع ما مرّ أن لوجود الحوادث مرتبتین سابقتین علیها مرتبه لا تقبل التخلف عن الوقوع و التغیر عن ذلک و هو الذی نسمیه بالقضاء الحتمی و مرتبه تقبل التخلف و التغیر کمرتبه مقتضیاتها و عللها الناقصه و الاستعدادات و هی التی نسمیها بالقدر و هو القابل لوقوع المحو و الإثبات و هو البداء.

و تبین أیضا أن هذا التقسیم فیما یقبل الترکیب فی وجوده و أما ما لا یقبله کالمجردات المحضه فلیس فیها إلّا القضاء فحسب.

[فصل 4 فی الدلائل النقلیه علی ما مر فی الفصل الثالث]

و یدل علی ما مرّ النقل أیضا و قد مرّ بعض الآیات فی ذلک و فی المحاسن مسندا عن هشام بن سالم قال: قال أبو عبد الله (علیه السّلام): إن الله إذا أراد شیئا قدّره فإذا قدّره قضاه فإذا قضاه أمضاه. و فیه مسندا عن محمد بن اسحاق قال: قال أبو الحسن (علیه السّلام) لیونس مولی علی بن یقطین: یا یونس لا تتکلم بالقدر، قال: لا أتکلم بالقدر و لکن أقول لا یکون إلّا ما أراد الله و شاء و قضی و قدر. فقال: لیس هکذا أقول و لکن أقول لا یکون إلّا ما شاء الله و أراد و قدر و قضی ثم قال: أ تدری ما المشیئه؟

فقال: لا. فقال: همّه بالشی ء أو تدری ما أراد؟ قال: لا، قال:

إتمامه بالمشیئه، فقال: أو تدری ما قدر؟ قال: لا. قال: هو الهندسه بالطول و العرض و البقاء، ثم قال: إن الله إذا شاء شیئا أراده و إذا أراد قدره و إذا قدره قضاه و إذا قضاه أمضاه. الخبر. و فی خبر آخر: فذلک الذی لا مردّ له.

و فی التوحید مسندا عن زراره عن عبد الله بن سلیمان عن أبی عبد الله (علیه السّلام) قال: سمعته یقول: أن القضاء و القدر

ص: 66

خلقان من خلق الله و الله یزید فی الخلق ما یشاء.

أقول: و ذیل الخبر إشاره إلی البداء و صدره إشاره إلی ما بیّناه من کونهما مرتبتین من الوجود و إن کانا من مراتب العلم من جهه أخری کما یشیر إلیه أخبار أخر.

ففی التوحید عن المفسر بإسناده إلی العسکری (علیه السّلام) فیما یصف به الرب: لا یجوز فی قضیته الخلق إلی ما علم منقادون و علی ما سطر فی کتابه ماضون لا یعملون خلاف ما علم منهم و لا غیره یریدون. الخبر.

و فی المحاسن مسندا عن داود بن سلیمان الجمال قال: سمعت أبا عبد الله (علیه السّلام) و ذکر عنده القدر و کلام الاستطاعه فقال: هذا کلام خبیث أنا علی دین آبائی لا أرجع عنه القدر حلوه و مرّه من الله و الخیر و الشر کلّه من الله.

أقول: و الأخبار بهذا اللسان مستفیضه و فی علل الشرائع مسندا عن عمرو بشر البزاز عن الباقر (علیه السّلام) فی حدیث:

و الله لقد خلق الله آدم للدنیا و أسکنه الجنه لیعصیه فیردّه إلی ما خلقه له.

أقول: و الأخبار فی هذا المساق أیضا مستفیضه علی تعلق القضاء و القدر بالمعاصی أیضا و إن لم یتعلقا بهما من حیث أنها کذلک.

و أجمع خبر فی ذلک ما استفاض نقله عن علی (علیه السّلام) أنه جاء رجل إلی أمیر المؤمنین (علیه السّلام) فقال: یا أمیر المؤمنین أخبرنی عن القدر، فقال: بحر عمیق فلا تلجه، فقال: یا أمیر المؤمنین أخبرنی عن القدر، قال: طریق مظلم فلا تسلکه، قال:

یا أمیر المؤمنین أخبرنی عن القدر: قال: سرّ الله فلا تتکلفه،

ص: 67

قال: یا أمیر المؤمنین أخبرنی عن القدر، فقال أمیر المؤمنین (علیه السّلام): أما إذا أبیت فإنّی سائلک أخبرنی أ کانت رحمه الله للعباد قبل أعمال العباد أم کانت أعمال العباد قبل رحمه الله؟ قال: فقال له الرجل: بل کانت رحمه الله للعباد قبل أعمال العباد، فقال أمیر المؤمنین (علیه السّلام): قوموا فسلّموا علی أخیکم فقد أسلم و قد کان کافرا. قال: و انطلق غیر بعید ثم انصرف إلیه فقال له: یا أمیر المؤمنین أبا لمشیئه الأولی نقوم و نقعد و نقبض و نبسط؟ فقال له أمیر المؤمنین (علیه السّلام): و إنک لبعد فی المشیئه أما إنّی سائلک عن ثلاث لا یجعل الله لک فی شی ء منها مخرجا أخبرنی أخلق الله العباد کما شاء أو کما شاءوا؟ فقال: کما شاء. قال: فخلق الله العباد لما شاء أو لما شاءوا؟ فقال: لما شاء. قال: یأتونه یوم القیامه کما شاء أو کما شاءوا؟ قال: یأتونه کما شاء. قال: قم فلیس إلیک من المشیئه شی ء.

أقول: استدل صلوات الله علیه بثبوت القدر و هو تأثیر الحق سبحانه فی تفاصیل الموجودات و صدور أفعالها و منها الإنسان بالصفات و سبقها علی الأفعال فإن سبق الرحمه یقتضی إیجاد مقتضاها و هی تقتضی مرحوما کما إن سبق صفه المغفره یقتضی ذنبا یقع علیه المغفره کما فی الخبر: لو لا أنّکم تذنبون لذهب بکم و جاء بقوم یذنبون.

و أما ذیل الخبر فیشیر إلی مشیئه الحق سبحانه هی الغالبه القاهره علی کل حال و هو (علیه السّلام) و إن لم یصرح إلّا أن فحوی الکلام یدل علی أنه یقول فیه علی صفات الحق سبحانه المناسبه له کالقدره و القهر و الملک کما یفسره قوله (علیه السّلام) فی خبر آخر و قد سئل عن القدر فقال (علیه السّلام): ما یفتح الله

ص: 68

للناس من رحمه فلا ممسک لها و ما یمسک فلا مرسل لها. فقیل یا أمیر المؤمنین: إنّما سألناک عن الاستطاعه التی بها نقوم و نقعد و نقبض و نبسط، فقال: استطاعه تملک مع الله أم دون الله؟ فسکت القوم و لم یحروا جوابا، فقال (علیه السّلام): إن قلتم أنکم تملکونها مع الله قتلتکم و إن قلتم دون الله قتلتکم. فقالوا: کیف نقول یا أمیر المؤمنین؟ قال: تملکونها بالذی یملکها دونکم فإن أمدّکم بها کان ذلک من عطائه و إن سلبها کان ذلک من بلائه إنما هو المالک لما ملککم و القادر لما علیه أقدرکم أ ما تسمعون ما یقول العباد و یسألونه الحول و القوه حیث یقولون لا حول و لا قوه إلّا بالله. الخبر.

و فی التوحید مسندا عن زراره قال: سمعت أبا عبد الله (علیه السّلام) یقول: کما إن بادئ النعم من الله و قد نحلکموه کذلک الشر من أنفسکم و إن جری به قدره.

أقول: و هذا الخبر فی معنی سابقه و جمله المعنی أن الإیجاد کالوجود له سبحانه بالاستقلال و لغیره سبحانه بالتبع و به سبحانه و یدل علیه أیضا ما فی التوحید مسندا عن الزهری قال: قال رجل لعلی بن الحسین (علیه السّلام): جعلنی الله فداک أ بقدر یصیب الناس ما أصابهم أم بعمل؟ فقال: إن القدر و العمل بمنزله الروح و الجسد فالروح بغیر جسد لا تحس و الجسد بغیر روح صوره لا حراک بها فإذا اجتمعا قویا و صلحا کذلک العمل و القدر فلو لم یکن القدر واقعا علی العمل لم یعرف الخالق من المخلوق و کان القدر شیئا لم یحس و لو لم یکن العمل بموافقته من القدر لم یمضی و لم یتم و لکنهما باجتماعهما قویا. الخبر.

و فی الکافی و التوحید مسندا عن المعلّی قال: سئل العالم (علیه

ص: 69

السّلام) کیف علم الله؟ قال: علم و شاء و أراد و قدر و قضی و أمضی فأمضی ما قضی و قضی ما قدر و قدر ما أراد فبعلمه کانت المشیئه و بمشیئته کانت الإراده و بإرادته کان التقدیر و بتقدیره کان القضاء و بقضائه کان الإمضاء فالعلم متقدم المشیئه و المشیئه ثانیه و الإراده ثالثه و التقدیر واقع علی القضاء بالإمضاء فلله تبارک و تعالی البداء فیما علم متی شاء و فیما أراد التقدیر الأشیاء فإذا وقع القضاء بالإمضاء فلا بداء فالعلم فی المعلوم قبل کونه و المشیئه فی المنشأ قبل عینه و الإراده فی المراد قبل قیامه و التقدیر لهذه المعلومات قبل تفصیلها و توصیلها أعیانا و قیاما و القضاء بالإمضاء هو المبرم من المفعولات ذوات الأجسام المدرکات بالحواس من ذی لون و ریح و وزن وکیل و ما دب و ما درج من أنس و جن و طیر و سباع و غیر ذلک مما یدرک بالحواس فلله تبارک و تعالی فیه البداء مما لا عین له فإذا وقع العین المفهوم المدرک فلا بداء و الله یفعل ما یشاء و بالعلم علم الأشیاء قبل کونها و بالمشیئه عرف صفاتها و حدودها و إنشائها قبل إظهارها و بالإراده میز أنفسها فی ألوانها و صفاتها و حدودها و بالتقدیر قدر أقواتها و عرف أولها و آخرها و بالقضاء أبان للناس أماکنها و دلّهم علیها و بالإمضاء شرح عللها و أبان أمرها ذلک تقدیر العزیز العلیم.

أقول: و یستفاد من هذه الروایه جلّ ما بیّناه فی الفصل السابق.

و قد تبین به مورد القضاء و القدر کما مرّ و إنّ البداء مورده القدر علی أنه المصحح له أیضا.

و قد روی العیاشی عن الباقر (علیه السّلام) أنه قال: کان علی بن الحسین (علیه السّلام) یقول: لو لا آیه فی کتاب الله لحدثتکم بما یکون إلی یوم القیامه. فقلت له: أیّه آیه؟ قال: قول

ص: 70

الله: یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ.

و مثله فی التوحید عن أمیر المؤمنین (علیه السّلام) و الأخبار الوارده فی ثبوت البداء فوق حد الاستفاضه ترکنا نقلها إیثارا للاختصار.

و فی المحاسن مسندا عن حریز أو عبد الله بن مسکان قال:

قال أبو جعفر (علیه السّلام): لا یکون شی ء فی الأرض و لا فی السماء إلّا بهذه الخصال السبعه بمشیئه و إراده و قدر و قضاء و إذن و کتاب و أجل فمن زعم أنه یقدر علی نقض واحده منهن فقد کفر.

أقول: و هی إشاره إلی قوله تعالی: وَ یَفْعَلُ اللَّهُ ما یَشاءُ و قوله تعالی: إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ و قوله تعالی: إِنَّا کُلَّ شَیْ ءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَرٍ و قوله تعالی: لَهُ الْحَمْدُ فِی الْأُولی وَ الْآخِرَهِ وَ لَهُ الْحُکْمُ و قوله تعالی: ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَهٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ و قوله: ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّی و قوله تعالی: لِکُلِّ أَجَلٍ کِتابٌ و أمثال هذه الآیات.

و اعلم أن أخبار هذا الباب مثل باب السعاده و الشقاوه و الجبر و التفویض علی ثلاثه أقسام قسم منها متعرض لحقائق الأمور و قسم منها یکتفی و یجری مع الناس بحسب ظاهرها لهم و قسم ینهی عن التعرض لهذه الأبحاث کما مر فی الخبر عن أمیر المؤمنین (علیه السّلام) طریق مظلم فلا تسلکه ... الخ.

و فی تفسیر القمّی و فی حدیث آخر سئل (یعنی الصادق علیه السّلام): هل بین الجبر و القدر منزله؟ قال: نعم. فقیل: ما هو؟ فقال: سر من أسرار الله. الخبر. و من المعلوم أن جواباتهم

ص: 71

(علیهم السّلام) علی قدر أفهام السائلین و السامعین علی اختلاف مراتبهم.

[فصل 5 فی ان النفوس مجرده فی اوّل وجودها]

الأنواع التی لها نفوس مجرده تجردها اما فی أول وجودها أنواع مادیه محضه ثم تتحرک ذواتها بالحرکه الجوهریه و تصیر مجرده تجردا خیالیا و تقف هناک أو تتجاوز عنه بالحرکه الجوهریه فتصیر مجرده تجردا عقلیا کلیا و ذلک فی بعض أفراد الإنسان فهذه الأنواع جمیعا جسمانیه الحدوث روحانیه البقاء فهذه الأنواع ذوات النفوس أنواع متوسطه خلافا لجمیع الفلاسفه المتقدمین من حکماء مصر و یونان و غیرهم و قدماء حکماء الإسلام.

و الإنسان من بینها خاصه و یمکن أن یلحقه بعض الحیوان نوع متوسط تحته أنواع کثیره تتصور بعد تجرده بصورها و یقف دونها أو یتجاوزها إلی صور عقلیه و یقف دونها.

و حیث أن العود مثل البدء أو عینه بوجه فالنوعیه الأخیره التی یرتقی إلیها و یقف دونها الإنسان هی المرتبه التی منها نزل و إن کان بین المرتبتین أعنی البدء و العود فرق و سیجی ء الإشاره إلیه هذه اصول تفرد بوصفها و البرهنه علیها صدر المتألهین قدّس سره.

و بعد وضعها نقول التجارب التام یفید أن بین خصوصیات أبنیه الأبدان و أمزجتها و بین الأخلاق ارتباطا تاما و الأخلاق ملکات أی علوم راسخه تتلبس بها النفس بواسطه الأحوال و تکررها حتی ترسخ و تثبت ثبوتا غیر جائز الزوال و التجارب أیضا حاکم بتأثیر التربیه و خاصه التربیه التعلیمیه بالتلقین و هذا یفید أن تأثیر أوضاع الأبدان فی باب انتشاء الأخلاق لیس علی حد الإیجاب بل بنحو

ص: 72

الاستعداد الشدید غیر أن للخلق حدّا یستحیل معه زواله هذا.

فالنفس أول ما تحدث بحرکه البدن الجوهریه حیث یأخذ الخیال فی الفعل و هی حینئذ متلونه بلون البدن تلونا قویا إلّا أنه غیر بالغ بعد مرتبه اللزوم، ثم تخلی هی و ما بین یدیها و من نوع التربیه و العلوم و الاعتقادات و الحوادث المرتبطه بها المتماسه معها فلا تزال تسلک سبیلا بعد سبیل و تتراکم علیها الأحوال و الاعتقادات و ینتج بعضها بعضا حتی ترسخ فیها رسوخا غیر مفارق و هذه صوره نفسانیه تفرق بها نفس عن نفس و هو تنوع النفس فإن کانت صوره سعاده فتقع فی البرزخ فی سبیل السعاده و إن کانت صوره شقاوه ففی سبیل الشقاوه و إن کان تجردها تجردا برزخیا وقفت دونه و إن تجاوزته تجاوزته هذا.

بقی هنا شی ء و هو أن کمال کل معلول و غایه وجوده هو وجود علّته و من المستحیل أن یتکامل معلول فیتجاوز کمال عله وجوده و المرتبه التی فیها وجودها و من المستحیل أن یتکامل معلول و یطوی جمیع مراتب کماله الوجودی فلا ینتهی إلی مرتبه علّته أی لا یتصل إلی حد بعده علّته و الإلزام خلاف الفرض و من المستحیل أیضا أن یلغی غایه علّه من العلل الطولیه المجرده من فعلها إذ المفروض أنّها مجرده ثابته غیر متغیره و معلولاتها إنما صدرت عنها بهذه الحیثیه و هی غیر متغیره ففرض تخلف غایاتها أو غایات معالیلها محال.

و من هذه المقدمات یستنتج أن الشی ء فی عوده إنما یستقر فی مرتبه تعینت منها ذاته و فوقه علته فکل شی ء یعود إلی ما بدأ منه غیر أن بین البدء و العود فرقا من حیث أن العود ینشعب إلی دار سعاده و دار شقاوه و البدء لم ینشعب إلیها بل هی دار سعاده فحسب لکن یجب أن یعلم أن السعاده فی البدء إنما هی السعاده العامه دون

ص: 73

السعاده الخاصه التی یقابلها الشقاوه فلا منافاه بین سعاده البدء و تعین ذات الشقی منها و عوده إلی تلک المرتبه و هو شقی و البدء و العود مع ذلک واحد فافهم إن کنت من أهله إن شاء الله تعالی.

و قد تقدم أن النظام العقلی فی عالم المجردات و النظام المثالی فی عالم المثال واحد وجهی النظام الجسمانی فی عالم الأجسام نظام ثابت غیر متغیر فکیف ما کان تعین النوع الجسمانی و منها الإنسان الذی هو جسمانی الحدوث من سعاده و شقاوه فکذلک یعود، هکذا ینبغی أن یفسر السعاده و الشقاوه الذاتیّتان دون ما یتراءی من ظاهر لفظهما حتی یلزمه بطلان تأثیر التربیه و لغویه التکالیف و اختلال نظام التشریع و بالجمله بطلان المجازاه و الثواب و العقاب و الله الهادی.

و اعلم أن ما ذکرناه فی هذا الفصل کلّه مبرهن علیه غیر أنّا أشرنا إلی برهان بعض و اضربنا عن بعض لطول مقدماتها و ترتبها علی أخری من أرادها فلیراجع المطولات.

فصل 6 فی الدلائل النقلیه من الکتاب و السنه

اشاره

و النقل أیضا یدل علی ما مرّ فإن الآیات المذکوره فی الفصل الثانی و إن دلّت علی أنواع مقت الله للأشقیاء و إضلالهم عن طریق الهدایه و المکر معهم و أقسام التصرف فی باطنهم إلّا أنا إذا رجعنا إلیها و تأملنا فیها وجدنا أن أفعال الحق و تصرفاته فیهم معلل بالشرور التی فی أنفسهم و مترتب علی فسوقهم و کفرهم و طغیانهم: وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقِینَ وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ وَ ما ظَلَمَهُمُ اللَّهُ وَ لکِنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یَظْلِمُونَ.

و قطع نوال الهدایه عمّن أعرض عنها و تخلیته و ضلالته لا ینافی

ص: 74

عموم عدله سبحانه و شمول رحمته فإرسال هذه النقمات و تلبیسهم بأقسام ملابس الشقاء معلل بأنفسهم و أما إبلیس و إغوائه للأشقیاء فلیس ذلک لتسلطه الذاتی علیهم بل لتسلیطهم إیّاه علی أنفسهم باتباعهم إیّاه لغیهم فی ذاتهم قال تعالی حکایه عن إبلیس:

وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ إِلَّا عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ قالَ هذا صِراطٌ عَلَیَّ مُسْتَقِیمٌ إِنَّ عِبادِی لَیْسَ لَکَ عَلَیْهِمْ سُلْطانٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغاوِینَ و قال تعالی أیضا حکایه عنه (لعنه الله) فیما یخاطبهم به یوم القیامه: وَ قالَ الشَّیْطانُ لَمَّا قُضِیَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ وَ ما کانَ لِی عَلَیْکُمْ مِنْ سُلْطانٍ إِلَّا أَنْ دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی فَلا تَلُومُونِی وَ لُومُوا أَنْفُسَکُمْ ما أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ إِنِّی کَفَرْتُ بِما أَشْرَکْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمِینَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ الآیه.

فحمل إبلیس أیضا الذنب علیهم أنفسهم و علل العذاب بالظلم دون الإتباع و استجابه الدعوه و کل ذلک إحاله إلی الذات و حکی سبحانه الاعتراف بذلک منهم أنفسهم و هم معذبون:

رَبَّنا غَلَبَتْ عَلَیْنا شِقْوَتُنا و قال تعالی: قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلی شاکِلَتِهِ الآیه، فذات سعیده و ذات شقیقه و حیث رجع الشقاء إلی الذات و هی و إن وقعت أفعالها فی خارج عنها و انفعالاتها عن الخارج عنها لکن من المعلوم إن أفعالها و انفعالاتها و خاصه ما یرجع إلی باطنها منها لا یخرج عن نفسها و دائره ذاتها و قد قال تعالی: مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَیْها و قال تعالی: یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّما بَغْیُکُمْ عَلی أَنْفُسِکُمْ و قال تعالی: وَ ما یَمْکُرُونَ إِلَّا بِأَنْفُسِهِمْ و قال تعالی: وَ ما یَخْدَعُونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَ ما یَشْعُرُونَ الآیه.

ص: 75

و إذا کان کذلک فکلما قصدت فعلا أو أرادت غایه لم یخرج ذلک عن نفسها و إنما قصدت صوره حسنه أو سیئه من صور نفسها و هذه حقیقه فالغایه کمال للفاعل و الفعل من شئونه و جهاته و أطواره علی ما بین فی محله و إذا کان کذلک فهذه الصور السیئه التی تکتسبها الذات الشقیقه تزید و تنمو و تتراکم علیها حتی تعمیها و تصمها و تقلب أفئدتهم و تزین لهم کلّما یصدّ عن سبیل الله و یجعل الرجس علی قلوبهم و تجعلها مأوی للقرین من الشیاطین إلی آخر ما أوعدهم الله سبحانه کل ذلک بسیر ذواتهم فی هذه الظلمات و تلبسها بملابسها قال تعالی: فَإِنَّ لِلَّذِینَ ظَلَمُوا ذَنُوباً مِثْلَ ذَنُوبِ أَصْحابِهِمْ الآیه، فهم بشقائهم الذاتی یسلکون سبیل النار وَ مَنْ یُعْرِضْ عَنْ ذِکْرِ رَبِّهِ یَسْلُکْهُ عَذاباً صَعَداً الآیه، و لا یزالون یقطعون مرحله قد هیئوها بسابق أعمالهم بعد مرحله حتی یحلّوا دار البوار جهنم یصلونها و بئس القرار.

و یؤید ما مرّ طوائف من الأخبار منها أخبار السعاده و الشقاوه ففی الأمالی مسندا عن الصادق (علیه السّلام) قال: قال رسول الله (صلّی اللّه علیه و آله): الشقی من شقی فی بطن أمّه و السعید من سعد فی بطن أمّه. الخبر. و هو خبر مستفیض رواه جمع بطرق مختلفه من الخاصه و العامه.

و فی قرب الإسناد عن ابن عیسی عن البزنطی عن الرضا (علیه السّلام) فی حدیث ثم قال: إن النطفه تکون فی الرحم ثلاثین یوما و تکون علقه ثلاثین یوما و تکون مضغه ثلاثین یوما و تکون مخلقه و غیر مخلقه ثلاثین یوما و إذا تمت الأربعه أشهر بعث الله تبارک و تعالی إلیها ملکین خلاقین یصورانه و یکتبان رزقه و أجله و شقیّا أو سعیدا. الخبر. و هذا المعنی وارد فی روایات أخر أیضا.

ص: 76

و فی التوحید و المحاسن مسندا عن ابن حازم عن أبی عبد الله (علیه السّلام) قال: إن الله خلق السعاده و الشقاوه قبل أن یخلق خلقه فمن علمه الله سعیدا لم یبغضه أبدا و إن عمل شرا أبغض عمله و لم یبغضه و إن علمه شقیّا لم یحبه أبدا و إن عمل صالحا أحب عمله و أبغضه لما یصیره إلیه فإذا أحب الله شیئا لم یبغضه أبدا و إذا أبغض شیئا لم یحبه أبدا. الخبر.

و فی البصائر مسندا عن محمد بن عبد الله قال: سمعت جعفر بن محمد (علیه السّلام) یقول: خطب رسول الله الناس ثم رفع یده الیمنی قابضا علی کفّه فقال: أ تدرون ما فی کفّی؟ قالوا: الله و رسوله أعلم. فقال: فیها أسماء أهل الجنه و أسماء آبائهم و قبائلهم إلی یوم القیامه ثم رفع یده الیسری فقال: أیها الناس أ تدرون ما فی یدی؟ قالوا: الله و رسوله أعلم. فقال: أسماء أهل النار و أسماء آبائهم و قبائلهم إلی یوم القیامه. ثم قال: حکم الله و عدل و حکم الله و عدل فریق فی الجنه و فریق فی السعیر. الخبر. و روی هذا المعنی فی المحاسن أیضا.

و منها ما یدل علی أن العود إلی ما کان منه البدء ففی العلل مسندا عن أبی اسحاق اللیثی عن الباقر (علیه السّلام) فی حدیث طویل ثم قال: أخبرنی یا إبراهیم عن الشمس إذا طلعت و بدا شعاعها فی البلدان أ هو بائن من القرص؟ قلت: فی حال طلوعه بائن. قال: أ لیس إذا غابت الشمس اتصل ذلک الشعاع بالقرص حتی یعود إلیه قلت: نعم. قال: کذلک یعود کل شی ء إلی سنخه و جوهره و أصله. الخبر.

و هذا المعنی مع التمثیل متکرر فی أحادیث الطینه و فیه لطائف من المعانی.

ص: 77

و فی الأمالی و تفسیر القمی فی حدیث قال: خلقهم حین خلقهم مؤمنا و کافرا و شقیا و سعیدا و کذلک یعودون یوم القیامه مهتد و ضال. إلی أن قال: کما بدأکم تعودون من خلقه الله شقیا یوم خلقه کذلک یعود إلیه و من خلقه سعیدا یوم خلقه کذلک یعود إلیه سعیدا قال رسول الله (صلّی اللّه علیه و آله): الشقی من شقی فی بطن أمه و السعید من سعد فی بطن أمّه. الخبر.

أقول: و فی أوله إشاره إلی قوله تعالی: هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ فَمِنْکُمْ کافِرٌ وَ مِنْکُمْ مُؤْمِنٌ.

و منها أخبار الطینه و هی أخبار کثیره جدّا تدل علی اختلاف ما فی مضامینها علی أن سنخ السعداء و الأشقیاء و أصلهم الذی خلقوا منه و بدءوا عنه و هو المعبر عنه فیها بالطینه مختلف فطینه السعداء من عالم النور و الجنه و علیین و الأرض الطیبه و الماء العذب الفرات و مآل الجمیع واحد کما سنشیر إلیه إن شاء الله و طینه الأشقیاء من عالم الظلمه و النار و سجّین و الأرض السبخه الخبیثه و الماء الأجاج و مآل الکل واحد و إن جمیع ما یستقبلهم من أنواع السعاده و الشقاوه و الخیر و الشر من حین أخذوا فی السیر عن موطنهم الأصلی إلی أن یعودوا إلیه و یحلوا محلهم من آثار الطینه التی منها خلقوا و لن تجد لسنه الله تبدیلا.

و هذا الذی تفیده هذه الروایات مستفاده من القرآن الکریم قال تعالی: کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ فَرِیقاً هَدی وَ فَرِیقاً حَقَّ عَلَیْهِمُ الضَّلالَهُ فأخبر سبحانه أنهم کما یعودون فریقین فقد بدءوا فریقین ثم قال سبحانه: کَلَّا إِنَّ کِتابَ الفُجَّارِ لَفِی سِجِّینٍ وَ ما أَدْراکَ ما سِجِّینٌ کِتابٌ مَرْقُومٌ وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ إلی أن قال: کَلَّا إِنَّ کِتابَ الْأَبْرارِ لَفِی عِلِّیِّینَ وَ ما أَدْراکَ ما عِلِّیُّونَ کِتابٌ مَرْقُومٌ یَشْهَدُهُ

ص: 78

الْمُقَرَّبُونَ إِنَّ الْأَبْرارَ لَفِی نَعِیمٍ إلی آخر الآیات و قد قال تعالی:

کُلُّ أُمَّهٍ تُدْعی إِلی کِتابِهَا الآیه.

و قد بیّنا فی رساله الوسائط أن کتاب کل موجود إنما هو سلسله من أمور وجودیه هی ذاته و تبعات ذاته و آثاره و لواحقه و اذنابه و إنه بنحو الاستنساخ من أصل ثم أصل حتی ینتهی إلی الأصل الواحد و هو أم الکتاب و إذا تأملت فی هذه الآیات وجدت أن علیین و سجین کتابان کلیان فیهما کتاب الأبرار و الفجار و إنهما هی الجنه و النار و منهما طینتا البر و الفاجر و قال تعالی: مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعِزَّهَ فَلِلَّهِ الْعِزَّهُ جَمِیعاً إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ وَ الَّذِینَ یَمْکُرُونَ السَّیِّئاتِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ وَ مَکْرُ أُولئِکَ هُوَ یَبُورُ فأخبر بأن أعمال السعداء یصعد إلیه و یرفعه و أعمال الأشقیاء تهلک و تبور ثم قال سبحانه: وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَهٍ ثُمَّ جَعَلَکُمْ أَزْواجاً وَ ما تَحْمِلُ مِنْ أُنْثی وَ لا تَضَعُ إِلَّا بِعِلْمِهِ وَ ما یُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَ لا یُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا فِی کِتابٍ إِنَّ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیرٌ الآیه. فأخبر بأن خلقهم و أطواره و مقادیرها محفوظ عنده مکتوب قبل وجودهم و برئهم ثم قال سبحانه: وَ ما یَسْتَوِی الْبَحْرانِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ سائِغٌ شَرابُهُ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ وَ مِنْ کُلٍّ تَأْکُلُونَ لَحْماً طَرِیًّا وَ تَسْتَخْرِجُونَ حِلْیَهً تَلْبَسُونَها وَ تَرَی الْفُلْکَ فِیهِ مَواخِرَ الآیه.

فبیّن سبحانه سبب إختلاف مجاری أفعال السعداء و الأشقیاء فأفعال أحد الفریقین یصعد إلیه سبحانه و أفعال الآخر تهلک مع إنهم جمیعا مخلوقون من تراب ثم من نطفه و هم أزواج بأن الاشتراک فی بعض الجهات العارضه و الفوائد المترتبه لا توجب الاستواء بعد ما کانت الذوات مختلفه الأصول فبعضها من البحر العذب و بعضها من البحر المالح و یستشم هذا المعنی من قوله تعالی: وَ هُوَ الَّذِی مَرَجَ

ص: 79

الْبَحْرَیْنِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ وَ جَعَلَ بَیْنَهُما بَرْزَخاً وَ حِجْراً مَحْجُوراً وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ مِنَ الْماءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً وَ کانَ رَبُّکَ قَدِیراً الآیتان، و قال تعالی: وَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلی جَهَنَّمَ یُحْشَرُونَ لِیَمِیزَ اللَّهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ وَ یَجْعَلَ الْخَبِیثَ بَعْضَهُ عَلی بَعْضٍ فَیَرْکُمَهُ جَمِیعاً فَیَجْعَلَهُ فِی جَهَنَّمَ أُولئِکَ هُمُ الْخاسِرُونَ الآیتان.

فأخبر سبحانه بأن المشترکات من الأفعال التی توجد فی جمیع الموارد کما ذکره فیما سبق من الآیات ستمیز و تجمع کل إلی ما یشاکله و یلحق بأصله بعد ما خلطت و مزجت فی هذه الدنیا و قد قال تعالی:

الْخَبِیثاتُ لِلْخَبِیثِینَ وَ الْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثاتِ وَ الطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبِینَ وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ.

ثم قال تعالی حکایه عن أهل الجنه: وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی صَدَقَنا وَعْدَهُ وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّهِ حَیْثُ نَشاءُ الآیه، و قال سبحانه: وَ مَساکِنَ طَیِّبَهً فِی جَنَّاتِ عَدْنٍ الآیه، فأخبر بأنه یورثهم أرضا و مساکن طیبه هی الجنه و قال سبحانه:

وَ هُوَ الَّذِی یُرْسِلُ الرِّیاحَ بُشْراً بَیْنَ یَدَیْ رَحْمَتِهِ حَتَّی إِذا أَقَلَّتْ سَحاباً ثِقالًا سُقْناهُ لِبَلَدٍ مَیِّتٍ فَأَنْزَلْنا بِهِ الْماءَ فَأَخْرَجْنا بِهِ مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ کَذلِکَ نُخْرِجُ الْمَوْتی لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذِی خَبُثَ لا یَخْرُجُ إِلَّا نَکِداً کَذلِکَ نُصَرِّفُ الْآیاتِ لِقَوْمٍ یَشْکُرُونَ الآیتان.

فأخبر بأن التفاوت العظیم الذی بین ثمرات السعاده و الشقاوه فی خلال تصریفاتهم إلی الأحیاء و المحشر یرجع إلی تفاوت الأراضی التی منها تکونوا و علیها أحیوا و عاشوا و ارتزقوا فمن أرض طیبه یطلع منها کل الثمرات بماء رحمته سبحانه و من أرض خبیثه سبخه لا یخرج

ص: 80

إلّا نکدا عدیم النفع فارجع الأمر إلی الطینه بالآخره و قد قال سبحانه: إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِنْ طِینٍ لازِبٍ و قال: إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ و قال سبحانه: مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَهً أُخْری فتأمل فیما قدمناه و تدبر فی جهات الکلام و خصوصیات القول.

و اعلم أن کلامه سبحانه واحد و ما یبدل القول لدیه و هو یقول الحق و یهدی السبیل فعلی هذا الأصل الواحد ندور و نجری و الحمد لله.

و فی العلل مسندا عن أبی بصیر قال: دخلت علی أبی عبد الله (علیه السّلام) و معی رجل من أصحابنا فقلت: جعلت فداک یا ابن رسول الله إنّی لأغتم و أحزن من غیر أن أعرف لذلک سببا، فقال أبو عبد الله (علیه السّلام): إن ذلک الحزن و الفرح یصل إلیکم منّا لأنّا إذا دخل علینا حزن أو سرور کان ذلک داخلا علیکم و لإنّا و إیّاکم من نور الله عزّ و جلّ فجعلنا و طینتنا واحده و لو ترکت طینتکم کما أخذت لکنّا و أنتم سواء و لکن مزجت طینتکم بطینه أعدائکم فلولا ذلک ما أذنبتم ذنبا أبدا. قال: قلت جعلت فداک فتعود طینتنا و نورنا کما بدأ، فقال: إی و الله یا عبد الله أخبرنی عن هذا الشعاع الزاخر من القرص إذا طلع أ هو متصل به أو بائن منه؟

فقلت: جعلت فداک بل هو بائن منه فقال: أ فلیس إذا غابت الشمس و سقط القرص عاد إلیه فاتصل به کما بدا منه؟ فقلت:

نعم. فقال: کذلک و الله شیعتنا من نور الله خلقوا و إلیه یعودون و الله إنّکم لملحقون بنا یوم القیامه. الخبر.

و فی أمالی الشیخ مسندا عن یحیی بن عبد الله بن الحسن عن أبیه و عن جعفر بن محمد عن أبیهما عن جدّهما قالا: قال رسول الله

ص: 81

(صلّی اللّه علیه و آله): إن فی الفردوس لعینا أحلی من الشهد و ألین من الزبد و أبرد من الثلج و أطیب من المسک فیها طینه خلقنا الله عزّ و جلّ منها و خلق منها شیعتنا فمن لم یکن من تلک الطینه فلیس منّا و لا من شیعتنا و هی المیثاق الذی أخذ الله عزّ و جلّ علیه ولایه علی بن أبی طالب (علیه السّلام). قال عبید: فذکرت لمحمد بن علی بن الحسین بن علی هذا الحدیث فقال: صدقک یحیی بن عبد الله هکذا أخبرنی أبی عن جدی عن النبی (صلّی اللّه علیه و آله).

و فی العلل عن زید الشحام عن أبی عبد الله (علیه السّلام) قال: إن الله تبارک و تعالی خلقنا من نور مبتدع من نور سنخ ذلک النور فی طینه من أعلی علیین و خلق قلوب شیعتنا مما خلق منه أبداننا و خلق أبدانهم من طینه دون ذلک فقلوبهم تهوی إلینا لأنها خلقت مما خلقنا منه ثم قرأ: کَلَّا إِنَّ کِتابَ الْأَبْرارِ لَفِی عِلِّیِّینَ وَ ما أَدْراکَ ما عِلِّیُّونَ کِتابٌ مَرْقُومٌ یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ و إن الله تبارک و تعالی خلق قلوب أعدائنا من طینه من سجّین و خلق أبدانهم من دون ذلک و خلق قلوب شیعتهم مما خلق منه أبدانهم فقلوبهم تهوی إلیهم ثم قرأ: کَلَّا إِنَّ کِتابَ الفُجَّارِ لَفِی سِجِّینٍ وَ ما أَدْراکَ ما سِجِّینٌ کِتابٌ مَرْقُومٌ وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ.

و فی العلل مسندا عن حبه العرنی عن علی (علیه السّلام) قال: إن الله عزّ و جلّ خلق آدم (علیه السّلام) من أدیم الأرض فمنه السباخ و منه الملح و منه الطیب فکذلک فی ذریته الصالح و الطالح. الخبر.

أقول و هذا المضمون و أمثاله یمکن أن ینزل علی الارتباط الذی بین ترکیب الأبدان و أمزجتها و بین الأخلاق و الأفعال کما یؤیده ما فی النهج من کلامه (علیه السّلام) و قد ذکر عنده إختلاف الناس فقال

ص: 82

(علیه السّلام): إنما فرق بینهم مبادی طینهم و ذلک أنهم کانوا فلقه من سبخ أرض و عذبها و حزن تربه و سهلها فهم علی حسب قرب أرضهم یتقاربون و علی قدر اختلافها یتفاوتون فتام الرداء ناقص العقل و ماد القامه قصیر الهمه و زاکی العمل قبیح المنظر و قریب القعر بعید السبر و معروف الضریبه منکر الجلیبه و تائه العقل متفرق اللب و طلیق اللسان حدید الجنان. الخطبه.

و فی المحاسن عن علی بن الحکم عن أبان عن زراره عن أبی جعفر (علیه السّلام) فی حدیث فقال: إن الله تبارک و تعالی قبل أن یخلق الخلق قال: کن ماء عذبا أخلق منک جنتی و أهل طاعتی، و قال: کن ماء ملحا أجاجا أخلق منک ناری و أهل معصیتی، ثم أمرهما فامتزجا فمن ذلک صار یلد المؤمن الکافر و یلد الکافر مؤمنا ثم أخذ طین آدم من أدیم الأرض فعرکه عرکا شدیدا فإذا هم کالذر یدبون فقال لأصحاب الیمین: إلی الجنه بسلام، و قال لأصحاب النار: إلی النار و لا أبالی. الخبر.

فهذه انموذجه من أخبار الطینه و هی تشتمل علی خمسه أنواع من البیان حسب ما أوردناه کل واحد من هذه الأصناف مستفیض و الکل واحد کما عرفت.

و منها أخبار الذر و المیثاق و هی علی کثرتها تبین أن الله سبحانه أخذ المیثاق بعد ما عرضه علی السعید و الشقی معا فأخذ إقرارهم علی ربوبیته و حقیقه الحق و بطلان الباطل کما یومی إلیه آیات من القرآن قال تعالی: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلی شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَهِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلِینَ أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ کُنَّا ذُرِّیَّهً مِنْ بَعْدِهِمْ أَ فَتُهْلِکُنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ الآیات.

ص: 83

بین سبحانه أنّه أخذ ذریه بنی آدم من ظهورهم و أخذ منهم الإقرار علی ربوبیته و من المعلوم أن أباهم آدم غیر معفو عن هذا الأمر فهو معهم فهو فی الحقیقه إشهاد له و لذریته جمیعا فیکون قوله من بنی آدم من ظهورهم المراد به آدم و ما یخرج من ظهره و ما یخرج من ظهر کل من ذریته الخارجه من ظهره تغلیبا و لذلک أطلق فیما یفسره من الأخبار أن الله أخرج من ظهر آدم ذریته إلی یوم القیامه و نکته التغلیب الإشاره إلی اعتبار وساطه الناس بعضهم فی تولید بعض و عدم تأثیر هذه الاختلافات فی تمام الحجه علیهم و إقرارهم إذ قالوا بلی شهدنا فیکون کالتوطئه لقوله تعالی بعد: أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ وَ کُنَّا ذُرِّیَّهً مِنْ بَعْدِهِمْ الآیه. فافهم.

ثم إن هذا الأخذ و الإشهاد لو کان موطنه هذه النشأه الدنیویه کان قوله: قالُوا بَلی شَهِدْنا حکایه عن لسان الحال و یکون المراد من أخذهم إیجادهم بالتولید و التناسل و إشهادهم علی أنفسهم أ لست بربکم إراءتهم أنفسهم بما یشتمل علی الآیات الأنفسیه التی تدل علی وجود الحق و وحدانیته فیترتب علیه اعترافهم بلسان الحال بتوحیده سبحانه فیکون جمله المراد أن الله سبحانه خلق بنی آدم فی هذه الدنیا و نشرهم فیها و أشهدهم علی أنفسهم بإراءه آیاتها و احتیاجاتها إلی رب مدبر فاعترفت بهذه الآیات و دلالتها قلوبهم و قالوا بلسان حالهم بلی شهدنا إلّا أن سیاق هذه الآیات یعطی أن هذا الأخذ العمومی و الإشهاد إنما کان قطعا لحجتین یمکن أن یحتجوا بهما یوم القیامه إذ رأوا العذاب و تقطعت بهم الأسباب و هما إنا کنا عن هذا غافلین أو إنا و إن لم نغفل لکن الذنب إنما هو من آبائنا من قبل و نحن کنا ذریتهم تبعناهم فی شرکهم أ فتهلکنا بفعل فعله هؤلاء المبطلون.

ص: 84

و یؤول المراد إلی أن هذا الأخذ و الإشهاد إنما هو لیرتفع الغفله نفسها أو یبطل أثرها و لیبطل أثر التبعیه بالولاده و إن لم یغفل التابع و من الواضح أن الغایه الثانیه لا تترتب علی هذا الأخذ و الإشهاد فارتفاع الغفله یقطع العذر کائنا ما کان و لا قاطع غیره فإضافه غایه أخری إلی الأولی کائنه ما کانت توجب رداءه الکلام و سماجته و حاشا کلامه سبحانه. و لو جعل قوله تعالی: أَنْ تَقُولُوا ... إلخ غایه لقوله تعالی: وَ أَشْهَدَهُمْ و قوله: أَوْ تَقُولُوا ... إلخ غایه لقوله: وَ إِذْ أَخَذَ ... إلخ یصیر الکلام أردی و أسمج إذ یصیر المعنی إن ربک أخذ ذریه بنی آدم من ظهورهم و کذلک بین الجمیع لئلا یقع بعضهم تحت تبعیه بعض لعدم انفصالهم عنهم فیقولوا یوم القیامه أن الفاعلین للشرک إنما هم آباؤنا فلما ذا تعذبنا، هذا إذ لا آباء و لا ذریه بعد فرض عدم الانفصال.

فهذا الموطن لا یجوز أن یکون هو موطن الحیاه الدنیا بل الآیه الشریفه: أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَکَ آباؤُنا الآیه تفید أن هناک کان موطنا لو لا تفکیک الذریه من آبائهم لأثرت التبعیه المحضه و لم یکن فعل الشرک إلّا فعلا واحدا صادرا من آبائهم دون الذریه حتی کانت الذریه تقول یوم القیامه إنا کنا متصلین بآبائنا و موجودین بتبعیتهم و الشرک کان من فعلهم فبما ذا تستوجب عذابنا بعد إذ فصلتنا منهم و میزت وجودنا من وجودهم فأخبر سبحانه أنه فرق بینهم إذ ذاک لتنقطع حجتهم و یکون قوله تعالی: أَنْ تَقُولُوا یَوْمَ الْقِیامَهِ إِنَّا کُنَّا عَنْ هذا غافِلِینَ الآیه احتجاجا بالغفله عن الإشهاد الذی فی هذا الموطن فلا بد حینئذ أن یکون حکمه بحیث لا یقبل التغیر أی رجعا إلی الذات و نحو الوجود حتی تجری علی وتیرته و حسب اقتضائه الحیاه الدنیویه التی أوجبت شقاوتهم فیها فتکون هذه الغفله غفله ذاتیه لهم

ص: 85

عن ربوبیته سبحانه و شهادتهم شهاده ذاتیه و أبصارا وجودیا و إشهادهم علی أنفسهم إشهادا و کشفا ذاتیا عن حقیقه أنفسهم و هی لیست إلّا باطله الذات فی نفسها و قائمه الذات بالحق و لهذا أردف سبحانه قوله: وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ بقوله: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ فوضع سبحانه کلمه الرب و هو المالک المدبر و لم یقل: قال أ لست بربکم لأن الکلامین أعنی قوله: وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ و قوله: أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ بمعنی واحد بالمعنی الذی ذکر فعاد معنی الآیات و الله العالم إلی أن هناک موطنا غیر موطن الدنیا فرق فیها بین أشخاص الإنسان و کثرهم بعد جمعهم و وحدتهم و عرفهم و أراهم نفسه بتعریفهم و إراءتهم أنفسهم فشهدوا و اعترفوا بربوبیته و لو لا ذلک لشملتهم الغفله فی هذه الدنیا و لم یوحّدوه فی هذه الدنیا فافهم.

لأن من أسلم و وحد فی ذلک الموطن لا سبیل له إلی الشرک و من أشرک هناک لم یجد بدّا إلّا أن یشرک فی هذه الدنیا کما یشیر إلیه سبحانه بقوله تعالی:(1) فَما کانُوا لِیُؤْمِنُوا بِما کَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ الآیه، و ما بعد هذه الآیات وَ إِذْ أَخَذَ ... إلخ إلی سته آیات فی سیاق ما مرّ من المعنی و سادستها قوله تعالی: وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ الآیه.


1- و ذلک انّ هذا الترکیب لا یفید مجرد النفی بل یفید معنی الانتظار و الترقب فی قولنا: نصحت لفلان ینتهی عن الملاهی و ما کان لیقبل نصیحتی و قد اعتاد بها فما تمحله صاحب الکشاف من أن المعنی: فما کانوا لیؤمنوا بعد مجی ء الرسل بما کذبوا به من قبل علی أنّه یوجب تجوزا آخر فی قوله: کذبوا فی غیر محلّه منه.

ص: 86

و فی آخر الآیه عطف إلی أول الآیات و تحدید للغفله بأنها إنما یکون و تتحقق فی تفقهات القلوب و مبصرات العیون و مسموعات الآذان و أما شهاده النفس لنفسها و لربها فلا یحتجب بحجاب.

ثم إن فی الآیات وَ إِذْ أَخَذَ ... إلخ إشاره کما علمت إلی أن هذا الموطن و إن أوجب منهم شهاده بالربوبیه لکنّه لم یخل مع ذلک عن موحد و مشرک فقد انشعب عن هناک توحید و شرک و فی تعبیره عن المشرکین بالمبطلین فی آخر الآیات إشاره إلی وجه انشعابهما فالابطال مع شهاده نفوسهم هو الموجب لشرکهم مع توحیدهم(1) و لذلک لعله سبحانه عبر عن هذین الأمرین بالطوع و الکره فی قوله سبحانه: وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ الآیه و قوله تعالی: ثُمَّ اسْتَوی إِلَی السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعِینَ فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ الآیه.

و هذا الأخذ و الإشهاد هو الذی یعبر عنه سبحانه بالمیثاق فی قوله: وَ إِذْ أَخَذْنا مِنَ النَّبِیِّینَ مِیثاقَهُمْ وَ مِنْکَ وَ مِنْ نُوحٍ وَ إِبْراهِیمَ


1- و یستفاد هذا من قوله تعالی: إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَهَ عَلَی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولًا الآیه، ذکر سبحانه انّ الإنسان حمل أمانه لم تتحملها السموات و غیرها و ذلک انّه کان ظلوما جهولا، ثم ذکر غایه هذا العرض و الحمل بقوله سبحانه: لِیُعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنافِقِینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِکِینَ وَ الْمُشْرِکاتِ وَ یَتُوبَ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً الآیه، قسّم تعالی الإنسان فی غایه هذا العرض إلی قسمین المنافق و المؤمن إشعارا بأن لا کافر هناک لعموم الحمل فلا رد و هو المیثاق، و قوله: وَ یَتُوبَ اللَّهُ ... الخ، دلیل علی أن السعاده من الله و التوبه منه، و قوله: وَ کانَ اللَّهُ ... الخ، فی مقام تعلیل العرض و إن المقتضی له صفه الغفران و الرحمه و أمّا صفه التعذیب و الانتقام و نحوهما فبعرض المغفره و الرحمه الخاصه إذ ظهور النجاه فی العالم یستدعی وجود هالکین و مستحقین فیهم النجاه کما لا یخفی و إذا تدبّرت فی هذه الآیه وجدتها من آیات الشفاعه و الله الهادی.

ص: 87

وَ مُوسی وَ عِیسَی ابْنِ مَرْیَمَ وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ مِیثاقاً غَلِیظاً لِیَسْئَلَ الصَّادِقِینَ عَنْ صِدْقِهِمْ الآیه فذیل الآیه یفید ان أخذ المیثاق(1) لیطلب الصدق عن الصادقین فموطنه الدنیا دون الآخره فموطن المیثاق قبل الدنیا فافهم و الآیات التی یستفاد منها هذا المعنی کثیره و قد فسرتها بذلک روایات مستفیضه کثیره أو فوق حد الاستفاضه.

و فی تفسیر القمّی عن أبیه عن ابن أبی عمر عن عبد الله بن مسکان عن أبی عبد الله (علیه السّلام) فی قوله تعالی: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ الآیه قلت: معاینه کان هذا؟ قال: نعم فثبتت المعرفه و نسوا الموقف و سیذکرونه و لو لا ذلک لم یدر أحد من خالقه و رازقه فمنهم من أقرّ بلسانه فی الذر و لم یؤمن بقلبه فقال الله: فَما کانُوا لِیُؤْمِنُوا بِما کَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ الحدیث.

أقول و مضمون هذه الروایه مرویه فی کتاب المحاسن و العلل و التوحید و تفسیر القمّی و تفسیر العیاشی و غیرها بطرق و أسانید کثیره جدّا.

و فی العلل مسندا عن حبیب عن أبی عبد الله (علیه السّلام) قال: إن الله تعالی أخذ میثاق العباد و هم أظله قبل المیعاد فما تعارف من الأرواح ائتلف و ما تناکر منها اختلف.


1- و لو کان المراد بهذه الغایه یسأل هو السؤال یوم القیامه لکان المراد بالسؤال المحاسبه و الحساب لکن المفهوم من هذا النظم و الترکیب هو الطلب دون المحاسبه کما فی نظائره، یقال: سألت الغنی عن غناه، و سألت الجواد عن جوده، و سألت الفقیه عن فقهه و الشاعر عن شعره، و نظائر ذلک. و المفهوم فی کل ذلک هو الطلب دون الحساب، نعم لو کان النظم مثل قولنا: یسأل الصادقین عن صدقهم فیما صرفوا مثل سألت الغنی عن غناه فیما أنفق أفاد معنی الحساب و الوجه ان فرض الصدق فی المسئول یجعل السؤال لغوا رکیکا و یوضح لک ذلک أن ترجع إلی التفاسیر و تشاهد تمحلات المفسرین فی تفسیر هذه الآیه منه.

ص: 88

و فی تفسیر العیاشی مسندا عن عبد الله الجعفی و فی العلل مسندا عن عبد الله الجعفی و عقبه جمیعا عن أبی جعفر (علیه السّلام) قال: إن الله عزّ و جلّ خلق الخلق فخلق من أحب مما أحب و کان ما أحب أن خلقه من طینه الجنه و خلق من أبغض مما أبغض و کان مما أبغض أن خلقه من طینه النار ثم بعثهم فی الظلال.

قلت: و أی شی ء الظلال؟ فقال: أ لم تر إلی ظلک فی الشمس شی ء و لیس بشی ء ثم بعث منهم النبیین فدعوهم إلی الإقرار بالله و هو قوله عزّ و جلّ: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ ثم دعوهم إلی الإقرار بالنبیین فأنکر بعض و أقرّ بعض ثم دعوهم إلی ولایتنا فأقرّ بها و الله من أحب و أنکرها من أبغض و هو قوله تعالی: فَما کانُوا لِیُؤْمِنُوا بِما کَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ الخبر.

و هو أیضا مستفیض المعنی و الأصول السابقه تکفی فی تفسیره فلا نعید.

تنبیه

حیث أن بین الحسنات بعضها مع بعض ترتبا و سببیه یتفرع بذلک بعضها علی بعض و کذلک بین السیئات و النوعان من الأعمال کلاهما ینتهیان إلی الذوات السعیده و الشقیه بنفسها تعین هناک طریقان من الاستدلال علی الجزاء و الثواب و العقاب و الطریقان معا مستعملان فی کلامه سبحانه کقوله تعالی: فَما کانُوا لِیُؤْمِنُوا بِما کَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ الآیه، و قوله تعالی: ذلِکُمْ بِأَنَّکُمُ اتَّخَذْتُمْ آیاتِ اللَّهِ هُزُواً وَ غَرَّتْکُمُ الْحَیاهُ الدُّنْیا الآیه، کما إن الطریقین بعینهما مستعملان فی کلام العقلاء فی تعلیل الأفعال حسنها و قبیحها.

ص: 89

[فصل 7 فی ارتفاع التوهم من سبق القضاء و القدر]

قد عرفت أن النظام نظامان نظام ثابت غیر متغیر الأجزاء و نظام متبدل متغیر الأجزاء و إن وجود أحد النظامین لا یبطل وجود الآخر و لا یزاحمه فارتفع توهم أن سبق القضاء و القدر و وجوب تحقق ما کتبه الله فی اللوح المحفوظ المصون عن التغیر و الانمحاء و وجوب انتهاء کل موجود إلی ما یقتضیه سعادته أو شقاوته الذاتیتان ینافی صحه التکلیف و ترتب الثواب و العقاب علیه إذ التکلیف الحقیقی یحتاج إلی اختیار حقیقی یصح معه الفعل و الترک جمیعا و مع وجوب وجود الحوادث التی یبتدئ منه سبحانه و ینتهی إلی الفعل و منها الفعل و هی سلسله متصله واحده مترتبه الأجزاء واجب وجود جمیعها لا یبقی للاختیار أثر بصحه ترتب الفعل أو الترک علیه و إمکانهما بالنسبه إلی الفاعل لوجوب وجود أحد الجانبین بالضروره فلا بد من اختیار أحد الأمرین و نفی الآخر.

أحدهما بطلان القدر و هو تأثیر سابق للحق فی الأفعال و إنما یسبق الفعل منه سبحانه علم غیر مؤثر فیها فالأفعال مخلوقه للعباد و إن کانت الأسباب و القوی التی تولدها مخلوقه له سبحانه و هو المصطلح علیه بالتفویض و علیه جماعه المعتزله.

و ثانیهما الالتزام بالقدر و القول ببطلان تأثیر الاختیار و لغویه التکلیف الحقیقی و من لوازمه تصحیح التکلیف بما لا یطاق و الجبر فی الأفعال و نفی الحسن و القبح العقلیین و نفی الأغراض و الغایات و أمثال ذلک و هذا هو المصطلح علیه بالجبر و علیه المجبّره هذا و قد عرفت أن لا منافاه بین المرحلتین و إن القدر لا یزاحم الاختیار فلکلّ وعاء.

ص: 90

و هؤلاء لم یستطیعوا أن یجمعوا بین المعارف الإلهیه الحقیقیه و بین ما تقتضیه الأسباب الطبیعیه المادیه مع أن مصحح التکلیف عند العقلاء من البشر هو وجود الاختیار و القدره الفاعلیه التی لا ریب فیه عندهم للفرق الضروری بین حرکه الصحیح و حرکه المرتعش و بین سکون الصحیح الأعضاء و سکون الفالح و مع ذلک لا ریب عندهم أن جمیع الأسباب المتوقفه علیها وجود الفعل إذا تمّت کان الفعل ضروری الوقوع.

و قد تبین فیما مرّ أن النظام نظامان نظام ثابت ذو أجزاء ثابته لا یتطرق إلیها التغیر بوجه ما و نظام مادی متقوم بالإمکان و القوه و الاستعداد متغیر متبدل غیر ثابت و الإنسان من جمله أجزائه و نسبته إلی أفعاله بصحه الفعل و الترک و هو الاختیار یختارها بالحسن و القبح و الغایات و الأغراض و تحتاج أفعاله فی تحققها إلی ذلک و هو ظاهر کما أن المواد باستعدادها یمکن أن تصیر إلی هذه الغایه أو إلی تلک الغایه و إنما یتعین فیها و لها إحدی الغایتین بواسطه اکتناف نوع الاستعدادات الملائمه لتلک الغایه و إبطالها استعدادات الغایه الأخری و ربما تم أحد الجانبین فزاحمه جانب آخر بتضاده و أبطله بقوته و لا فرق بین الإنسان و بینها إلّا بالعلم فاختیار الإنسان لأحد الجانبین بعد تمام سائر الأسباب بالعلم و تعین أحد الجانبین فیها بغیره من المقتضیات المعینه و العلم من حیث هو ذو هذا الأثر أحد تلک المقتضیات و أی فرق بین مبدأ الإحراق الذی فی النار و بین مبدأ الفعل الذی فی الإنسان و هو الإراده التامه و أی فرق بین الحطب الذی یحرق بعد اشتعاله بالنار مثلا و بین الإنسان الذی یضحک بالإراده و مع ذلک لا یبطل نسبه الإنسان إلی الفعل و الترک بإمکانهما له و صحتهما و هو الملاک فی صحه التکلیف و ترتب الجزاء بالثواب

ص: 91

و العقاب و هذا فی غایه الوضوح و لهذا لم نطیل فی هذا الباب أکثر من هذا المقدار.

و اعلم أن هناک نظرا آخر یرتفع به موضوع هذه الأبحاث و المشاجرات و هو نظر التوحید الذی مرّ فی هذه الرسائل فالأفعال کلّها له کما أن الأسماء و الذوات له سبحانه فلا فعل یملکه فاعل غیره سبحانه حتی یتحقق موضوع لجبر أو تفویض فافهم.

[فصل 8 فی الدلائل النقلیه من السنه علی ما مر]

و النقل أیضا یدل علی ما مرّ فقد روی عنهم (علیهم السّلام): لا جبر و لا تفویض بل أمر بین أمرین. و هذا اللفظ وارد عنهم علی حد الاستفاضه بطرق کثیره.

و فی التوحید مسندا عن یونس عن غیر واحد عن أبی جعفر و أبی عبد الله (علیهما السّلام) قالا: إن الله عزّ و جلّ أرحم بخلقه من أن یجبر خلقه علی الذنوب ثم یعذبهم علیها و الله أعزّ من أن یرید أمرا فلا یکون. قال: فسئلا (علیهما السّلام): هل بین الجبر و القدر منزله ثالثه؟ قالا: نعم أوسع مما بین السماء و الأرض.

و فی التوحید مسندا عن هشام بن سالم عن أبی عبد الله (علیه السّلام) قال: الله أکرم من أن یکلف الناس ما لا یطیقون و الله أعزّ من أن یکون فی سلطانه ما لا یرید. الخبر و مثله ما ورد عنهم (علیهم السّلام): مساکین القدریه أرادوا أن یصفوا الله بعدله فأخرجوه من سلطانه.

و فی الطرائف: إن رجلا سأل جعفر بن محمد الصادق (علیه السّلام) عن القضاء و القدر، فقال: ما استطعت أن تلوم العبد

ص: 92

علیه فهو فعل العبد و ما لم تستطع أن تلوم العبد علیه فهو من فعل الله یقول الله للعبد لم عصیت لم فسقت لم شربت الخمر لم زنیت فهذا فعل العبد و لا یقول له لم مرضت لم قصرت لم ابیضضت لم اسوددت لأنه من فعل الله تعالی.

و فی الطرائف أیضا: روی أن الفضل بن سهل سأل الرضا (علیه السّلام) بین یدی المأمون فقال: یا أبا الحسن الخلق مجبورون؟ فقال: الله أعدل من أی یجبر خلقه ثم یعذبهم. قال:

فمطلقون؟ قال: الله أحکم من أن یهمل عبده و یکله إلی نفسه.

الخبر.

و الأخبار فی هذا الباب متواتره فی المعنی و هی علی کثرتها ترجع إلی نوع البیانات التی أوردنا هذه الأنموذجات منها و أنت تشاهد منها إنهم (علیهم السّلام) أوردوا فیها طریقین من البیان و الاستدلال:

أحدهما الاستدلال باقتضاء الأسماء الإلهیه و صفاته کالرحمه و العزه و الکرامه و العدل و القهر و کذلک بالقضاء و القدر.

و ثانیهما الاستدلال بما یقتضیه العقل و سیره العقلاء من الحسن و القبح و غیر ذلک و فی بعض الأخبار سکتوا عن البیان ففی التوحید مسندا عن مهزم قال: قال أبو عبد الله (علیه السّلام): أخبرنی عمّا اختلف فیه من خلفت من موالینا. قال: فقلت: فی الجبر و التفویض. قال: فاسألنی. قلت: أجبر الله العباد علی المعاصی؟ قال: الله أقهر لهم من ذلک؟ قال: قلت: ففوض إلیهم؟ قال: الله أقدر علیهم من ذلک. قلت: فأی شی ء هذا أصلحک الله؟ قال: فقلب یده مرتین أو ثلاثا ثم قال: لو أجبتک فیه لکفرت. الخبر. و ذلک منه (علیه السّلام) إرفاقا بحال الراوی و الله المعین.

ص: 93

[فصل 9 فی ارتفاع التوهم من سبق القضاء و القدر]

و أمّا سائر الأفعال التی نسبها الحق سبحانه إلی نفسه من المشیئه و الإراده و الهدایه و الضلال و التمحیص و الاستدراج و الغضب و الأسف و نحو ذلک فقد اتضح تضاعیف ما مرّ سنخ الکلام فیها و فی تفسیرها فهذه أفعال منتزعه من أنحاء وجودات الموجودات التی هی أفعاله و إفاضاته سبحانه فالموجود الصادر منه سبحانه حیث إنّه غیر صادر بالاضطرار و الجهل و الغفله تعالی عن ذلک ینتزع منه أن هناک مشیئه و إراده له سبحانه و هو مشیئ وجوده و مراد خلقه.

و الأمور التی یتفرع علیها اهتداء جمع إلی صراط السعاده ینتزع منها هدایته سبحانه أو ضلال آخرین عن الصراط ینتزع منها الإضلال لکن بمعنی لا یوجب علیه سبحانه النقص و وجود الأمر بعد الأمر بحیث یلائم اللاحق السابق و یکمل السابق باللاحق ینتزع منه التوفیق أو بخلافه بحیث یعقم اللاحق أثرا یتوقع من السابق ینتزع منه الخذلان و إیجاد الشی ء أو إبقائه بحیث یلائم السعاده و ینتجها ینتزع منه البرکه.

و الأمور التی توجب تمیز الشقی عن السعید و الخبیث عن الطیب ینتزع منها التمحیص و الامتحان و نحوهما لکن لا بمعنی یوجب علیه سبحانه الجهل بل بمعنی إتمام الحجه و إعلام الحکمه و الأمور التی یوجب تشدد شقاوه الشقی و تکاملها من أنحاء النعمه بعد المعصیه ینتزع منها الاستدراج و الکید و نحوهما و البلایا التی تستتبعها المعاصی ینتزع منها الغضب و الإصرار علی الذنب و الطغیان ینتزع عن موردها الأسف و فی کل ذلک إنما یعتبر المعنی خالیا عن جهات النقص و قد ذکرنا فی رساله الأسماء الحسنی أن لأفعاله سبحانه

ص: 94

انسلاکا ما فی سلک صفاته الذاتیه بنظر آخر برهانی غیر هذا النظر.

[فصل 10 فی الدلائل النقلیه من الکتاب و السنه علی ما مر]

و أمّا الآیات و الأخبار الوارده فی هذه المعانی فهی أکثر من أن تحصی.

أما المشیئه فهناک آیات کثیره فی أن مشیئته سبحانه هی الغالبه علی مشیئه غیره بل ان مشیئتهم فرع مشیئته:

قال تعالی: وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ و فی التوحید مسندا عن أبی سعید القماط قال: قال أبو عبد الله (علیه السّلام):

خلق الله المشیئه قبل الأشیاء ثم خلق الأشیاء بالمشیئه.

و فیه أیضا مسندا عن أبی أذینه عن أبی عبد الله (علیه السّلام) قال: خلق الله المشیئه بنفسها ثم خلق الأشیاء بالمشیئه.

و فیه أیضا مسندا عن محمد بن مسلم عن أبی عبد الله (علیه السّلام) قال: المشیئه محدثه.

أقول: و الروایات فی حدوث المشیئه و إنّها من صفات الفعل کثیره.

و أمّا الإراده فکثیره الورود فی القرآن و ظاهر آیاته کونها من صفات الفعل قال: وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ نُهْلِکَ و قال: إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً الآیه و أمثال ذلک من الآیات.

و روی الصدوق فی التوحید و العیون مسندا عن صفوان قال:

قلت لأبی الحسن (علیه السّلام): أخبرنی عن الإراده من الله و من الخلق. فقال: الإراده من المخلوق الضمیر و ما یبدو له بعد ذلک من الفعل و أمّا من الله عزّ و جلّ فإرادته احداثه لا غیر، ذلک لأنه لا

ص: 95

یروی و لا یهم و لا یتفکر و هذه الصفات منفیه عنه و هی من صفات الخلق فإراده الله هی الفعل لا غیر ذلک یقول له کن فیکون بلا لفظ و لا نطق بلسان و لا همّه و لا تفکر و لا کیف کما إنّه بلا کیف.

الحدیث.

أقول: و الأخبار فی کون الإراده من صفات الفعل مستفیضه أو متواتره.

و أما الکلام و الکلمه فهی المعنی التام من حیث یدل علیه باللفظ أو غیره من أسباب الإفهام کما عرفت و لذلک ورد فی القرآن بوجوه مختلفه، قال تعالی: وَ کَلَّمَ اللَّهُ مُوسی تَکْلِیماً و قال تعالی: وَ تُکَلِّمُنا أَیْدِیهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ الآیه و قال: وَ کَذلِکَ حَقَّتْ کَلِمَهُ رَبِّکَ عَلَی الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّهُمْ أَصْحابُ النَّارِ و قال تعالی: وَ کَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلی مَرْیَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ إلی غیر ذلک من الآیات و جمله الأمر أن الوجود المفاض من الحق سبحانه حیث ینبئ عن خصوصیات صفات الحق المتوسطه فی إفاضته أو عن الغایه التی أرادها الحق سبحانه من إیجاده فهو دال علی المقصود و ما فی الضمیر فهو کلمه داله أو کلام و حدیث و قول و نحو ذلک و هو ظاهر فکلمه الله و کلامه هو الفعل و الإیجاد لا غیر و هو الوجود.

و فی أمالی الشیخ مسندا عن أبی بصیر عن أبی عبد الله (علیه السّلام) أبی بصیر: قال سألت أبا عبد الله جعفر بن محمد (علیه السّلام) لم یزل الله جلّ اسمه عالما بذاته و لا معلوم و لم یزل قادرا بذاته و لا مقدور. قلت له: جعلت فداک فلم یزل متکلما؟ قال:

الکلام محدث کان الله و لیس بمتکلم ثم أحدث الکلام. الحدیث و قد روی هذا المعنی فی روایات أخر أیضا.

و بالجمله فالأحادیث علی کثرتها مصرّه فی کون الإراده و الکلام

ص: 96

من أسماء الأفعال و نفی کونهما من أسماء الذات و هذه الأحادیث و إن کانت لا تنفی إمکان تصحیح معنی للإراده و الکلام یوجب رجوعهما إلی الصفات الذاتیه کما اهتم به صدر المتألهین (قدّس سرّه) و أقام البرهان علی أن ما تصوره من معنی حقیقه الإراده و الکلام من صفات الذات.

لکن الإنصاف أن ما أقامه من البرهان فی مورد هاتین الصفتین الفعلیتین جار فی بقیه الصفات الفعلیه فلا وجه لتخصیص الکلام بالإراده و الکلام بخصوصهما.

و قد مرّ فی الفصول السابقه أن الصفات الفعلیه یمکن أن تلاحظ بلحاظ یوجب حلولها محل الصفات الذاتیه بوجه.

و أما الرضا و الغضب و نحو ذلک ففی التوحید و الأمالی مسندا عن محمد بن عماره عن أبیه قال: سألت الصادق جعفر بن محمد (علیه السّلام) فقلت له: یا ابن رسول الله أخبرنی عن الله هل له رضی و سخط؟ فقال: نعم و لیس ذلک علی حد ما یوجد فی المخلوقین و لکن غضب الله عقابه و رضاه ثوابه. الخبر و معناه مروی مستفیضا.

و أما الهدایه و الإضلال ففی المحاسن عن عبد الله عن هشام عن سلیمان قال: قال لی أبو عبد الله: یا سلیمان إن لک قلبا و مسامع و إن الله إذا أراد أن یهدی عبدا فتح مسامع قلبه و إذا أراد به غیر ذلک ختم مسامع قلبه فلا یصلح أبدا و هو قول الله عزّ و جلّ: أَمْ عَلی قُلُوبٍ أَقْفالُها.

و أمّا الاخلاء و الاستدراج ففی الکافی مسندا عن سماعه قال:

سألت: أبا عبد الله (علیه السّلام) عن قول الله عزّ و جلّ:

سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُونَ؟ قال (علیه السّلام): هو

ص: 97

العبد یذنب الذنب فیجدد له النعمه معه تلهیه تلک النعمه عن الاستغفار من ذلک الذنب. الخبر و هو مستفیض و الأحادیث فی صفات الفعل کثیره جدّا اقتصرنا علی هذا المقدار منها إیثارا للاختصار و جریا علی نحو الفصول السابقه.

تتمه:

روی فی التوحید و المعانی عن الصادق (علیه السّلام) فی قول الله عزّ و جلّ: فَلَمَّا آسَفُونا انْتَقَمْنا مِنْهُمْ قال: إن الله عزّ و جلّ لا یأسف کأسفنا و لکنه خلق أولیاء لنفسه یأسفون و یرضون و هم مخلوقون مدبرون فجعل رضاهم لنفسه رضی و سخطهم لنفسه سخطا و ذلک لأنه جعلهم الدعاه إلیه و الأدلاء علیه و لذلک صاروا کذلک و لیس إن ذلک یصل إلی الله عزّ و جلّ کما یصل إلی خلقه و لکن هذا معنی ما قال من ذلک، و قال أیضا: من أعان لی ولیّا فقد بارزنی بالمحاربه و دعانی إلیها، و قال أیضا: من یطع الرسول فقد أطاع الله، و قال أیضا: إن الذین یبایعونک إنما یبایعون الله و کل هذا و شبهه علی ما ذکرت لک و هکذا الرضا و الغضب و غیر هذا من الأشیاء مما یشاکل ذلک الخبر.

و هو من جوامع الأخبار یفید ضابطا کلیّا فی نوع آخر من أفعال الله سبحانه و هو إن کل فعل من کل فاعل إذا لم یلاحظ فاعله لفناء فعله فی فعله سبحانه کأفعال الأنبیاء و الأولیاء المخلصین و کذا إذا فنی عن بصر الإنسان فاعل فعل و لم یبق لفعله إلّا اللّه سبحانه کما فی قضیه موسی (علیه السّلام) مع شجره الطور و بالجمله کل فعل لا فاعل له فهو فعل الله سبحانه و هذا هو الذی یستنتج من الأصول

ص: 98

السابقه فی أول الرساله و ینحل به کثیر من أمهات الإشکالات و فروعها و الله الهادی.

تمّ الکلام و الحمد لله ربّ العالمین و الصلاه علی محمد و آله الطاهرین فی العشر الأخیر من شهر المحرم سنه 1361 هجریه قمریه و تمّت الکتابه فی قریه شاذآباد من أعمال تبریز

ص: 99

رساله الوسائط

اشاره

ص: 100

ص: 101

بسم الله الرحمن الرحیم رساله الوسائط الحمد لله ربّ العالمین و الصلاه و السلام علی أولیائه المقربین سیّما محمد و آله الطاهرین.

هذا ملخّص الکلام فی الوسائط الموجوده بین الله سبحانه و بین نشأه الطبیعه التی أوجدها الله سبحانه واحده بعد واحده علی ما یتحصل بالبرهان و یؤیده الکشف و یفهم من ظواهر التعالیم الدینیه من الکتاب و السنه و الله المعین.

[فصل 1 فی ان الوجود فیه أربعه عوالم کلیه مترتبه]

قد ثبت فی رساله التوحید إن الموجودات الخارجیه الإمکانیه جمیعا معالیل و مظاهر للوجود الواجبی الذی هو حقیقه صرفه فهی جمیعا قائمه به فهی موجوده فی مرتبه صرافته بنحو أعلی و أشرف من غیر شائبه من النقائص و الإعدام و إذ کانت الحقیقه صرفه فهذه الوجودات أسماء لها متمیزه مفهوما واحده مصداقا و هذه هی الأسماء

ص: 102

و الصفات و ثبت إن الأسماء و الصفات مباد فی ثبوت الموجودات علی جهاتها المختلفه و حیثیاتها المتشتته.

هذا بالنسبه إلی نسبه الأسماء مع ما دونها و فی مرتبتها أیضا ترتب ما علی نسب المفاهیم إذ من الضروری أن الخلق مثلا فرع القدره و القدره فرع العلم و الحیاه و هکذا و من حیث أن الوجود الصرف الغیر المحدود من جمیع الجهات یرتفع عنه الصفات فی حد نفسه وجودا و عدما علی ما تبین فی رساله التوحید و الاتصاف تعین ما فهذا المعنی أسبق بالنسبه إلی سائر التعینات.

فتحقق به أن أقدم التعینات أعنی الأسماء هو التعین بعدم التعین و هو مقام الأحدیه باصطلاح العرفاء و یلیه بقیه التعینات.

و تحقق أیضا أن لا فرق فی ذلک بین الأسماء الذاتیه و الأسماء الفعلیه التی تنتزع عن مقام الفعل و إن کان بین القسمین فرق فی أن الاسم الذاتی موجود فی مقام الذات قولا مطلقا و الاسم الفعلی موجود علی نحو وجود ما انتزع عنه فلیفهم.

ثم نقول إن کل موجود من الجواهر الطبیعیه طبیعه ذات أفعال جزئیه مستنده إلی صورتها النوعیه و انفعالات جزئیه مستنده إلی مادتها علی ما برهن علیه فی الأمور العامه کالإنسان الفرد الموجود خارجا مثلا ذا أفعال إنسانیه و انفعالات مادیه بدنیه.

فمن الضروری إن الإنسان و هو المطلق لا بقید الإطلاق موجود فی الإنسان الفرد و هو طبیعه إذا لوحظت فی نفسها کانت کلیه مرسله تصدق علی کل إنسان فرد مفروض نسبتها إلی جمیع الأفعال و الانفعالات الإنسانیه علی السواء.

و من الضروری أیضا أن الإنسان ذا الأفعال الإنسانیه موجود

ص: 103

فی الإنسان الفرد و هی طبیعه إذا لوحظت کذلک لم تعرضها الکلیه بل الجزئیه لکنها خالیه عن الماده و انفعالاتها غیر أن معها الأفعال الموجوده فی الإنسان الفرد المادی.

فإذا فرضنا موجودا جوهریا مادیا طبیعیا تحقق هناک جهات ثلاث الوجود الجوهری مجردا عن التقید بالماده و الأحکام التی عند الماده و الوجود الجوهری مجردا عن الماده دون الأحکام التی عند الماده و الوجود الجوهری المادی و هذه الثلاث هی التی تسمیها الحکماء بالوجود و الوجود المثالی و الوجود المادی.

ثم إن من الضروری أن فی مرتبه الوجود المثالی من الإنسان مثلا جواز الاتصاف بالأفعال الصادره عنه فی مرتبه الوجود المادی و إلّا امتنع الاتصاف بها هناک فلتلک المرتبه نسبه ما مع تلک الأفعال و حیث إن المأخوذ هو الوجود و وجود النسبه و النسبه غیر مستقله بذاتها لا تتحقق إلّا بتحقق الطرفین فلتلک الأفعال وجود ما فی مرتبه الوجود المثالی کالعکس و حیث إن لمرتبه الوجود المثالی تقدّما فی نفسه علی مرتبه الأفعال بالضروره فبینهما تقدما و تأخرا بالوجود فبین الوجود المثالی و مرتبه الأفعال ترتبا بحسب المرتبه و علّیه و معلولیه و ظاهریه و مظهریه فهما مرتبتان من مراتب ظهور الوجود.

و بمثل البیان یظهر إن مثل هذه النسبه بعینها موجوده بین الوجود المجرد و الوجود المثالی.

هذا کلّه فی الأمور الموجوده فی مرتبه الطبیعه المختصه بکل نوع و مثل الکلام یجری فی الأمور الموجوده فی أزید من نوع أو فی جمیع الأنواع و الموجودات الطبیعیه فظهر أن فوق مرتبه الطبیعه مرتبتین آخریین مرتبه التجرد و مرتبه المثال.

ص: 104

فظهر من جمیع ما مرّ إن فی الوجود أربعه عوالم کلیه مترتبه بحسب قوه الوجود کل علی طبق الآخر:

الأول عالم الأسماء و الصفات و یسمی عالم اللاهوت.

الثانی عالم التجرد التام و یسمی عالم العقل و الروح و الجبروت.

الثالث عالم المثال و یسمی بعالم الخیال و المثل و المعلقه و البرزخ و الملکوت.

الرابع عالم الطبیعه و یسمی بعالم الناسوت و غیر ذلک هذا و قد أقیم فی العلم الإلهی براهین کثیره علی ما مرّ عموما و خصوصا و فیما أقمناه من البرهان کفایه للمتأمل إن شاء الله.

[فصل 2 فی الدلائل النقلیه من الکتاب و السنه]

أما ما سمعت من کون الأسماء الإلهیه وسائط فی تنزل الوجود فمن الثابت فی الکتاب و السنه فإنّک إذا تأملت و تدبرت الکتاب الإلهی وجدت إن الله سبحانه فی آیات التوحید یعلل أسمائه الخاصه بأسمائه العامه کما فی سوره الرعد و الحدید و الحشر و غیرها و آیه السخره إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ، و آیه الکرسی، و آیات فی القرآن کثیره و وجدت أنّه سبحانه عند بیان الخلق و القیمومه و سائر أنحاء الإفاضه جمیعا و کذا فی مرحله العود کالموت و البرزخ و الحشر و غیر ذلک یعلل ذلک کلّه بأسماء مناسبه فی المفهوم و لعلک تظفر بذلک فی أزید من خمسمائه آیه حتی إن ذلک موجود فی مرحله الاعتبار کالتکلیف.

و إذا تأملت فی روابط الأسماء و ما دونها اهتدیت بخصوصیات الأسماء علی کثیر من شئون التنزلات و کذا العکس فتظفر بعلوم لا

ص: 105

تقدر قدرها إن کنت ممن أتاک الله کفلین من رحمته و جعل لک نورا تمشی به.

و هذا أعنی علم الأسماء من مختصات هذا الکتاب الإلهی و لم نظفر فیما ینقل إلینا من الکتب السماویه علی شی ء من ذلک.

و کذلک السنه فإن الأدعیه المأثوره عن النبی (صلّی اللّه علیه و آله) و أهل بیته (علیهم السّلام) علی کثرتها مملوّه بالأسماء و الصفات و قلیل من الأدعیه المفصله لا یوجد فیه «اللّهم إنّی أسألک باسمک الذی فعلت به کذا و أسألک بمجدک الذی فعلت به کذا و بنور وجهک الذی أضاء له کلّ شی ء و بأسمائک التی ملأت أرکان کلّ شی ء» و أمثال ذلک.

و کذلک الأسئله بالأسماء المناسبه کالرازق فی طلب الرزق و الغفور فی طلب المغفره و نحو ذلک.

بل هذا المعنی کالمفطور للإنسان فلست تری إنسانا یسأل الشفاء فیدعو فیقول: یا ممیت یا منتقم أشف هذا المریض، بل إنّما یقول: یا رحمن یا رحیم یا رءوف یا شافی یا معافی، و ما یناسب ذلک و إذا تتبعت مواردها متأملا وجدت إن هذا المعنی علی بهائه و سنائه من ضروریات هذا الدین المقدس غیر إن الاشتغال عما یعنی بما لا یعنی ربما صرف الناس عن التحقق به و الغور فی مزایاه.

و من جوامع الأخبار فی ذلک ما فی الکافی و التوحید مسندا عن إبراهیم بن عمر عن الصادق (علیه السّلام) قال: إن الله تبارک و تعالی خلق اسما بالحروف غیر متصوت و باللفظ غیر منطق و بالشخص غیر مجسد و بالتشبیه غیر موصوف و باللون غیر مصبوغ منفی عنه الأقطار مبعد عنه الحدود محجوب عنه حسّ کل متوهم

ص: 106

مستتر غیر مستور فجعله کلمه تامه علی أربعه أجزاء معا لیس منها واحد قبل الآخر فأظهر منها ثلاثه أشیاء لفاقه الخلق إلیها و حجب واحدا منها و هو الاسم المکنون المخزون بهذه الأسماء الثلاثه التی أظهرت فالظاهر هو الله و تبارک و سبحان و سخر لکل اسم من هذه أربعه أرکان فذلک اثنا عشر رکنا ثم خلق لکل رکن منها ثلاثین اسما فعلا منسوبا إلیها فهو الرحمن الرحیم الملک القدوس الخالق البارئ المصور الحی القیوم لا تأخذه سنه و لا نوم العلیم الخبیر السمیع البصیر العزیز الجبار المتکبر العلی العظیم المقتدر القادر السلام المؤمن المهیمن الباری المنشئ البدیع الرفیع الجلیل الکریم الرازق المحیی الممیت الباعث الوارث فهذه الأسماء و ما کان من الأسماء الحسنی حتی تتم ثلاثمائه و ستین اسما فهی نسبه لهذه الأسماء الثلاثه و هذه الأسماء الثلاثه أرکان و حجب للاسم الواحد المکنون المخزون بهذه الأسماء الثلاثه و ذلک قوله عزّ و جلّ: قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمنَ أَیًّا ما تَدْعُوا فَلَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنی.

و هذا الخبر الشریف صریح فی أن المراد بالاسم المخلوق غیر اللفظ و أنّه مجرد لا جسمانی و لا مثالی.

و یظهر منه أن المراد بالاسم الواحد المخزون هو مقام الأحدیه إذ هو المحجوب بهذه الأسماء الثلاثه التی هی الله و تبارک و سبحان و هی الهویه و الجمال و الجلال إذ الخلق محتاجون فی تحقق أعیانهم و لوازمها إلی هذه الجهات الثلاث من الهویه و صفات الثبوت و صفات السلب و أما إذا لوحظ الخلق بالنسبه إلی مقام الأحدیه ففیه ارتفاع موضوعهم کما لا یخفی.

ثم انظر إلی قوله (علیه السّلام): ثم خلق لکل رکن منها ثلاثین اسما فعلا منسوبا إلیها أی إلی الأسماء حیث ذکر إن الخلق للّه

ص: 107

و للفعل نسبه إلیها و هذه هی الوساطه و الظهور.

و قال فی آخر الخبر: «فهی نسبه لهذه الأسماء الثلاثه» و هذا هو الترتب و الوساطه بین الأسماء أنفسها.

و قوله (علیه السّلام): فاظهر منها ثلاثه أشیاء لفاقه الخلق إلیها إشاره إلی وساطه الأسماء بالنسبه إلی ما دونها.

و من ذلک ما فی التوحید مسندا عن عبد الملک بن عنتره الشیبانی قال: جاء رجل إلی أمیر المؤمنین (علیه السّلام) فقال: یا أمیر المؤمنین أخبرنی عن القدر فقال: بحر عمیق فلا تلجه، فقال:

یا أمیر المؤمنین أخبرنی عن القدر، فقال: طریق مظلم فلا تسلکه، فقال: یا أمیر المؤمنین أخبرنی عن القدر. قال: سرّ الله فلا تتکلفه، فقال: یا أمیر المؤمنین أخبرنی عن القدر، فقال: فقال أمیر المؤمنین (علیه السّلام): أما إذا أبیت فإنّی سائلک، أخبرنی أ کانت رحمه الله للعباد قبل أعمال العباد أم کانت أعمال العباد قبل رحمه الله؟ قال: فقال له الرجل: بل کانت رحمه الله للعباد قبل أعمال العباد. فقال أمیر المؤمنین (علیه السّلام): قوموا فسلّموا علی أخیکم فقد أسلم و قد کان کافرا. قال: و انطلق الرجل غیر بعید ثم انصرف إلیه فقال له: یا أمیر المؤمنین أ بالمشیئه الأولی نقوم و نقعد و نقبض و نبسط؟ فقال له أمیر المؤمنین (علیه السّلام):

و إنک لبعد فی المشیئه، أما إنّی سائلک عن ثلاث لا یجعل الله لک فی شی ء منها مخرجا أخبرنی أخلق الله العباد کما شاء أو کما شاءوا؟

فقال: کما شاء، قال: فخلق الله العباد لما شاء أو لما شاءوا؟

فقال: لما شاء. قال: یأتونه یوم القیامه کما شاء أو کما شاءوا؟

قال: یأتونه کما شاء، قال: قم فلیس إلیک من المشیه شی ء.

الخبر.

ص: 108

فقد أثبت صلوات الله علیه القدر و هو تأثیر ما للحق سبحانه فی نظام الموجودات بسبق الرحمه علی الأعمال أی تقدم الصفه علی النظام فلخصوصیات الصفات اقتضاءات فی خصوصیات النظام و لو لا ذلک لکانت الصفات متأخره عن الموجودات و باقتضائها فیکون الموجود الخارجی سابقا علی الصفه الإلهیه.

ثم أکد (علیه السّلام) هذا المعنی و شیّده فی آخر الخبر بأن المشیئه الالهیه غالبه علی کل حال و غایته حاصله علی أی تقدیر و إن الإراده لا تتخلف عن المراد و المغیا واقع علی طبق الغایه لا محاله.

و هذا أعنی عدم التخلف إنّما هو فی الروابط العامه الإلهیه و أما الخاصه کالرحمه الخاصه و الرزق الخاص و نحو ذلک فربما تتخلف إذا نسبت إلی کل الموجودات فافهم.

و إلی هذا یمکن أن یشیر ما فی علل الشرائع مسندا عن جمیل عن أبی عبد الله (علیه السّلام) قال: سألته عن قول الله: وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ قال: خلقهم للعباده، قلت:

خاصه أم عامه؟ قال: لا بل عامه. الخبر.

و اعلم ان آخر الخبر الشریف من شواهد ما مرّ فی آخر الفصل السابق أن صفات الفعل متقدمه علی الموجودات لها وجود ما فی مرتبه الأسماء الذاتیه و إلّا لم یکن الاتصاف بالحقیقه علی ما لا یخفی.

هذا إجمال ما یدل علی وساطه الأسماء و الصفات بینه تعالی و بین الموجودات و الأخبار فیه کثیره.

و أما ما یدل علی وجود العالمین المتوسطین أعنی عالم التجرد التام و عالم المثال فأشیاء کثیره من الکتاب و السنه غیر أن مورد کثیر منها العود أعنی أخبار البرزخ و ما بعده و هی من شواهد ما قصدنا اثباته باعتبار تطابق المبدأ و المعاد.

ص: 109

و مما یدل علی ذلک قوله تعالی: وَ إِنْ مِنْ شَیْ ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ الآیه تدل بعمومها علی أن لجمیع موجودات عالمنا هذا وجودات مخزونه عنده تعالی ذات سعه غیر محدوده و لا مقدره إذ ظاهرها أن التقدیر إنما یحدث مع التنزیل و لیس التنزیل بالتجافی و تخلیه المحل بالنزول لقوله تعالی: ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ الآیه و هذه الآیه إذا ضمت إلی قوله تعالی:

کُلُّ شَیْ ءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ و قوله تعالی: کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ وَ یَبْقی وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ. الآیات أفادت إن ما عند الله وجه له سبحانه ثم قوله تعالی: وَ کُلُّ شَیْ ءٍ عِنْدَهُ بِمِقْدارٍ الآیه تفید أن لله سبحانه فی کل شی ء وجها.

و بعباره أخری إن فی کلّ شی ء وجها إلیها و وجها کونیا خلقیا و هذا الوجه حیث أنه بمقدار فهو محدود مثالی و قد أفاد قوله تعالی:

وَ إِنْ مِنْ شَیْ ءٍ إِلَّا عِنْدَنا الآیه وجها آخر غیر محدود و لا مقدر.

فتبین إن لعالمنا هذا وجها إلهیا مقدارا باقیا قبله و هو عالم المثال و وجها إلیها مجردا عن المقادیر باقیا و هو عالم العقل و التجرد.

و إن العوالم الثلاث متطابقه غیر متفاوته إلّا بالشرف و الخسه قال تعالی: کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ و قال تعالی: وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَهَ لَهِیَ الْحَیَوانُ. الآیه.

و تبین أیضا أن الخلقه بنحو التنزل من غیر تجاف و یؤید هذه المعانی آیات کثیره فی القرآن الکریم.

و مما یدل علی ذلک جمله أخبار الطینه و أخبار السعاده و الشقاوه و أخبار الذر و المیثاق و أخبار جنه آدم (علیه السّلام).

ففی البحار نقلا عن کتاب تأویل الآیات الطاهره مسندا عن أبی حمزه الثمالی عن أبی جعفر (علیه السّلام) قال: قال أمیر المؤمنین

ص: 110

(علیه السّلام): إن الله تبارک و تعالی أحد واحد تفرد فی وحدانیته ثم تکلم بکلمه فصارت نورا ثم خلق من ذلک النور محمدا و خلقنی و ذریتی ثم تکلم بکلمه فصارت روحا فأسکنه الله فی ذلک النور و أسکنه فی أبداننا فنحن روح الله و کلمته و بنا احتجب عن خلقه فما زلنا فی ظله خضراء حیث لا شمس و لا قمر و لا لیل و لا نهار و لا عین تطرف نعبده و نقدّسه و نمجّده و نسبّحه قبل أن یخلق الخلق. الخبر.

و هذا المعنی و هو سبق خلقهم (علیهم السّلام) علی کل خلق سابق و لاحق مستفیض أو متواتر فی الأخبار و لا یتم معناها إلّا مع التجرد التام و یؤیدها و یؤکدها أخبار أخر فی الطینه و خلق الأرواح قبل الأجساد.

و منها ما فی العلل و تفسیر العیاشی مسندا عن عبد الله الجعفی و عقبه جمیعا عن أبی جعفر (علیه السّلام) قال: إن الله عزّ و جلّ خلق الخلق فخلق من أحب مما أحب و کان ما أحب أن خلقه من طینه الجنه و خلق من أبغض مما أبغض و کان مما أبغض أن خلقه من طینه النار ثم بعثهم فی الظلال، قلت: و أی شی ء الظلال؟ فقال:

أ لم تر إلی ظلک فی الشمس شی ء و لیس شی ء ثم بعث منهم النبیین فدعوهم إلی الإقرار بالله و هو قوله عزّ و جلّ: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ ثم دعوهم إلی الإقرار بالنبیین فأنکر بعض و أقرّ بعض ثم دعوهم إلی ولایتنا فأقر بها و الله من أحب و أنکرها من أبغض و هو قوله: فَما کانُوا لِیُؤْمِنُوا بِما کَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ الحدیث.

و ما فی تفسیر القمّی مسندا عن ابن مسکان عن أبی عبد الله (علیه السّلام) فی قوله تعالی: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکُمْ قالُوا بَلی

ص: 111

قلت: معاینه کان هذا؟ قال: نعم فثبتت المعرفه و نسوا الموقف و سیذکرونه و لو لا ذلک لم یدر أحد من خالقه و رازقه فمنهم من أقرّ بلسانه و لم یؤمن بقلبه فقال الله: فَما کانُوا لِیُؤْمِنُوا بِما کَذَّبُوا بِهِ مِنْ قَبْلُ.

و نحوه فی تفسیر العیاشی عن زراره قال: سألت أبا جعفر (علیه السّلام) عن قول الله: وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّکَ مِنْ بَنِی آدَمَ ... إِلی أَنْفُسِهِمْ؟ قال: أخرج الله من ظهر آدم ذریته إلی یوم القیامه فخرجوا کالذر فعرفهم نفسه و أراهم نفسه و لو لا ذلک ما عرف أحد ربّه و هو قوله: وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ الحدیث.

و هذا المعنی مروی فی المحاسن و کتب الصدوق و غیرها و من الضروری بعد تسلم الأخبار أن هذا الموقف لم یکن فی نشأه العلم الربوبی بل بعد ثبوت الخلق و أنه کان قبل نشأه الطبیعه إذ نشأه کل واحد منّا الطبیعیه مشاهده بالعیان معلومه و قد صرح عزّ و جلّ فی الآیه بأن هذا البعث و الأخذ متعلق بظهور بنی آدم لا آدم فقط و یشهد لذلک تفسیره (علیه السّلام) الظلال بما عرفت مع إثباته المعاینه و من المعلوم أن المعاینه لا تحقق إلّا مع الانقطاع عمّا سواه و هذا فی غیر نشأه الطبیعه لبنی آدم.

و کذا استشهاده (علیه السّلام) فی خبر زراره بقوله تعالی:

وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ الآیه المشعر برؤیتهم ملکوت السموات و الأرض و کذا تفسیر آیه: وَ ما کانُوا لِیُؤْمِنُوا الآیه فی روایه ابن مسکان هذا و أنت تری أنّه أثبت فی الروایات فی هذا الموقف إقرار و إنکار و خیر ما و شرّ ما و عالم التجرد التام و النور البحت لا شرّ فیه فی جانب النزول البته فهذا الموقف بعد عالم التجرد و قد

ص: 112

ثبت أنّه قبل نشأه الطبیعه فتعین أنّه عالم المثال فلیتأمل.

و منها ما فی تفسیر القمّی فی جنّه آدم أنّها کانت من جنان الدنیا التی تنتقل إلیها أرواح المؤمنین بعد موتهم. الخبر. و ما فی أخبار أخر من تفسیر الشجره المنهی عنها آدم و أنّها کانت شجره الولایه و غیر ذلک.

[فصل 3 فی الخاتمه لما مر فی الفصلین]

هو کالخاتمه لما مرّ قد ثبت فی الکتاب و السنه قبل نشأه الإنسان و الطبیعه أمور أخر و هی الحجابات و القلم و اللوح و العرش و الکرسی و السموات السبع و الملائکه و الشیاطین و المطلوب بعد ما مرّ الکشف عن معانیها بحسب تفسیر بعضها لبعض فنقول:

أما الکلام فی الحجب و السرادقات فاعلم أن الأخبار تکاثرت فیها و فی القرآن الکریم أیضا شی ء کثیر یستفاد منه ذلک، قال سبحانه: إِنَّ اللَّهَ لا یَخْفی عَلَیْهِ شَیْ ءٌ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ و قال تعالی: وَ ما یَعْزُبُ عَنْ رَبِّکَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّهٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ الآیه یفید أن الموجودات معلومه عنده غیر غائبه عنه سبحانه فلا حجاب یحجب الحق عن معلوماته فالخلق غیر محتجب عنه سبحانه بشی ء و أما حجابه تعالی أی احتجابه عن خلقه فقد قال تعالی: فَلا تَغُرَّنَّکُمُ الْحَیاهُ الدُّنْیا وَ لا یَغُرَّنَّکُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ و حیاه کل أحد فی الدنیا وجوده الدنیوی بلواحقها و غرورها بجعلها الإنسان مشغولا بنفسها و قد قال تعالی: وَ ما هذِهِ الْحَیاهُ الدُّنْیا إِلَّا لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَهَ لَهِیَ الْحَیَوانُ و قال سبحانه: وَ مَا الْحَیاهُ الدُّنْیا إِلَّا مَتاعُ الْغُرُورِ الآیات، و اللعب هو الاشتغال بفعل لغایه خیالیه لا حقیقیه له فی الخارج، و اللهو ما یصرف عن غیره و یشغل اللاهی بنفسه، فدل علی أن الحیاه الدنیویه و هو الوجود الدنیوی إنما

ص: 113

هو خیال یصرف الإنسان عن غیره و هو الحقیقه التی هی الحیاه الأخرویه و قد بین ذلک و أشیر إلیه فی آیات کثیره:

قال تعالی: وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ بِقِیعَهٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتَّی إِذا جاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً وَ وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسابَهُ.

و قال تعالی: وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ.

و قال تعالی: وَ جَعَلْنا مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَیْناهُمْ فَهُمْ لا یُبْصِرُونَ الآیه.

و أکثر المؤمنین و إن کانوا یشارکون کون هؤلاء فی المحجوبیه عنه تعالی إلّا أنّه تعالی وعدهم وعدا حسنا بکشف الحجاب بالستر علی ذنوبهم فقال تعالی: إِنَّما تُنْذِرُ مَنِ اتَّبَعَ الذِّکْرَ وَ خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ فَبَشِّرْهُ بِمَغْفِرَهٍ وَ أَجْرٍ کَرِیمٍ إِنَّا نَحْنُ نُحْیِ الْمَوْتی الآیه.

فهذا هو الحجاب عن الله سبحانه و هو نفس وجود الإنسان و قد عمم حکم هذا الحجاب بالنسبه إلی سائر الأشیاء فی قوله سبحانه:

لِیُنْذِرَ یَوْمَ التَّلاقِ یَوْمَ هُمْ بارِزُونَ لا یَخْفی عَلَی اللَّهِ مِنْهُمْ شَیْ ءٌ لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ الآیه فصدر الآیه و إن کان فی الناس حیث حکم بالبروز فی هذا الیوم لله و هم بارزون دائما و لیس ذلک إلّا بظهور الأمر لهم بارتفاع الوسائط بعد خفائه قبل هذا الیوم کما حکی سبحانه ذلک عنهم بقوله: وَ لَوْ تَری إِذِ الْمُجْرِمُونَ ناکِسُوا رُؤُسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا فَارْجِعْنا نَعْمَلْ صالِحاً إِنَّا مُوقِنُونَ الآیه إلّا أن ذیل الآیه لمن الملک تعمیم لجمیع الخلق کقوله تعالی:

وَ لِلَّهِ مُلْکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و قوله: وَ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ و قال تعالی: وَ ما مِنْ دَابَّهٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ یَطِیرُ

ص: 114

بِجَناحَیْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْ ءٍ ثُمَّ إِلی رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ الآیه.

و بالجمله فحکم الحشر جار علی جمیع الموجودات و عنده ارتفاع الحجاب و انتباه الجمیع عن نومه الغفله باثبات الملک لله وحده و قال تعالی: أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ شَهِیدٌ أَلا إِنَّهُمْ فِی مِرْیَهٍ مِنْ لِقاءِ رَبِّهِمْ أَلا إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْ ءٍ مُحِیطٌ الآیه، فأثبت الحجاب مع الحکم بعدمه فقد تبین من جمیع ذلک أن نفس وجود الخلق حجاب لهم عن الحق سبحانه فلا حجاب بینه و بینهم إلّا أنفسهم و هذا هو المتحصل عن الأخبار.

ففی الإرشاد و الإحتجاج عن الشعبی عن أمیر المؤمنین (علیه السّلام) فی کلام له: أن الله أجلّ من أن یحجب بینه و بین خلقه، الخطبه. و هذا یدل علی أنّه سبحانه مشهود لکل موجود کما فی قوله تعالی: أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ شَهِیدٌ الآیه.

و کما عن کتاب إثبات الوصیه للمسعودی عن علی (علیه السّلام) فی خطبه له: فسبحانک ملأت کل شی ء و باینت کل شی ء فأنت لا یفقدک شی ء. الخطبه.

و کما فی التوحید مسندا عن حماد بن عمرو النصیبی قال:

سألت جعفر بن محمد (علیه السّلام) عن التوحید فقال: واحد صمد أزلی صمدی لا ظلّ له یمسکه و هو یمسک الأشیاء بأظلتها عارف بالمجهول معروف عند کل جاهل. الحدیث.

و یظهر من هنا أن هذا الشهود یجامع الجهل أیضا کمن یری و لا یعرف.

و یدل علیه أیضا ما فی العلل مسندا عن أبی حمزه الثمالی قال:

قلت لعلی بن الحسین (علیه السّلام) لأی علّه حجب الله عزّ و جلّ

ص: 115

الخلق عن نفسه قال: لأن الله عزّ و جلّ بناهم بنیه علی الجهل.

الحدیث.

و هذا یدل زیاده علی ما مرّ علی أن هذا الجهل ذاتی أی ان العلم لیس إلّا له و به سبحانه فافهم کما یشیر إلیه قوله سبحانه:

وَ لا یُحِیطُونَ بِشَیْ ءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِما شاءَ.

و قریب مما مرّ الأخبار المستفیضه کما فی التوحید مسندا عن یعقوب بن جعفر الجعفری عن موسی بن جعفر (علیه السّلام) لیس بینه و بین خلقه حجاب غیر خلقه احتجب بغیر حجاب محجوب و استتر بغیر ستر مستور لا إله إلّا هو الکبیر المتعال الحدیث و مثله عن النبی و علی و الرضا (علیهم السّلام).

و من هنا یتبین أن الحاجب هو ذوات الأشیاء بوجوداتها المستعاره و أن الذوات حاجبه غیر حاجبه أی أن الشهود إنما یتحقق بالغفله عن الذات.

و یظهر أیضا إن کل حاجب للشی ء عن الحق سبحانه فهو غیر خارج عنه بل داخل فی ذاته أی من مراتب وجوده.

و هذا هو الذی یدل علیه الخبر المشهور المروی عن طرق العامه إن لله تعالی سبعین ألف حجاب من نور أو ظلمه لو کشفت لأحترقت سبحات وجهه ما دونه أو ما انتهی إلیه بصره الحدیث. إذ الاحتراق و الإحراق هاهنا لیس من جنس إحراق النار و احتراق الحطب بتبدیل الحطب بجنس النار و الترمید و إنما هو إفناء الذات من حیث المشاهده کما فی خطبه الأشباح لعلیّ (علیه السّلام) بعد بیان تسبیح الملائکه قال (علیه السّلام): و وراء ذلک الرجیج الذی تستک منه الأسماع سبحات نور تروع الأبصار عن بلوغها فتقف خاسئه علی حدودها. الخطبه.

ص: 116

و حیث أن هذا الاحتراق متعلق بذات الشی ء فباحتراق مرتبه من مراتب الذات تفنی الذات و یبقی وجه ربّک ذی الجلال و الإکرام.

و فی خبر المعراج المروی فی الکافی و تفسیر العیاشی فیما سأله النبیّ لیله المعراج جبرائیل عن البحار التی شاهدها فوق السماء السابعه فقال یعنی جبرئیل: هی سرادقات الحجب التی احتجب الله تبارک و تعالی بها و لو لا تلک الحجب لهتک نور العرش کلّ شی ء.

الخبر.

و یظهر من هنا من حیث نسبه الهتک إلی الأشیاء و هو إنما یتحقق بالحجاب مثل قوله لیس بینه و بین خلقه حجاب غیر خلقه أن ذات کل شی ء من جمله الحجب.

و یظهر أیضا أن بعض الموجودات ربما یحتجب عن بعض کالعرش بالبحار و یشهد له أیضا ما فی خطبته (علیه السّلام) لذعلب: حجب بعضها عن بعض لیعلم أن لا حجاب بینه و بین خلقه. الخطبه کما لا یخفی.

یظهر من خبر حدوث الأسماء المنقول سابقا أن الاحتجاب موجود فی مرحله الأسماء و الصفات أیضا و أن بعض الأسماء یحتجب ببعض.

و فی التوحید مسندا عن الصادق (علیه السّلام) قال:

الشمس جزء من سبعین جزءا من نور الکرسی و الکرسی جزء من سبعین جزءا من نور العرش و نور العرش جزء من سبعین جزءا من نور الحجاب و نور الحجاب جزء من سبعین جزءا من نور الستر.

الحدیث. و فی هذه الروایه إشاره ما إلی التنزلّات أیضا.

فظهر من جمیع ما مرّ أن ذات کل شی ء حجاب بالنسبه إلی

ص: 117

نفسه و کذا الموجودات بعضها بالنسبه إلی بعض إذا کان من مراتب الذات داخله فی الذات فکل مرتبه من الوجود أعنی ظهوره حجاب بالنسبه إلی ما دونها و کذا نفس المرتبه بالنسبه إلی نفسها فالحجابات هی التعینات الوجودیه فیتعدد الحجابات فی کل شی ء بعدد المراتب التی یتقدم بها ذاته هذا.

و اعلم أن الأخبار مختلفه اختلافا فاحشا فی تعداد الحجب و هذا هو الذی منعنا عن إیرادها و استقصاء ذکرها فی هذه الرساله و ان احتمل حملها علی اختلاف اعتباراتها کما هو کثیر فی موارد الروایات ظاهر للمتتبع.

و أمّا الکلام فی العرش فاعلم أن ثبوت العرش من ضروریات دین الإسلام و قد تکرر ذکره فی القرآن المجید و تواترت الأخبار من طرق العامه و الخاصه فیه.

أقول إذا رجعنا إلی ما عند العقلاء وجدنا أن عرش الملک معتبر عندهم لمعنی ما و هو أن الملک عندهم حیث انه إنسان بیده أزمه مملکته المدنیه و قد اعتبروا فی لوازم الحیاه حال صاحبها و الملک لاختصاصه بحفظ الأزمه اعتبر لوازم حیاه مختصه به و منها مجلسه فاختص به العرش و هو مستقره و محل صدور أحکامه و قضائه و هذا هو حقیقه العرش و الکرسی أعمّ منه یوجد لغیر الملک کما یوجد له إلّا أنّه مع ذلک مجلس فیه اختصاص ما.

و من هنا تعرف أن مفهوم هذا اللفظ یعطی انّه موجود نسبته إلی الموجودات مطلقا أو عالم الأجسام فقط نسبه عرش الملک إلی المدنیه و نسبته إلی الحق سبحانه نسبه عرش الملک إلی الملک فهو مرتبه من الوجود هی مجلی جمیع صفات الحق سبحانه مما للموجودات إلیه حاجه کمستقر الملک و هی محل صدور تفاصیل أحکام الموجودات

ص: 118

فهو ظاهر الوجود المنبسط الشامل للمجرد و المثالی و المادی.

و إلی هذا المعنی و هو محلیه صدور الأحکام یشیر قوله تعالی:

إِنَّ رَبَّکُمُ اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّهِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوی عَلَی الْعَرْشِ یُدَبِّرُ الْأَمْرَ الآیه و قوله تعالی: اللَّهُ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما فِی سِتَّهِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوی عَلَی الْعَرْشِ ما لَکُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا شَفِیعٍ الآیه.

و الآیات فی نسق هاتین الآیتین کثیره و اردف الاستواء علی العرش بالتدبیر(1) و نفی الولی و الشفیع غیره تعالی و هو کالتفسیر له فالعرش یرتبط به نظام الوجود بما أنّه نظام بین الموجودات.

و یدل علی ارتباط ذوات الموجودات أیضا به و سبعه علی هذا النظام قوله تعالی: وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّهِ أَیَّامٍ وَ کانَ عَرْشُهُ عَلَی الْماءِ. الآیه.

و فی حدیث القمی و کان عرشه الماء علی الهواء و الهواء لا یحد و لم یکن یومئذ خلق غیرهما و الماء عذب فرات الحدیث.

ثم من المعلوم أن الحاجه إلی العرش فی أمرین: أحدهما صدور الأحکام و هو الذی یشتمل علیه الآیات السالفه.

و الثانی العلم بما یصدر منها و یشتمل علیه آیات أخری قال تعالی: خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّهِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوی عَلَی الْعَرْشِ یَعْلَمُ ما یَلِجُ فِی الْأَرْضِ وَ ما یَخْرُجُ مِنْها وَ ما یَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما یَعْرُجُ فِیها وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ الآیه.


1- التدبیر هو الإتیان بالأمر و هو الأمر و بالشی ء عقیب الشی ء فتدبیر الأمر منه سبحانه هو تفصیل أمره و إیجاده منه.

ص: 119

و حیث أن هذا النظام نازل من هناک و معلوم حاضر هناک فهو هناک ثابت باق و وجه إلهی کما مرّ سالفا فهناک وجوه جمیع الموجودات و وجوداتها الشریفه تفصیلا کما فی قوله تعالی: وَ إِنْ مِنْ شَیْ ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ الآیه و حینئذ یعود إلیه معنی قوله تعالی: وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُها إِلَّا هُوَ الآیه بوجه و یتحد بوجه مع الکتاب المبین و سیجی ء کلام فیه.

و إلی تتمیم هذه المعانی یشیر قوله تعالی: الَّذِینَ یَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ الآیه و قوله تعالی:

وَ تَرَی الْمَلائِکَهَ حَافِّینَ مِنْ حَوْلِ الْعَرْشِ الآیه و قوله تعالی:

وَ الْمَلَکُ عَلی أَرْجائِها وَ یَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذٍ ثَمانِیَهٌ الآیه.(1) و یشیر إلی ما مرّ ما فی روایه حنان بن سدیر من تفسیر العرش العظیم بالملک العظیم.

و فی التوحید أیضا مسندا عن سلمان الفارسی (رضی الله عنه) فیما أجاب به علی (علیه السّلام) الجاثلیق فقال علی (علیه السّلام): إن الملائکه تحمل العرش و لیس العرش کما تظن کهیئه السریر و لکنه شی ء محدود مخلوق مدبر و ربّک مالکه لا أنه علیه ککون الشی ء علی الشی ء. الخبر.

و حیث أنه شامل للموجودات ففیه تفاصیل وجوداتها و إلیه یشیر ما فی کتاب روضه الواعظین عن جعفر بن محمد عن أبیه عن جده قال فی العرش تمثال ما خلق الله فی البر و البحر قال: و هذا تأویل قوله تعالی: وَ إِنْ مِنْ شَیْ ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا


1- فإنّ کلّ تفصیل لا یتم إلّا بإجمال سابق علیه فالحمله هم حفظه الإجمال و من حول العرش و علی أرجاء السماء ملائکه یحفظون تفاصیل الأمر منه.

ص: 120

بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ و ما ورد فی تفسیر دعاء یا من أظهر الجمیل و ستر القبیح. الدعاء.

و حیث أنّه منبسط علی المجرد و المادی فهو مجرد ففیه فعلیات جمیع الموجودات السافله حاضره عند الحق سبحانه و للحق سبحانه بتمام وجوداتها فهو من مراتب العلم فهو العلم الفعلی بالوجودات الذی یحصل فیه الموجودات.

و من هنا کان معظم الأخبار الوارده عن أئمه أهل البیت (علیهم السّلام) یفسر العرش بالعلم ففی الکافی مسندا عن البرقی رفعه قال: سأل الجاثلیق فقال أخبرنی عن الله عزّ و جلّ یحمل العرش أو العرش یحمله؟ فقال أمیر المؤمنین (علیه السّلام): الله عزّ و جلّ حامل العرش و السموات و الأرض و ما فیهما و ما بینهما و ذلک قول الله عزّ و جلّ: إِنَّ اللَّهَ یُمْسِکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولا وَ لَئِنْ زالَتا إِنْ أَمْسَکَهُما مِنْ أَحَدٍ مِنْ بَعْدِهِ إِنَّهُ کانَ حَلِیماً غَفُوراً.

قال: فاخبرنی عن قوله: وَ یَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّکَ فَوْقَهُمْ یَوْمَئِذٍ ثَمانِیَهٌ فکیف ذاک و قلت أنه یحمل العرش و السموات و الأرض؟

فقال أمیر المؤمنین (علیه السّلام): إن العرش خلقه الله تبارک و تعالی من أنوار أربعه نور أحمر منه أحمرت الحمره و نور أخضر منه اخضرت الخضره و نور أصفر منه اصفرت الصفره و نور أبیض منه أبیض البیاض و هو العلم الذی حمّله الله الحمله و ذلک نور من نور عظمته فبعظمته و نوره ابصر قلوب المؤمنین و بعظمته و نوره عاداه الجاهلون و بعظمته و نوره ابتغی من فی السموات و الأرض من جمیع خلائقه إلیه الوسیله بالأعمال المختلفه و الأدیان المتشتته فکل شی ء محمول یحمله الله بنوره و عظمته و قدرته لا یستطیع لنفسه ضرّا و لا نفعا و لا موتا و لا حیاه و لا نشورا فکل شی ء محمول و الله تبارک و تعالی

ص: 121

الممسک لهما أن تزولا و المحیط بهما من شی ء و هو حیاه کلّ شی ء و نور کلّ شی ء سبحانه و تعالی عمّا یقولون علوّا کبیرا. قال له: فاخبرنی عن الله عزّ و جلّ أین هو؟ فقال أمیر المؤمنین (علیه السّلام): و هاهنا و هاهنا و فوق و تحت و محیط بنا و معنا و هو قوله: ما یَکُونُ مِنْ نَجْوی ثَلاثَهٍ إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَهٍ إِلَّا هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْنی مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ ما کانُوا فالکرسی محیط بالسماوات و الأرض و ما بینهما و ما تحت الثری و إن تجهر بالقول فإنّه یعلم السر و أخفی و ذلک قوله تعالی: وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لا یَؤُدُهُ حِفْظُهُما وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ فالذین یحملون العرش هم العلماء الذی حمّلهم الله علمه و لیس یخرج من هذه الأربعه شی ء خلق الله فی ملکوته و هو الملکوت الذی أراه الله أصفیائه و أراه خلیله فقال: وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَکُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ و کیف یحمل حمله العرش الله و بحیاته حییت قلوبهم و بنوره اهتدوا إلی معرفته. الخبر و هو من غرر الأخبار.

و قد فسر (علیه السّلام) الحمل فی الروایه و هو قیام ذوات الوجودات بالله سبحانه بقوله (علیه السّلام): لا یستطیع ...

الخ، و منه یظهر کیفیه حمل الحمله العرش و هو قیامه بالحمله بتحمیله سبحانه إیّاه لهم.

و قد اعتبر فی الروایه العرش و الکرسی واحدا باعتبار کونهما من العلم و لذا ورد حدیث الحمله الأربع فی کل منهما ففی الخصال عن الصفار قال: قال الصادق (علیه السّلام): إن حمله العرش أحدهم علی صوره ابن آدم یسترزق الله لولد آدم و الثانی علی صوره الدیک یسترزق الله للطیر و الثالث علی صوره الأسد یسترزق الله للسباع و الرابع علی صوره الثور یسترزق الله للبهائم و نکس الثور

ص: 122

رأسه منذ عبد بنو إسرائیل العجل فإذا کان یوم القیامه صاروا ثمانیه. الخبر.

و الروایات فی هذا المعنی مستفیضه و فی بعضها النسر مکان الدیک و لعل هذا المعنی من جهه اختلاف المشاهده کما هو معلوم عند أصحاب المشاهده و یشهد له قوله: و نکس الثور ... الخ، فافهم.

و قد ورد مثله فی الکرسی أیضا ففی تفسیر العیاشی عن الأصبغ قال: سئل أمیر المؤمنین (علیه السّلام) عن قول الله:

وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فقال: إن السماء و الأرض و ما فیهما من خلق مخلوق فی جوف الکرسی و له أربعه أملاک یحملونه بإذن الله. الحدیث.

و یظهر من هذه الأخبار أعنی أخبار الحمل إن فی ذلک المقام تفصیلا ما أی انفصالا للنوع عن النوع حیث یثبت إنسانا و دیکا و ثورا و أسدا.

و النظر الصحیح فیها یعطی أن الکرسی مقام تفرق الأنواع و تفصیلها من الوجود المنبسط و أن الحمله الأربع له و للعرش باعتباره و أما العرش بالمعنی الذی استفدناه فهو مقام الکون الذی یجتمع فیه التفاصیل و یظهر روابطها و لذا ورد أن الکرسی ظاهر العلم و العرش باطنه و فی التوحید مسندا عن حنان بن سدیر قال: سألت أبا عبد الله (علیه السّلام) عن العرش و الکرسی فقال: إن للعرش صفات کثیره مختلفه له فی کل سبب و صنع فی القرآن صنعه علی حده فقوله ربّ العرش العظیم یقول ربّ الملک العظیم و قوله الرحمن علی العرش استوی یقول علی الملک احتوی و هذا علم الکیفوفیه فی الأشیاء ثم العرش فی الوصل متفرد عن الکرسی لأنهما بابان من أکبر

ص: 123

أبواب الغیوب و هما جمیعا غیبان و هما فی الغیب مقرونان لأن الکرسی هو الباب الظاهر من الغیب الذی منه مطلع البدع و منها الأشیاء کلّها و العرش هو الباب الباطن الذی یوجد فیه علم الکیف و الکون و القدر و الحد و الأین و المشیئه و صفه الإراده و علم الألفاظ و الحرکات و الترک و علم العود و البداء فهما فی العلم بابان مقرونان لأن ملک العرش سوی ملک الکرسی و علمه أغیب من علم الکرسی فمن ذلک قال رب العرش العظیم أی صفته أعظم من صفه الکرسی و هما فی ذلک مقرونان، قلت: جعلت فداک فلم صار فی الفضل جار الکرسی؟ قال (علیه السّلام): إنّه صار جاره لأن علم الکیفوفیه فیه و فیه الظاهر من أبواب البداء و انیتها و حد رتقها و فتقها فهذان جاران أحدهما حمل صاحبه فی الصرف و بمثل صرف العلماء و لیستدلوا علی صدق دعواهما لأنه یختص برحمته من یشاء و هو القوی العزیز.

الخبر.

و قوله (علیه السّلام): «و فیه الظاهر» أی فی الکرسی و وجهه ظاهر مما قدمنا.

و قوله (علیه السّلام): «أحدهما حمل صاحبه» یمکن إرجاع الضمیر إلی کل منهما بوجه فإن الظاهر یحمل الباطن بوجه کالعکس لکن لا یوجد فی الروایات شی ء یوجد فیه حمل العرش للکرسی و قد یوجد العکس.

و قوله (علیه السّلام): «و بمثل صرف العلماء» ظاهره البناء للمجهول و إن کان البناء للمعلوم أیضا صحیحا و التصریف بالأمثال إنما هو سترا للأسرار الإلهیه.

و قوله (علیه السّلام): «و لیستدلوا علی صدق دعواهما» الظاهر إن الضمیر للعرش و الکرسی و ذلک إن فی التمثیل إعطاء

ص: 124

الدلیل فافهم. و ما عدّه (علیه السّلام) من أقسام العلوم فیها قابل الاستفاده من الآیات التی ورد فیها ذکرهما.

و إلی ما مرّ یشیر قول علی (علیه السّلام) علی ما فی الإحتجاج فی جواب من سأله عن بعد ما بین الأرض و العرش فقال (علیه السّلام): قول العبد مخلصا لا إله إلّا الله.

و فی الفقیه و العلل و المجالس للصدوق روی عن الصادق (علیه السّلام) أنّه سئل لم سمی الکعبه کعبه؟ قال: لأنها مربعه فقیل له: و لم صارت مربعه؟ قال: لأنها بحذاء البیت المعمور و هو مربع، فقیل له: و لم صار البیت المعمور مربعا؟ قال: لأنّه بحذاء العرش و هو مربع؟ فقیل له: و لم صار العرش مربعا؟ قال: لأن الکلمات التی بنی علیها الإسلام أربع سبحان الله و الحمد لله و لا إله إلّا الله و الله أکبر. الحدیث.

و هذه الکلمات الأربعه کما تری أولها یتضمن مرحله التنزیه و الثانیه مرحله التشبیه و الثالثه مرحله التوحید و الرابعه التوحید الأعظم و قد ورد عن الصادق (علیه السّلام) ان معنی الله أکبر الله أکبر من أن یوصف.

و فی العلل عن علل ابن سنان عن الرضا (علیه السّلام):

عله الطواف بالبیت أن الله تبارک و تعالی قال للملائکه: إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ فردوا علی الله تبارک و تعالی هذا الجواب فعلموا أنهم اذنبوا فندموا فلاذوا بالعرش و استغفروا فاحب الله عزّ و جلّ أن یتعبد بمثل ذلک العباد فوضع فی السماء الرابعه بیتا بحذاء العرش یسمّی الضراح ثم وضع فی السماء الدنیا بیتا یسمی البیت المعمور بحذاء

ص: 125

الضراح ثم وضع البیت بحذاء البیت المعمور ثم أمر آدم فطاف به فجری ذلک فی ولده إلی یوم القیامه. الخبر.

و الأخبار فی هذا المعنی کثیره و منها یظهر أن نسبه العرش إلی عالمه نسبه الکعبه إلی عالمنا الدنیا و قد مرّ فی الکلام علی الحجب روایه أن الشمس جزء من سبعین جزءا من نور الکرسی و نور الکرسی جزء من سبعین جزءا من نور العرش. الخبر.

و منه یظهر أن نسبه العرش إلی حومته کنسبه الشمس إلی عالمنا الدنیا حیث أن لها تدبیر أجسام ما فی حومتها و نظامها بما دبرها العلیم الخبیر.

فقد تبین من جمیع ما مرّ أن العرش هو باطن عالم التجرد و هو عالم العقول الطولیه من الوجود المنبسط و الکرسی هو ظاهره و هو عالم العقول العرضیه و ما دونه.

تتمه

و أنت بعد الإحاطه بما مرّ تعرف معنی ما ورد فی المقام من متفرقات الأخبار ففی التفسیر.

و فی حدیث آخر حمله العرش ثمانیه أربعه من الأولین و أربعه من الآخرین فأمّا الأربعه من الأولین فنوح و إبراهیم و موسی و عیسی و أمّا الأربعه من الآخرین فمحمد و علی و الحسن و الحسین (علیهم السّلام).

و فی روضه الواعظین روی جعفر بن محمد عن أبیه عن جدّه (علیه السّلام) إلی أن قال: و إن بین القائمه من قوائم العرش و القائمه الثانیه خفقان الطیر المسرع مسیر ألف عام و العرش یکسی کل یوم سبعین ألف لون من النور لا یستطیع أن ینظر إلیه خلق من

ص: 126

خلق الله و الأشیاء کلّها فی العرش کحلقه فی فلاه. أقول: و هذه المعانی مرویه بطرق کثیره أخری.

و ورد أن آیه الکرسی و آخر البقره و سوره محمد من کنوز العرش.

و ورد أن صاد نهر یخرج من ساق العرش.

و ورد أن العرش سقف الجنه.

و ورد أن العرش یرتج عند بکاء الیتیم.

و ورد أن الأفق المبین قاع بین یدی العرش فیه أنهار تطرد فیه من القدحان عدد النجوم.

و ورد أن روح بعض الأئمه علی العرش ینظر إلی زواره.

و ورد أن قلب المؤمن عرش الرحمن.

و ورد فی الحدیث القدسی ما وسعنی أرضی و لا سمائی و وسعنی قلب عبدی المؤمن إلی غیر ذلک من متفرقات الروایات.

و اعلم أن ما یعتقده الناس من کون العرش جسما أعظم ما یکون کهیئه السریر فوق الأفلاک أو أنه الفلک التاسع المحدد للجهات تطبیقا بهیئه بطلیموس فلم نجد له شاهدا یرکن إلیه من الروایات بل بعض الروایات فی مقام تکذیبه کما مرّ فیما مر.

و أما الکلام فی القلم و اللوح فهما أیضا من ضروریات الإسلام تکرر ذکرهما فی القرآن و تواترت بهما أخبار العامه و الخاصه. قال سبحانه: لا یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقالُ ذَرَّهٍ فِی السَّماواتِ وَ لا فِی الْأَرْضِ وَ لا أَصْغَرُ مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْبَرُ إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ و قال تعالی: وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُها إِلَّا هُوَ وَ یَعْلَمُ ما فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَهٍ إِلَّا یَعْلَمُها وَ لا حَبَّهٍ فِی ظُلُماتِ الْأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ و قال تعالی: وَ ما مِنْ دَابَّهٍ فِی

ص: 127

الْأَرْضِ إِلَّا عَلَی اللَّهِ رِزْقُها وَ یَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها کُلٌّ فِی کِتابٍ مُبِینٍ الآیات.

مزج سبحانه بین علمه و بین الکتاب فأفاد إن علمه عین الکتاب الذی هو مبین و قال تعالی: وَ کُلَّ شَیْ ءٍ أَحْصَیْناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ الآیه. و سیاق الآیات یعطی أن هذا العلم علم بالجزئیات و أشخاصها فلو کان کتابه هذا الکتاب بالتخطیط و التسطیر نظیر الکتب التی بیننا لم یحتو إلّا علی المفاهیم التی هی کلیات دون الجزئیات إذ المفهوم و لو تعین بأی تعین فرض یقبل الانطباق علی أمور کثیره متماثله و یشیر إلیه قوله سبحانه: أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ ما یَکُونُ مِنْ نَجْوی ثَلاثَهٍ إِلَّا هُوَ رابِعُهُمْ وَ لا خَمْسَهٍ إِلَّا هُوَ سادِسُهُمْ وَ لا أَدْنی مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ ما کانُوا الآیه، و قال تعالی: قَدْ عَلِمْنا ما تَنْقُصُ الْأَرْضُ مِنْهُمْ وَ عِنْدَنا کِتابٌ حَفِیظٌ الآیه، فوصفه بأنّه حفیظ و أنه عنده و قد أخبر سبحانه بأن ما عنده باق لا ینفد فهذا الکتاب شامل لجمیع جزئیات الموجودات و کلیاتها بوجود باق محفوظ لا یتبدل و لا یتغیر کما قال سبحانه: یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ.

ثم أنه سبحانه أثبت فی هذه الآیات کتابا واحدا سمّاه فی موضع بالکتاب المبین و فی آخر بأم الکتاب و فی آخر بالکتاب الحفیظ و الکتاب المکنون و الکتاب المسطور و اللوح المحفوظ ثم قال تعالی:

کَلَّا إِنَّ کِتابَ الْأَبْرارِ لَفِی عِلِّیِّینَ وَ ما أَدْراکَ ما عِلِّیُّونَ کِتابٌ مَرْقُومٌ یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ و قال سبحانه: کَلَّا إِنَّ کِتابَ الفُجَّارِ لَفِی سِجِّینٍ وَ ما أَدْراکَ ما سِجِّینٌ کِتابٌ مَرْقُومٌ وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ الآیات، فأثبت سبحانه کتابا للسعاده و کتابا آخر للشقاوه ثم قال تعالی: یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ و قال تعالی: کُلِّ أُمَّهٍ

ص: 128

تُدْعی إِلی کِتابِهَا الآیه، فأثبت لکل أمه کتابا علی حده ثم قال تعالی: وَ کُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِی عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیامَهِ کِتاباً یَلْقاهُ مَنْشُوراً الآیه، فأثبت لکل إنسان کتابا علی حده ثم قال سبحانه: ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّی و قال تعالی: لِکُلِّ أَجَلٍ کِتابٌ الآیه، فأثبت لکل موجود من الموجودات کتابا واحدا بشخصه ثم قال سبحانه:

هذا کِتابُنا یَنْطِقُ عَلَیْکُمْ بِالْحَقِّ إِنَّا کُنَّا نَسْتَنْسِخُ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ الآیه، فأثبت ان أعمالهم بنحو الاستنساخ من أم الکتاب و أن سائر الکتب فروع مأخوذه منه و هذا هو تنزل الموجودات من مرحله الغیب إلی حیز الشهاده فهذا حدیث الکتب و الألواح.

ثم أن الله سبحانه أفاد بذلک لنا أن بینه سبحانه و بین الوجودات أمرا سبیله سبیل الکتاب یکتبه الملک منّا لیکون مأخذ الصدور أحکام مملکته و برنامجا لتفصیل إجراءاته فی مقام العمل فهناک ما یجری مجری المداد و القلم و الکتاب و لم یرد فی القرآن ذکر من المداد و القلم غیر قوله تعالی: ن وَ الْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونَ علی ما یفسره بعض الروایات و قوله تعالی: الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ عَلَّمَ الْإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ الآیه.

و لعل ذلک لشده طریقیه المداد و القلم فی المطالب کما هو المعمول أیضا فإن الذکر إنّما یقع علی الکتاب دون القلم و المداد و أما ذکر الکتاب فکثیر کما لا یخفی و هو موجود واحد منبع لفیضان الفیوضات فهو ملک بلا شک و کیف لا و هو مصدر الفیوضات و منشأ الخیرات و البرکات و الإدراکات فهو دراک فعال فهو حی فهو ملک إذ هو الموجود الحی العالم الفعال الذی یتوسط بین الحق و الخلق و إن کان کل ماله فلمبدعه تعالی.

ص: 129

أقول و الأخبار أیضا تبین هذا البیان و تفسرها علی هذه الاعتبارات.

و قد ظهر من روایه حنان السابقه أن هذه أمثال ضربت للناس و ما یعقلها إلّا العالمون و الإشاره إلی هذا المعنی کثیره فی الکتاب و السنه.

و فی الاحتجاج عن هشام بن الحکم أنّ الزندیق سأل أبا عبد الله (علیه السّلام) فقال: أو لیس توزن الأعمال؟ قال: لا إن الأعمال لیست بأجسام و إنّما هی صفه ما عملوا و إنما یحتاج إلی وزن الشی ء من جهل عدد الأشیاء و لا یعرف ثقلها و خفتها و ان الله لا یخفی علیه شی ء. قال: فما معنی المیزان؟ قال: العدل.

الحدیث.

و هذه الروایه تعطی میزانا کلیّا و إن ما ورد عنهم فی أمثال ذلک بأنّه لإتمام الحجه جواب مطابق لظواهر المعارف و أمّا ممثلات هذه الأمثال فلها معان تحت هذه المعانی غیر أن السنخیه اللازمه بین المثل و الممثل لا بد من وجودها و علی أی حال فإذا رجعنا إلی ما عندنا من الأمور وجدنا أن المداد و القلم و اللوح معتبره عندنا لحفظ الإشاره إلی الأعیان الخارجیه فی النفس.

و بعباره مجازیه مراتب الوجود عند الناس ثلاث: الوجود الخارجی، و الوجود الذهنی، و الوجود الکتبی، و کل من هذه الثلاث یحکی عمّا قبله و الحوادث المکتوبه موجوده فی مقام الإجمال فی القلم و فی مقام التفصیل فی اللوح و بنظر أدق من ذلک الإجمال و التفصیل کلاهما فی المداد و القلم حافظ لإجماله مفیض لتفصیله هذا فإذا ثبت فی الوجود مداد و قلم و لوح مسطور فیه نظام الوجود کان القلم مرتبه من مراتب الوجود موجودا فیها الموجودات بنحو الإجمال

ص: 130

و البساطه مفیضا للتفصیل و کان اللوح مرتبه أخری موجودا فیها تفاصیل الموجودات و کان المداد مرتبه ثابتا فیها الإجمال و التفصیل معا و هو الوجود المنبسط علی ما دون الأسماء.

و هذه المراتب حیث انها مجرده الوجود أزید من نوع واحد فیها فمعها الحیاه و العلم علی ما تقرر فی محله فإذا لوحظت المراتب کانت متحده اتحادا ما بالعرش و إذا لوحظت الحدود و الماهیات کانت أملاکا ثلاثه.

و إلی المعنی الأول یشیر ما فی تفسیر القمّی فی قوله تعالی:

بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِیدٌ فِی لَوْحٍ مَحْفُوظٍ قال (علیه السّلام): اللوح المحفوظ له طرفان طرف علی العرش و طرف علی جبهه إسرافیل.

الخبر و ما سیأتی فی روایه الأقصر.

و یدل علی المعنی الثانی ما فی تفسیر القمّی مسندا عن هشام عن أبی عبد الله (علیه السّلام) قال: أول ما خلق الله القلم فقال له اکتب فکتب ما کان و ما هو کائن إلی یوم القیامه.

أقول و هذا المعنی مروی بطرق العامه أیضا و فی معانی الأخبار مسندا عن إبراهیم الکرخی قال: سألت جعفر بن محمد عن اللوح و القلم فقال: هما ملکان.

و فیه أیضا مسندا عن سفیان عن أبی عبد الله (علیه السّلام) عن ن، فقال: هو نهر فی الجنه قال الله عزّ و جلّ: اجمد فجمد فصار مدادا، ثم قال عزّ و جلّ للقلم: اکتب فسطر القلم فی اللوح المحفوظ ما کان و ما هو کائن إلی یوم القیامه فالمداد مداد من نور و القلم قلم من نور و اللوح لوح من نور. قال سفیان: فقلت له:

یا ابن رسول الله بیّن لی أمر اللوح و القلم و المداد فضل بیان و علّمنی مما علمک الله، فقال: یا بن سعید لو لا أنّک أهل للجواب ما

ص: 131

أجبتک فنون ملک یؤدی إلی القلم و هو ملک و القلم یؤدی إلی اللوح و هو ملک و اللوح یؤدی إلی إسرافیل و إسرافیل یؤدی إلی میکائیل و میکائیل یؤدی إلی جبرئیل و جبرئیل یؤدی إلی الأنبیاء و الرسل.

قال: ثم قال لی قم یا سفیان فلا آمن علیک.

و فی تفسیر القمّی عن أبیه عن ابن أبی عمیر عن عبد الرحیم الأقصر عن أبی عبد الله (علیه السّلام) قال: سألته عن ن و القلم قال: إن الله خلق القلم من شجره فی الجنه یقال لها الخلد ثم قال:

لنهر فی الجنه کن مدادا فجمد النهر و کان أشد بیاضا من الثلج و أحلی من الشهد ثم قال: للقلم اکتب قال یا ربّ ما أکتب قال اکتب ما کان و ما هو کائن إلی یوم القیامه فکتب القلم فی رقّ أشد بیاضا من الفضه و أصفی من الیاقوت ثم طواه فجعله فی رکن العرش ثم ختم علی فم القلم فلم ینطق بعد و لا ینطق أبدا فهو الکتاب المکنون الذی منه النسخ کلّها أو لستم عربا فکیف لا تعرفون معنی الکلام و أحدکم یقول لصاحبه انسخ ذلک الکتاب أ و لیس إنّما ینسخ من کتاب آخر من الاصل و هو قوله إنّا کنّا نستنسخ ما کنتم تعملون. الحدیث.

أقول و روی هذا المعنی فی تفسیر العیاشی و العلل و معانی الأخبار قوله: «خلق القلم من شجره فی الجنه» یستدعی سبق الجنه علی خلق القلم و قد مرّت الروایه أن القلم أول مخلوق و لا منافاه بناء علی ما یعرفه أهله أن من مراتب الجنه ما لا یطلق علیه لفظ الخلق و قریب منه قوله (صلّی اللّه علیه و آله): أول ما خلق الله نور نبیک یا جابر. ما ما ورد إن طینتهم مأخوذه من الجنه و الناس فی غفله عن هذا المعنی.(1)


1- و إن کانت الطینه أدنی مرتبتها من النور منه.

ص: 132

و مقتضی الروایه ان المداد أما مع القلم و أما قبله و لم نجد روایه تدل علی أن أول ما خلق الله المداد غیر ما فی الخصال عن الباقر (علیه السّلام) قال: إنّ لرسول اللّه (صلّی اللّه علیه و آله) عشر أسماء خمسه فی القرآن و خمسه لیست فی القرآن فأما التی فی القرآن محمد و أحمد و عبد الله و یس و ن الحدیث زمع ما فی الخبر المشهور أول ما خلق الله نور نبیک یا جابر هذا.

و یمکن بیان وجه لفظی له و هو أن المعتبر فی الوساطه عند الناس القلم و اللوح فأما المداد فهو فإن فیها منقول عنه غیر منظور إلیه استقلالا و قد مرّ هذا الوجه فافهم.

و قوله: «فی رقّ أشدّ بیاضا من الثلج» تعبیر عن اللوح و الرق الجلد و قد مرّ تعبیر آخر عنه فی روایه سفیان بأنه لوح من نور و له تعبیر آخر فی حدیث القمّی فی نزول اسرافیل علی رسول الله (صلّی اللّه علیه و آله) قال جبرئیل إن هذا اسرافیل و هو حاجب الربّ و أقرب خلق الله منه و اللوح بین عینیه من یاقوته حمراء الحدیث.

و قد اختلف التعبیر عن القلم أیضا تاره بأنه من شجره الخلد فی الجنه و تاره بأنه قلم من نور و عن المداد تاره بأنّه نهر فی الجنه أشدّ بیاضا من الثلج و أحلی من الشهد و تاره بأنه مداد من نور و عن الجمیع بأن المداد و اللوح و القلم أملاک ثلاثه و لعمری هذا الاختلاف فی التعبیر و أمثاله من أوضح الدلیل علی أنّها أمثال مضروبه بحسب اختلاف الجهات أو الأفهام فهب أن هذه صنائع لفظیه و تشبیهات شعریه ارتکبها أئمه الإسلام لتزیین اللفظ بتسمیه أشیاء باللوح و القلم و المداد و الکتاب و المیزان و أمثال ذلک فما معنی تذییله بأنه کان أشد بیاضا من الثلج و أحلی من الشهد و نحو ذلک فهل هذا إلّا أنّها

ص: 133

أمثال مضروبه و أستار دونها أسرار و الله الهادی.

و قوله (علیه السّلام): «ثم طواه فجعله فی رکن» إشاره إلی اتحاده بالعرش کما مرّ فی حدیث القمّی.

و قوله (علیه السّلام): «ثم ختم علی فم القلم» إشاره إلی حتمیه القضاء المکتوب فیه کما فی التوحید و تفسیر القمّی عن النبی (صلّی اللّه علیه و آله) قال: سبق العلم و جف القلم و مضی القضاء و تمّ القدر بتحقیق الکتاب و تصدیق الرسل و بالسعاده من الله لمن آمن و اتقی و بالشقاء لمن کذب و کفر الحدیث و لا منافاه بین کون هذا النظام فی مرتبه من مراتب وجوده محتوما غیر قابل للتغیر و فی مرتبه آخر قابلا له فإن الإجمال و قبول التغیر من لوازم مرتبه القوه و الإمکان من الاستعدادات المتفرقه و أمّا المراتب العلیا فمقدسه عن شوب القوه و الإمکان و إلی الله الرجعی.

و قوله (علیه السّلام) «أ و لستم عربا» إشاره إلی تنزل وجود الأعمال من مراتب الغیب إلی مراتب الشهاده فإن الظاهر من الأخبار أن أعمال بنی آدم الواقعه تنسخ أولا عن اللوح المحفوظ فیجی ء به الملکان إلی هذا العالم ثم یصعدان به إلی اللوح فیقابل به.

ففی کتاب سعد السعود فی روایه أنهما إذا أرادا النزول صباحا و مساء ینسخ لهما إسرافیل عمل العبد من الوح المحفوظ فیعطیهما ذلک فإذا صعدا صباحا و مساء بدیوان العبد قابله إسرافیل بالنسخ التی انتسخ لهما حتی یظهر أنّه کان کما نسخ منه. الخبر.

و فی الوسائط من الملائکه الکتاب بین إسرافیل و الملکین أخبار أخر منها ما فی کتاب محاسبه النفس لابن طاوس مسندا عن أمیر المؤمنین (علیه السّلام) فی حدیث البیت المعمور فیه کتّاب أهل

ص: 134

الجنه عن یمین الباب یکتبون أعمال أهل الجنه و کتّاب أهل النار عن یسار الباب یکتبون أعمال أهل النار بأقلام سود. الخبر.

و فی المحاسن و العلل مسندا عن حبیب السجستانی قال: قال أبو جعفر (علیه السّلام): «إنّما سمّیت سدره المنتهی لأن أعمال أهل الأرض تصعد بها الملائکه الحفظه إلی محل السدره، قال:

و الحفظه الکرام البرره دون السدره یکتبون ما یرفعه إلیهم الملائکه من أعمال العباد فی الأرض فینتهی بها إلی محل السدره» الخبر.

و فی تفسیر القمّی عن الباقر (علیه السّلام) قال: السجّین الأرض السابعه و علّیون السماء السابعه. الخبر.

أقول: و هذه الأخبار بظاهرها مختصه بکتّاب أعمال بنی آدم و یدل علی الأعم من ذلک ما فی تفسیر القمّی مسندا عن حماد عن أبی عبد الله (علیه السّلام) أنّه سأل الملائکه أکثر أم بنو آدم؟ فقال (علیه السّلام): و الذی نفسی بیده لملائکه الله فی السموات أکثر من عدد التراب فی الأرض و ما فی السماء موضع قدم إلّا و فیها ملک یسبحه و یقدسه و لا فی الأرض شجر و لا مدر إلّا و فیها ملک موکل بها یأتی الله کل یوم بعملها و الله أعلم بها. الخبر.

أقول و الإحاطه بما قدمنا من الأصول یغنی عن الإطاله فی بیانها علی أن البناء علی إیثار الاختصار.

ثم اعلم أن الأخبار تکاثرت فی ثبوت المحو و الإثبات فی الحوادث الخارجیه و هو البداء و قد نطق به القرآن قال تعالی:

یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ الآیه، و هذا یوجب ثبوت ألواح و کتب أخری بعد اللوح المحفوظ یتطرق إلیها التغیر و حیث أن الوجود لا ینقلب عمّا هو علیه بالضروره فالمکتوب فی هذه

ص: 135

الألواح من الحوادث وجوداتها الناقصه التی فی ضمن مقتضیاتها فیوجب ذلک إجمالا و احتمالا لا یتعین وجوداتها التامه فیها و هذا الإجمال غیر الإجمال الذی سبق فی المداد و القلم فإنّه فیهما بمعنی بساطه الوجود و شدّه صرافتها بخلاف ما هاهنا فإنّه بواسطه شوب الماده و الاستعداد بوجه و منه یعلم أن هذه الألواح مادیه طبیعیه و أمّا المثالیه و المجرده منها فینبغی أن یتصور علی ما صورناه فی رساله أفعال الله. هذا:

و مثل هذا المحو و الإثبات ثابت فی کتب الأعمال بالکتاب و السنه کمحو السیئه و إثبات الحسنه و حبط الأعمال بواسطه بعض الذنوب و الخطایا و المغفره و الشفاعه و الله أعلم.

و أمّا الکلام فی السموات و الأرض فالکتاب و السنه مملوّان من ذکرهما أقول و المحصل من ذلک أن فی الوجود سبع سماوات، و أن السماء الدنیا هی التی فیها هذه النجوم و الکواکب المحسوسه و هی تسبح فیها و المجره شرجها کأنّها عروه کیس تجمع رأسها، و أن هذا الجو مکفوف مجتمع، و أن فی الوجود سبع أرضین مخصوصه فی الکتاب العزیز بالذکر فی قوله تعالی: وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَ أحدها أرضنا و نحن من الأرض و هی فی الجو و هی مدحیه مبسوطه لیست بالموجوده دفعه و لها حرکه ما، و أن فی الوجود عوالم کثیره لا تحصی قد انقرض منها عدد کثیر و عدد کثیر منها باق بعد.

هذا هو الذی یتحصل من الکتاب و السنه للذهن الخالی الغیر المتقلد بالتقلید قال الله تعالی: الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً و قال تعالی: إِنَّا زَیَّنَّا السَّماءَ الدُّنْیا بِزِینَهٍ الْکَواکِبِ و قال تعالی:

وَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ.

و فی کتاب الاحتجاج و غیره عن أمیر المؤمنین (علیه السّلام)

ص: 136

و قد سئل عن المجره، قال: شرج السماء. الخبر.

و فی النهج قال (علیه السّلام): اللهم ربّ السقف المرفوع و الجو المکفوف الذی جعلته مفیضا للیل و النهار و مجری للشمس و القمر و مختلفا للنجوم السیاره. و قال تعالی: الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَ و قال تعالی:

وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذلِکَ دَحاها و قال تعالی: وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَیْنا فِیها رَواسِیَ و قال تعالی: وَ الْأَرْضَ فَرَشْناها فَنِعْمَ الْماهِدُونَ و قال تعالی: هُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکُمُ الْأَرْضَ ذَلُولًا فَامْشُوا فِی مَناکِبِها وَ کُلُوا مِنْ رِزْقِهِ وَ إِلَیْهِ النُّشُورُ إلی أن قال: أَ وَ لَمْ یَرَوْا إِلَی الطَّیْرِ فَوْقَهُمْ صافَّاتٍ وَ یَقْبِضْنَ ما یُمْسِکُهُنَّ إِلَّا الرَّحْمنُ الآیه.

و قد نطقت الأخبار أن لله عوالم کثیره فیها خلائق کثیرون مکلفون و أن الله خلق ألف ألف عالم و ألف ألف آدم أنتم فی آخرهم و غیر ذلک مما یخرجنا استقصاءها إلی الإطناب.

أقول: و أما أن غیر السماء الدنیا و الأرض من بقیه السموات و الأرضین ما هی فی حقیقتها فلا یظهر تمام الظهور.

و الذی ینبغی أن یقال هو أنه تواترت النصوص کتابا و سنه أن هذه السموات السبع مملوءه من الملائکه و أن منهم سدنه لأبوابها و منهم حفظه لها و منهم ملائکه متعبده متنسکه راکعه أو ساجده أو قائمه أو والهه و منهم سیاره تنزل بالأمر الإلهی أو تعرج بالأخبار و الکتب أو تصعد بالألواح و الأعمال سماء سماء إلی ما فوق السماء السابعه و هناک سدره المنتهی تنتهی إلیها أعمال بنی آدم و عندها جنّه المأوی و بحار الأنوار و الحجب و أن من الملائکه من رأسه تحت العرش و رجلاه فی

ص: 137

تخوم الأرض السابعه و أن من أرواح الأنبیاء و الأولیاء من هو ساکن فی السماء إلی غیر ذلک.

و إذ سیجی ء أن هذه کلّها موجودات غیر مادیه بل هی بین أجسام لطیفه مفارقه للماده مثالیه أو جواهر مجرده تجردا تاما فحینئذ حقیقه الأمر علی أحد وجهین:

أمّا أن یکون تمکنهم فی هذه الأماکن کتمکن نار البرزخ فی البرهوت و جنه البرزخ فی وادی السلام و بین قبر النبی و منبره و مثل کون القبر روضه من ریاض الجنه أو حفره من حفر النیران و هو وجود أمر فی باطن أمر.

و أما أن تکون هذه السموات أمورا برزخیه کما یظهر من أخبار أخر.

لکن ظاهر الأخبار أن فی عالمنا المادی أرضون و سماوات مادیه و علی کلا التقدیرین یثبت سماء و أرض من غیر ماده.

و مما هو ظاهر الدلاله علی ذلک ما فی کتاب الغارات بإسناده عن ابن نباته قال: سئل أمیر المؤمنین (علیه السّلام) کم ما بین السماء و الأرض؟ قال (علیه السّلام): مد البصر و دعوه المظلوم.

الخبر.

و روی مثله بسند آخر و فی آخره: لا نقول غیر ذلک.

و الجمع بین الحکمین مع کون أحدهما حکم المادی و الآخر حکم غیر المادی من جهه اتحادهما فی الحقیقه و کون النسبه بینهما نسبه الظاهر و الباطن و هذا کثیر فی الأخبار الحاکیه عن شئون السماء و غیرها کالجنه و النار و قال تعالی: وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ وَ ما تُوعَدُونَ و ما فی علل الشرائع فی حدیث عن الصادق (علیه السّلام) فهکذا الإنسان خلق من شان الدنیا و شان الآخره فإذا جمع

ص: 138

الله بینهما صارت حیاته فی الأرض لأنه نزل من شان السماء إلی الدنیا فإذا فرّق الله بینهما صارت تلک الفرقه الموت تردّ شان الأخری إلی السماء فالحیاه فی الأرض و الموت فی السماء و ذلک أنّه یفرق بین الأرواح و الجسد فردّت الروح و النور إلی القدس الاولی و ترک الجسد لأنّه من شأن الدنیا. الحدیث.

فیظهر مما مرّ أنّه کما أن فی عالمنا المادی أرضا و سماء کذلک فوق هذا العالم سماء و هی التی تعرج إلیها الأرواح الطیبه السعیده و تتنعم فیها و هی جنه البرزخ و أرض و هی التی تهبط إلیها الأرواح الخبیثه الشقیه و تتعذب فیها و هی نار البرزخ و الأرواح فی هاتین حتی تفنی بفناء المثال و تقوم الناس لربّ العالمین. هذا:

و من هنا أنّک إذا راجعت الأخبار التی فیها أن الملائکه بعد قبض أرواح السعداء یعرجون بها إلی السماء إلی الله سبحانه ثم یؤمر بها إلی الجنه لا یوجد فیها ما یحکی عن أنها یهبط بها إلی الأرض ثم تدخل الجنه مع أن جنه البرزخ بمقتضی الأخبار فی الأرض و فی القبر.

و یشهد لما مرّ أیضا ما فی البصائر مسندا عن جابر عن أبی جعفر (علیه السّلام) قال: سألته عن قول الله عزّ و جلّ:

وَ کَذلِکَ نُرِی إِبْراهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ قال: فکنت مطرقا إلی الأرض فرفع یده إلی فوق ثم قال لی: ارفع رأسک فرفعت رأسی فنظرت إلی السقف قد انفجر حتی خلص بصری إلی نور ساطع حار بصری دونه قال: ثم قال لی: رأی إبراهیم ملکوت السموات و الأرض هکذا. الخبر.

و ما عن الصادق (علیه السّلام) قال: إذا کان لیله القدر نزلت الملائکه و الروح إلی السماء الدنیا فیکتبون ما یکون من قضاء

ص: 139

الله فی تلک السنه. الحدیث. مع ما ورد أن الروح بعد ما نزل إلی الأرض مسددا لرسول الله (صلّی اللّه علیه و آله) لم یعرج بعد و هو مع أهل البیت یسددهم. الخبر.

و یظهر منهما أن إحاطه السماء الأولی بالأرض من قبیل إحاطه الباطن بالظاهر لا کما یقولون من إحاطه الفلک.

و أما الکلام فی الملائکه فوجودهم من ضروریات الإسلام و یمکن أن یقال أن الأمر کذلک فی الجمله فی سائر الملل و قد استفاضت الأخبار بأنهم أکثر خلق الله أصنافا و أفرادا و استقصاء أصنافهم تفصیلا خارج عن العهده لکن یجمعهم أقسام ثلاث:

القسم الأول الملائکه المهیمون و هم الوالهون فی عظمه الله سبحانه لا یشعرون بشی ء و لا بأنفسهم.

ففی البصائر عن أبی عبد الله (علیه السّلام) قال:

الکروبیین قوم من شیعتنا من الخلق الأول جعلهم الله خلف العرش لو قسم نور واحد منهم علی أهل الأرض لکفاهم ثم قال (علیه السّلام): أن موسی لما سأل ربّه ما سأل أمر واحدا من الکروبیین فتجلی للجبل فجعله دکّا. الحدیث.

و أنت بعد التدبر فی قوله: فَلَمَّا تَجَلَّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ الآیه و الروایات التی فی موردها تقضی بأن هذه الملائکه فانون فی الله سبحانه لا یشعرون بغیره و لیس لهم إلّا الله سبحانه.

و قوله (علیه السّلام): «جعلهم الله خلف العرش» یومی إلیه فإن العرش هو عالم التدبیر و القضاء و القدر إلیه ینتهی التفاصیل و الأحکام فلا أثر خلفه من ذلک البته.

و فی الخبر أیضا أن العالین قوم من الملائکه لا یتلفتون إلی غیر

ص: 140

الله و لم یؤمروا بالسجود لآدم و لم یشعروا أن الله خلق العالم و لا آدم.

القسم الثانی الملائکه المتعبدون المتنسکون ففی النهج فی خطبه له (علیه السّلام): ثم فتق ما بین السموات العلی فملأهن أطوارا من ملائکته منهم سجود لا یرکعون و رکوع لا ینتصبون و صافون لا یتزایلون و مسبحون لا یسأمون لا یغشاهم نوم العیون و لا سهو العقول و لا فتره الأبدان و لا غفله النسیان. الخطبه و هذا المعنی مروی مستفیضا.

القسم الثالث الملائکه العماله الموکلون بالعالم من حمله العرش و الکرسی و الموکلین بالسماوات و الشمس و القمر و النجوم و اللیل و النهار و الجو و السحاب و الأمطار و الرعد و البرق و الصواعق و الشهب و الریاح و الأرض و العناصر و البحار و الجبال و الأودیه و النبات و الحیوان و الإنسان و الأعمال و الأزمان و الأمکنه و الحیاه و الرزق و الموت و البرزخ و الحشر و الجنه و النار و غیر ذلک حتی یظهر من بعض الأخبار عموم وساطتها لجمیع جزئیات جهات العالم من الذوات و الأعیان و آثارها و قد تقدم بعضها فی الکلام علی اللوح و القلم.

و هذا القسم بنفسه طبقات مختلفه من آمر و مأمور و رئیس و مرءوس فی کل عمل موکل به و منهم جبرائیل و میکائیل و اسرافیل و عزرائیل.

و اعلم أن أصناف الملائکه کلّهم معصومون بنص القرآن و تواتر الأخبار غیر ما فی بعض أخبار قصه هاروت و ماروت و قد ردّه أخبار أخر و ما فی خبر واحد عامّی من قصه دردائیل و فی آخر من قصه فطرس و هی علی أنّها آحاد مجمله.

و الغرض فی المقام بیان أن هذه الأصناف موجودات مفارقه

ص: 141

للماده بین مثالی و مجرد تام و البرهان المذکور فی أول الرساله یثبت هاهنا أن لکل من موجودات عالمنا المادی مرتبه من المثال و مرتبه من العقل هما فی طوله و هو المطلوب و فی الآیات و الأخبار شواهد علی ذلک.

منها قوله تعالی: قُلْ مَنْ کانَ عَدُوًّا لِجِبْرِیلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلی قَلْبِکَ بِإِذْنِ اللَّهِ و قوله تعالی: نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ و قوله تعالی: ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأی أَ فَتُمارُونَهُ عَلی ما یَری.

و من المعلوم أن هذا القلب لیس المراد به اللحم الصنوبری المعلق عن یسار المعده بل هو الذی یفهم و یعقل و هو النفس فنزوله علی القلب لا یستقیم إلّا مع کون وجود النازل مجردا فی الجمله کوجود المعنی.

و قوله تعالی: وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَکٌ وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَکاً لَقُضِیَ الْأَمْرُ ثُمَّ لا یُنْظَرُونَ وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَکاً لَجَعَلْناهُ رَجُلًا وَ لَلَبَسْنا عَلَیْهِمْ ما یَلْبِسُونَ الآیه و مثلها آیات أخر إذ ظاهرها أن إنزال الملک بلباسه الملکی و وجوده الملکوتی ملازم لقضاء الأمر و عدم الأنظار و دخول الناس فی نشأه ما بعد الموت حتی یتسانخوا و یتجانسوا مع الملائکه و تلک نشأه مفارقه للماده فوجود الملائکه منها فهی مفارقه.

و منها ما ورد فی الأرواح ففی البصائر مسندا عن الحلبی عن الصادق (علیه السّلام) فی قوله تعالی: یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی قال: إن الله تبارک و تعالی أحد صمد و الصمد الذی لیس له جوف و إنّما الروح خلق من خلقه له بصر و قوه و تأیید یجعله الله فی قلوب الرسل و المؤمنین.

و فیه مسندا عن الحسن بن إبراهیم عن الصادق (علیه

ص: 142

السّلام) قال: سألته عن علم العالم، فقال: إن فی الأنبیاء و الأوصیاء خمسه أرواح روح البدن و روح القدس و روح القوه و روح الشهوه و روح الإیمان و فی المؤمنین أربعه أرواح إنما فقدوا روح القدس، روح البدن و روح القوه و روح الشهوه و روح الإیمان و فی الکفار ثلاثه أرواح روح البدن و روح القوه و روح الشهوه. ثم قال: و روح الإیمان یلازم الجسد ما لم یعمل بکبیره فإذا عمل بکبیره فارقه الروح و روح القدس من سکن فیه فإنه لا یعمل بکبیره أبدا.

و فی الکافی مسندا عن أبی بصیر عن أبی عبد الله (علیه السّلام) قال: إن للقلب أذنین فإذا همّ العبد بذنب قال له روح الإیمان لا تفعل و قال له الشیطان افعل و إذا کان علی بطنها نزع منه روح الإیمان. الحدیث. یشیر (علیه السّلام) إلی الزنا.

و فی الکافی مسندا عن حمّاد عن أبی عبد الله (علیه السّلام) قال: ما من قلب إلّا و له إذنان علی إحداهما ملک مرشد و علی الأخری شیطان مفتن هذا یأمره و هذا یزجره الشیطان یأمره بالمعاصی و الملک یزجره عنها و ذلک قول الله عزّ و جلّ: عَنِ الْیَمِینِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعِیدٌ ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ الحدیث.

قوله (علیه السّلام): «و ذلک قول الله عزّ و جلّ» یظهر منه أن مراده تعالی من قعودهما عن الیمین و الشمال قعودهما عن یمین القلب و شماله أی النفس و سعادته و شقاوته و کونه ذا اذنین باعتبار سمعه و طاعته لآمر الخیر و آمر الشر.

و قوله (علیه السّلام) فی خبر أبی بصیر: «نزع منه» و نظیر هذه العباره فی انتزاع روح الإیمان وارد فی الأخبار کثیرا یلوح منه أن لها اتحادا ما بالنفس فهی مقومات لجهات النفس.

ص: 143

و یظهر من ضم الخبرین الأخیرین أن روح الإیمان مع ملک و یدل علیه ما فی الکافی و تفسیر العیاشی عن الصادق (علیه السّلام): ما من مؤمن إلّا و لقلبه اذنان فی جوفه اذن ینفث فیها الوسواس الخناس و اذن ینفث فیها الملک فیؤید الله المؤمن بالملک فذلک قوله تعالی: وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ الخبر.

و کذا ما فی الأخبار الکثیره أن روح القدس ملک و ربما أیّد المؤمن.

و بالجمله فمن المعلوم أن لیس فی قلوبنا حین الهم بالحسنه أو السیئه إلّا خطرات تخطر و هی کلام نفسی لنا و هی بعینها کلام ملک أو شیطان و الکلام واحد بعینه فمتکلمه واحد بعینه فلو کان الملک الذی یکلمنا أمرا مادیا لکان اللازم اتحاد الاثنین و هو محال فلیس إلّا أنه موجود مثالی و لا یلزم من ذلک الاتحاد المستحیل لکون أحدهما فی طول الآخر فافهم و هذا الوجه ناهض فی مثالیه الشیطان المفتن أیضا.

و منها ما ورد مستفیضا فی أخبار البرزخ من وجود ملائکه موکله بروح الإنسان بعد موته فی البرزخ کمنکر و نکیر و مبشر و بشیر و ملائکه جنته و ناره و الصاعدین بروحه و حیث أن البرزخ مثال فهی مثالیه.

و منها الأخبار الوارده فی غریب خلقهم و عجیب شأنهم ففی نهج البلاغه فی خطبه له (علیه السّلام) فی الملائکه: و منهم الثابته فی الأرضین السفلی أقدامهم و المارقه من السماء العلیا أعناقهم و الخارجه من الأقطار أرکانهم و المناسبه لقوائم العرش أکتافهم.

الخطبه.

و فی تفسیر القمّی مسندا عن جابر عن أبی جعفر (علیه

ص: 144

السّلام) قال: کان بینا رسول الله (صلّی اللّه علیه و آله) جالسا و عنده جبرئیل إذ حانت من جبرئیل قبل السماء فانتقع لونه حتی صار کأنّه کرکم ثم لاذ برسول الله (صلّی اللّه علیه و آله) فنظر رسول الله (صلّی اللّه علیه و آله) إلی حیث نظر جبرئیل فإذا شی ء قد ملأ بین الخافقین مقبلا حتی کان کقاب من الأرض إلی أن قال: قال- یعنی جبرئیل-: یعنی جبرئیل هذا اسرافیل حاجب الرب. الخبر.

و فی التوحید عن الصادق (علیه السّلام) أنّه سئل عن قوله تعالی: لَقَدْ رَأی مِنْ آیاتِ رَبِّهِ الْکُبْری فقال: رأی جبرئیل علی ساقه الدر مثل القطر علی البقل له ستمائه جناح قد ملأ ما بین السماء و الأرض. الحدیث.

و الروایات وردت أکثر من أن تحصی فی نزولهم و اختلافهم و أن منهم سکنه الهواء و الأرض و الأماکن و المقدسه آلافا آلافا و أنهم ینزلون مع قطرات الأمطار و مع کل شخص و کل عمل و فی لیله القدر ألوف من الملائکه لا یحصی عددهم إلّا الله سبحانه.

و مساق هذه الأخبار و الآثار یأبی أن نقول أن لاختلاف موجودات عالمنا و تقلباتها و انقلاباتها تأثیرا فیهم فلا یوطئون بالأقدام و لا یضغطون و لا تخرق حرکات الأجسام أبدانهم مع أنهم قد ملئوا الفضاء و السطح مع أن الضروره تقضی بالمزاحمه بین المادیات و الجسمانیات و لا یبصرون و لا یلمسون و لا یحس بهم و لا غیر ذلک من أحکام المادیات فلیسوا بالأجسام المادیه و إنما للمادیات نسبه إلیهم.

هذا:

و ما ربّما یقال أن الله سبحانه قادر أن یصرف المادیات عنها فلا تحس بها و لا تزاحمها و یجعل القوه علی رؤیتهم و الارتباط بهم فی بعض أشخاص الإنسان کالأنبیاء (علیهم السّلام) فیختصّون برؤیتهم

ص: 145

و کلامهم مثلا فکلام یشبه بظاهره کلام المسلّمین من المسلمین و بباطنه یهدم أساس الدین إذ لو جاز مثل هذا الخطأ العظیم فی الحس لم یثبت لنا نبیّ و لا کتاب و لا شرع و لا إعجاز و لحقنا بالسوفسطائیه و لم یثبت توحید حتی تصل النوبه إلی الکلام فی الملائکه علی أن الضروره تدفعه.

و ما أثبتنا فی محله من الخطأ فی الحس إنّما هو الخطأ فی الحکم الذی معه لا فی المحسوس الحاصل عند الحس فما نراه من صغر النجوم مثلا فالذی عند الحس من نقطه بیضاء هو هذا القدر و هو ضروری بدیهی و الخطأ إنما هو فی حکمنا أن النجم فی نفسه علی هذا المقدار من الحجم علی ما یثبته أحکام الزوایا المثلثیه من حجمها.

و منها الأخبار الکثیره الوارده فی عصمتهم الذاتیّه و قد قال تعالی: بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ و قال تعالی: فَإِنِ اسْتَکْبَرُوا فَالَّذِینَ عِنْدَ رَبِّکَ یُسَبِّحُونَ لَهُ بِاللَّیْلِ وَ النَّهارِ وَ هُمْ لا یَسْأَمُونَ الآیه، فمن المعلوم أن لو کانت فیهم ماده و هی حامله للقوه و الإمکان و أفعالهم صادره عن علم کان ذلک منهم اختیاریا متساوی الوجود و العدم کالإنسان و لم یکونوا مجبولین علی الطاعه و لاستوجبوا بالطاعه مزید الثواب مع أن العماله منهم عماله إلی أبد الآبدین من قبل و فی الدنیا و الآخره و فی الجنه و النار.

و منها ما ورد أن طعامهم التسبیح و شرابهم التهلیل أی أن قوام وجودهم الخارجی بالتوحید و التنزیه و أما الحمد و التشبیه فلم یرد فیه نص غیر ما فی قوله تعالی: وَ الْمَلائِکَهُ یُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ الآیه، و لم یرد و یحمدون و وجهه واضح عند العارف بالحقائق.

و فی روایه أخری فی العلل لمحمد بن علی بن إبراهیم سئل أبو

ص: 146

عبد الله (علیه السّلام) عن الملائکه یأکلون و یشربون و ینکحون؟

قال: لا إنهم یعیشون بنسیم العرش. فقیل له: فما العله فی نومهم؟ فقال (علیه السّلام). فرقا بینهم و بین الله عزّ و جلّ لأن الذی لا تأخذه سنه و لا نوم هو الله. الخبر.

و حدیث نومهم وارد فی أحادیث أخر منها ما فی إکمال الدین مسندا عن داود بن فرقد فی حدیث حدثه بعض أصحابه عن الصادق (علیه السّلام) فقال (علیه السّلام): ما من حی إلّا و هو ینام خلا الله وحده عزّ و جلّ و الملائکه ینامون. فقلت: یقول الله:

یُسَبِّحُونَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ لا یَفْتُرُونَ قال: أنفاسهم تسبیح.

الخبر.

و قد مرّ فی أول الکلام قول علی (علیه السّلام): لا یغشاهم نوم العیون. الخطبه، فلو صحّت هذه الأخبار کان المراد من نومهم ما هو مثل قوله (علیه السّلام) الناس نیام فإذا ماتوا انتبهوا و ما ورد مستفیضا فی أخبار البرزخ کما فی الکافی مسندا عن سالم عن أبی عبد الله (علیه السّلام) فی حدیث: ثم تؤخذ روحه فتوضع فی الجنه حیث رأی منزله ثم یقال له نم قریر العین فلا تزال نفحه من الجنه تصیب جسده یجد لذتها و طیبها حتی یبعث. الحدیث.

و جمله المعنی أن نسبه جنه الآخره إلی البرزخ و کذلک نسبه البرزخ إلی الدنیا کنسبه الیقظه إلی النوم و کذا فی الملائکه نوم غیر نوم العیون و غفله العقول نسبته إلی ما علیه الحق سبحانه نسبه النوم إلی الیقظه فمن فقد شیئا فقد نام عنه و الحاصل أن تعیشهم بنسیم العرش و هو التسبیح و التهلیل و قد عرفت أن العرش ما هو إنما هو مشاهده التوحید و التنزیه فبه قوام وجودهم فحجاب الماده لیس مضروبا دونهم.

ص: 147

و فی کتاب الدرر و الغرر للآمدی عن المناقب: و سئل یعنی علیّا (علیه السّلام) عن العالم العلوی فقال: صور عاریه من المواد خالیه عن القوه و الاستعداد تجلی لها فاشرقت و طالعها فتلألأت و ألقی فی هویتها مثاله فأظهر عنها أفعاله. الحدیث. و هاهنا مباحث أخر ربما تعرضنا لبعضها فی الکلام علی الشیطان علی حسب ما یسوغه المجال.

و أما الکلام فی الشیطان فهو أیضا من ضروریات هذا الدین بل سائر الملل و قد تواترت الآثار و تکرر فی القرآن إثبات خصوصیات عجیبه لهذا المخلوق و الکلام الجامع فیه أن نقول کما أن الإسلام یثبت وراء الحس موجودات کثیره موکله بجمیع جهات العالم تدعوا إلی الخیرات و تهدی إلی الحسنات و تفیض البرکات و سمتها الملائکه فالملک موجود غیر محسوس له مبدئیه ما للخیرات و الحسنات و البرکات کذلک یثبت وراء الحس موجودات أخری موکله بالإنسان و غیره تدعوا إلی الشرور و تهدی إلی کل معصیه و مخالفه یسمیها الشیطان و ذریته فالشیطان موجود غیر محسوس له مبدئیه ما للشرور و المعاصی.

أقول: إذا فرضنا معصیه ما فهی مخالفه و المخالفه لا تتحقق إلّا مع تصور موافقه فی محلها و إطاعه و الموافقه بالطاعه لا تکون بشباهه الفعل بالفعل بل بمطابقه الفعل لما یریده آمر بأمر مثلا و الأمر اللفظی إنما هو لإیصال الأمر إلی المأمور لا لموضوعیه له فی نفسه بالضروره. و لذا کان الأمر العقلی کالأمر اللفظی و الأمر أمر اعتباری اعتبر للتوصل إلی وجود فعل مراد من الغیر بالبعث و التحریک الاعتباری للمأمور إلی المأمور به و إراده الفعل لا تکون إلّا بمحبه تامه فالذی یصدر عن الفاعل المطیع إنما هو الذی یحبه الأمر من حیث أنّه

ص: 148

یحبه و إلّا لم یکن موافقه أی أن علم الفاعل فی إرادته الفعل إنّما تعلق بالفعل بما أن الآمر یحبه أی بمحبه الأمر مشاهدا تعلقها بالفعل و وجودها فی الفعل و حیث أن العلم متحد بالمعلوم فمنشأ الفعل إراده الآمر التی عند الفعال فهذا الفعل إنما تحقق بفناء إراده الفاعل فی إراده الآمر و حیث أن الفعل أثر الفاعل و وجوده رابط غیر مستقل بالنسبه إلی الذات فللذات وجود ما فی مرتبته ففناء الإراده فی الإراده یستلزم فناء ما للذات فی الذات فی هذه المرتبه فیختلف الفناء المذکور باختلاف الأفعال فهناک فناءات مختلفه بالنسبه إلی الأفعال المختلفه و الطاعات المتشتّته.

و مثل البرهان یثبت فی جانب المعصیه أن المعصیه لا تتحقق إلّا بأنانیه بالنسبه إلی ذات الأمر بوجه ما و هی خلاف الفناء أی الغفله عن ذات الأمر و توجه المأمور إلی ذات نفسه.

و حیث أن الکلام فی إطاعه الحق سبحانه و معصیته و لا ذات موجوده بالاستقلال إلّا ذاته فالتوجه إلی ذات أخری غیر متصوره هناک بل هی الغفله عن أنه هو به لا عن هو البسیط فإنّه غیر متحقق البته.

فقد تحقق أن المعاصی بجمیع أنحائها لا تتحقق إلّا مع الغفله عن الحق سبحانه و دعوی الأنانیه و تختلف أقسام هذه الدعاوی باختلاف أقسام الأفعال التی هی معاص اختلافا شدیدا فهذا هو المتحقق فی مرتبتنا الطبیعیه و لها بالضروره مثل فی مرتبه المثال نسبتها فی الکلیه و الجزئیه و المنشئیّه و التولد نسبه ما فی عالم الطبیعه بمقتضی ما مر من البرهان فی أول الرساله فهی موجودات متقدمه علیها بوجه إحیاء فی أنفسها لها مبدئیه ما بالنسبه إلی ما فی عالم الطبیعه من ممثلاتها و هذا الموجود غیر المحسوس الذی هو مبدأ عام للمعاصی مع المبادی

ص: 149

الجزئیه التی لها هو الذی نسمیه بالشیطان و ذریته هذا ما سنح ببالی من البرهان علی وجوده و لم أجد مجال المراجعه إلی کتب القوم فما أدری هل سبقنی إلیه أحد أو جاء ببرهان غیر هذا و منه یتبین معانی عامه ما ورد فی خصوصیات وجوده و ذریته و حالاتهم و کیفیه وساوسهم و غیر ذلک.

و من البرهان یظهر وجه عدم سجدته لعنه الله لآدم لأنه غیر خاضع لذات الإنسان النوریه التی هی خلیفه الله فی أرضه لأن ذاته قائمه بالأنانیه و قد ورد فی الخبر: أن أول من قال أنا إبلیس و أنّه إنّما استحق اللعن بذلک قال تعالی: إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَهِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فَقَعُوا لَهُ ساجِدِینَ فَسَجَدَ الْمَلائِکَهُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ إِلَّا إِبْلِیسَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ الآیات. و یظهر مما مرّ أنه لعنه الله کما لم یسجد لآدم لم یسجد لذریته أیضا و شاهد ذلک قوله تعالی: وَ لَقَدْ خَلَقْناکُمْ ثُمَّ صَوَّرْناکُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِکَهِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ الآیه. و کما أنّه لم یسجد هو لعنه الله لم تسجد ذریته أیضا ففی نهج البلاغه فی خطبه له (علیه السّلام) فی صفه آدم (علیه السّلام):

و استادی الله سبحانه الملائکه ودیعته لدیهم و عهد وصیته إلیهم فی الإذعان بالسجود له و الخشوع لتکرمته فقال سبحانه: اسجدوا لآدم فسجدوا إلّا إبلیس و قبیله اعترتهم الحمیه و غلبت علیهم الشقوه.

الخطبه، و یستفاد هذا المعنی من قوله سبحانه: إِنَّهُ یَراکُمْ هُوَ وَ قَبِیلُهُ مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُمْ الآیه.

و من البرهان یظهر أن المتخلص منه لعنه الله بالکلیه لا یتحقق إلّا مع الخلوص للّه سبحانه قال سبحانه حکایه عن إبلیس حین رجم و أنظر قال: فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ إِلَّا عِبادَکَ مِنْهُمُ

ص: 150

الْمُخْلَصِینَ و هم الذی اخلصوا لله- بالبناء للمجهول- فلا یبقی غایه لهم اما ذاتا أو اسما أو فعلا فقط إلّا الله سبحانه و هو الخلوص بأحد وجوهه و ذلک لأنّه یرتفع موضوع الوسوسه حینئذ و هو الأنانیه و الغفله عن الحق سبحانه و ذلک قوله (علیه السّلام): إن شیطانی أسلم علی یدی و فی روایه قتلته و فی روایه عن الصادق (علیه السّلام) علی أن الشیطان لا یتعرض بنا. هذا و أما وقوع الخطأ و هو مخالفه الأمر الإرشادی دون المولوی منه و ترک الأولی من الأنبیاء فقد صرّح به القرآن الکریم و تواترت به الأخبار قال تعالی فی آدم و حواء: فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ الآیه، و کذا فی سائر الأنبیاء و کذلک وقوع الخطأ الخالی قال تعالی: وَ اخْتارَ مُوسی قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلًا الآیه، و قال تعالی حکایه عن فتی موسی و هو یوشع فی قصه الحوت: وَ ما أَنْسانِیهُ إِلَّا الشَّیْطانُ أَنْ أَذْکُرَهُ الآیه، و قال تعالی حکایه عن أیوب (علیه السّلام): أَنِّی مَسَّنِیَ الشَّیْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ.

و یتبین مما مرّ من الأمثله أن عمده تصرفاته لعنه الله فی هذا العالم الطبیعی علی ثلاثه أقسام:

القسم الأول تصرفه فی الإنسان بالوسوسه فی صدره و الإلقاء فی قلبه قال تعالی: وَ إِنَّ الشَّیاطِینَ لَیُوحُونَ إِلی أَوْلِیائِهِمْ و قال تعالی: مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ و الخنّاس اسم للشیطان الموکل علی الناس کما فی الأخبار و قد مرّ روایه الکافی فی هذا المعنی.

و هذا القسم هو الذی عصم منه المعصومون من الأنبیاء و الأولیاء و لذلک لو تحقق منه لعنه الله وسوسه لهم کان ذلک بالظهور و التجسم لهم کما وردت أخبار کثیره فی قصص نوح و إبراهیم

ص: 151

و إسماعیل و موسی و عیسی و یحیی و نبیّنا (علیهم السّلام) فی هذا المعنی.

القسم الثانی تصرفه لعنه الله فی الإنسان غیر قلبه کأعضائه مثلا کما فی قصه أیّوب و مرضه مرضا شدیدا و هذا فی غیر المعصومین من الأولیاء مقدمه للقسم الأول و فیهم ینتج إیذاء.

القسم الثالث تصرفه لعنه الله فی غیر الإنسان من الأمور الخارجه عنه قال تعالی: قالَ رَبِّ بِما أَغْوَیْتَنِی لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ و الأخبار فی هذا الباب أکثر من أن تحصی.

کما فی الکافی بإسناده عن علی (علیه السّلام) قال: قال رسول الله (صلّی اللّه علیه و آله) لا تؤووا مندیل اللحم فی البیت فإنه مربض الشیطان و لا تؤووا التراب خلف الباب فإنه مأوی الشیطان.

الخبر.

و فیه منسدا عن الصادق (علیه السّلام) أن علی ذروه کل جسر شیطانا فإذا انتهیت إلیه فقل بسم الله یرحل عنک.

و فی أخبار کثیره انّه لعنه الله تصرف فی العنب و الکرمه و النخله و فی أخبار کثیره أنه لعنه الله یتصرف فی النطفه و المأکل و المشرب و الملبس و المسکن إذا لم یذکر اسم الله علیه.

و فی الکافی مسندا عن علی قال: قال رسول الله (صلّی اللّه علیه و آله) بیت الشیطان فی بیوتکم بیت العنکبوت.

و فی الکافی أیضا مسندا عن أحدهما علیهما السّلام) قال: لا تشرب و أنت قائم و لا تبل فی ماء نقیع و لا تطف بقبر و لا تخل فی بیت وحدک و لا تمش بنعل واحده فإن الشیطان أسرع ما یکون إلی العبد

ص: 152

إذا کان علی بعض هذه الأحوال. إلی غیر ذلک من نظائرها التی وردت فی الشریعه و هذا القسم أیضا مقدمه للقسم الأول من تصرفاته لعنه الله.

و من البرهان المذکور یظهر أیضا أن الشیاطین مفارقه الوجود للماده و الوجود المذکوره فی تجرد الملائکه غیر الوجه الأخیر منها جار فی الشیاطین بعینها قال تعالی: یَعِدُهُمْ وَ یُمَنِّیهِمْ وَ ما یَعِدُهُمُ الشَّیْطانُ إِلَّا غُرُوراً و قال تعالی: وَ إِنَّ الشَّیاطِینَ لَیُوحُونَ إِلی أَوْلِیائِهِمْ و قال تعالی: وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ و قال تعالی:

لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقِیمَ ثُمَّ لَآتِیَنَّهُمْ مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أَیْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ و قال تعالی: إِنَّهُ یَراکُمْ هُوَ وَ قَبِیلُهُ مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُمْ و قال تعالی: الشَّیْطانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَ أَمْلی لَهُمْ و قال تعالی: کَمَثَلِ الشَّیْطانِ إِذْ قالَ لِلْإِنْسانِ اکْفُرْ فَلَمَّا کَفَرَ قالَ إِنِّی بَرِی ءٌ مِنْکَ الآیات. و أمثال الأخبار التی أوردناها فی الکلام علی الملائکه وارده فی هذا المقام و لا نطیل بالإیراد و البیان بل الأخبار الوارده هاهنا أوضح دلاله من هناک لأن کثیرا من تصرفاته الوارده بتمثیل جسمانی مفسر هاهنا بخلافه هناک.

کما فی المحاسن عن الرضا عن آبائه عن علی (علیه السّلام) فی حدیث: فأمّا کحله فالنوم و أمّا سفوفه فالغضب و أما لعوقه فالکذب.

و فی الکافی مسندا عن أبی جعفر (علیه السّلام): إن هذا الغضب جمره من الشیطان توقد فی قلب ابن آدم.

و عن النبیّ (صلّی اللّه علیه و آله): إن الشیطان یجری من ابن آدم مجری الدم فضیّقوا مجاریه بالجوع.

ص: 153

و فی الخبر أن موسی (علیه السّلام) رآه و علیه برنس فسأله عن برنسه فقال لعنه الله: به اصطاد قلوب بنی آدم.

و فی مجالس ابن الشیخ مسندا عن الرضا عن آبائه (علیهم السّلام): أن إبلیس کان یأتی الأنبیاء من لدن آدم إلی أن بعث الله المسیح (علیه السّلام) یتحدث عندهم و یسائلهم و لم یکن بأحد منهم أشدّ أنسا منه بیحیی بن زکریا فقال له یحیی (علیه السّلام): یا أبا مرّه إن لی إلیک حاجه، فقال له: أنت أعظم قدرا من أن أردّک بمسأله فاسألنی ما شئت فإنّی غیر مخالفک فی أمر تریده. فقال یحیی:

یا أبا مرّه أحبّ أن تعرض علی مصائدک و فخوخک التی تصطاد بها بنی آدم. فقال له إبلیس: حبّا و کرامه و واعده لغد فلمّا أصبح یحیی قعد فی بیته ینتظر الوعد و أغلق علیه الباب إغلاقا فما شعر حتی ساواه من خوخه کانت فی بیته فإذا وجهه صوره وجه القرد و جسده علی صوره الخنزیر و إذا عیناه مشقوقتان طولا و إذا أسنانه و فمه مشقوقات طولا عظما واحدا بلا ذقن و لا لحیه و له أربعه أید یدان فی صدره و یدان فی منکبه و إذا عراقیبه قوادمه و أصابعه خلفه و علیه قباء و قد شدّ وسطه بمنطقه فیها خیوط معلقه بین أحمر و أصفر و أخضر و جمیع الألوان و إذا بیده جرس عظیم و علی رأسه بیضه و إذا فی البیضه حدیده معلقه شبیهه بالکلاب فلمّا تأمله یحیی (علیه السّلام) قال له: ما هذه المنطقه التی فی وسطک؟ فقال: هذه المجوسیه أنا الذی سننتها و زینتها لهم. فقال له: ما هذه الخطوط الألوان؟ قال: هذه جمیع أصناع النساء لا تزال المرأه تصنع الصنیع حتی یقع مع لونها فافتن الناس بها. فقال له: فما هذا الجرس الذی بیدک؟ قال:

هذا مجمع کل لذه من طنبور و بربط و معزفه و طبل و نای و صرنای و أن القوم لیجلسون علی شرابهم فلا یستلذونه فأحرّک الجرس فیما بینهم

ص: 154

فإذا سمعوه استخفّ بهم الطرب فمن بین من یرقص و من بین من یفرقع أصابعه و من بین من یشق ثیابه. فقال له: و أی الأشیاء أقرّ لعینک؟ قال: النساء هن فخوخی و مصائدی فإنّی إذا اجتمعت علی دعوات الصالحین و لعناتهم صرت إلی النساء فطابت نفسی بهن.

فقال له یحیی (علیه السّلام): فما هذه البیضه علی رأسک؟ قال:

بها أتوقی دعوه المؤمنین. قال (علیه السّلام): فما هذه الحدیده التی أری فیها؟ قال: بهذه أقلب قلوب الصالحین. قال یحیی (علیه السّلام): فهل ظفرت بی ساعه قط؟ قال: لا و لکن فیک خصله تعجبنی. قال یحیی (علیه السّلام): فما هی؟ قال: أنت رجل أکول فإذا افطرت أکلت و بشمت فیمنعک ذلک من بعض صلاتک و قیامک باللیل. قال یحیی (علیه السّلام): فإنّی أعطی الله عهدا إنّی لا أشبع من الطعام حتّی ألقاه. فقال له إبلیس: و أنا أعطی الله عهدا إنّی لا أنصح مسلما حتّی ألقاه. ثم خرج فما عاد إلیه بعد ذلک. الحدیث، و هو مروی عن طرق العامه أبسط من ذلک و الروایات فی أقسام إغواءاته و تزییناته عند أنواع المعاصی و الذنوب بتصویرات عجیبه فوق حد الإحصاء و کل ذلک یشهد أنّها تمثلات مثالیه منه لعنه الله غیر مادیه.

و بما تقرر یندفع ما ذکره بعضهم أنّا إذا عملنا سیئه فلا نجد فی أنفسنا إلّا تصورا للفعل و تصدیقا و جزما و إراده و تحریکا للأعضاء بالعضلات و لم نجد أثر المؤثر آخر یسمی شیطانا فلیس إلّا القوی المادیه لمیلها إلی الشهوه و الغضب و الخواطر المنبعثه فالشیطان کنایه عنها و الوسوسه کنایه عن الخواطر من حیث وقوعها فی طریق الشر و هذا الکلام یطرد فی جانب الملک و الهامه کما لا یخفی.

و وجه الاندفاع ظاهر إذ الشیطان و الملک فی طول الإنسان

ص: 155

الطبیعی لا فی عرضه حتی یتوجه ما ذکر.

و من أجاب عنه بأن فعل الشیطان و الملک الذکر و التذکیر فلا یلزم ما أوردوه کأنّه غفل عن مئات أو ألوف من الأخبار و الآثار فی أقسام تصرفاته لعنه الله أو أنه حمل جمیعها علی المجاز و الاستعاره و سائر الصنائع الشعریه و حاشا مقام أئمه الإسلام عن ذلک.

و من البرهان المذکور یظهر کیفیه وجود الملائکه أعنی العماله منهم و یظهر أیضا أن ذات الإنسان کالمؤلف من تصرفات ملکیه أو شیطانیه و لیس له ذات مستقل منحاز.

و من البرهان المذکور یظهر مع ملاحظه الأصول المقرره فی محلّها أنه لعنه الله و جنوده و إن کان لهم تقدم علی هذه النشأه لتقدم المثال علی الماده إلّا أن لهم تأخرا ما و تعینا ما بالماده إذ تحقق المعصیه بأنواعها یحتاج إلی تعین مادی.

و من هنا ربّما یظهر وجه معنی شمول الخطاب بالسجده لآدم (علیه السّلام) لإبلیس لعنه الله مع أنه لم یکن من الملائکه و الخطاب کان متوجها إلیهم و أنّه کان فی السماء إذ لم یکن إذ ذاک أرض متعینه بل لم یکن إلّا أسماء نورانیه طاهره و إنّما تعینت الأرض بعد وقوع المعصیه قال سبحانه: قالَ اذْهَبْ فَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ فَإِنَّ جَهَنَّمَ جَزاؤُکُمْ جَزاءً مَوْفُوراً و قال سبحانه: وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلی حِینٍ الآیه، فأرض آدم الأرض الطبیعیه و أرض إبلیس الأرض السابعه و الأرض مع ذلک أرض واحده إذ الاختلاف بالبطون و الظهور لا یوجب الاختلاف حقیقه کما هو ظاهر قوله تعالی: أَ وَ لَمْ یَرَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ کانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ کُلَّ شَیْ ءٍ حَیٍ الآیه.

ص: 156

و من هنا ربّما یظهر معنی ما ورد مستفیضا من أئمه أهل البیت (علیهم السّلام) کما فی الکافی و تفسیری القمّی و العیاشی بطرق متعدده ان إبلیس کان مع الملائکه و لم یکن منهم و کانت الملائکه تری أنّه منهم. الخبر و ذلک لعدم ظهور معصیته و مخالفته إذ ذاک.

و من هنا ربّما یظهر معنی تولد ذریته قال تعالی: أَ فَتَتَّخِذُونَهُ وَ ذُرِّیَّتَهُ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِی وَ هُمْ لَکُمْ عَدُوٌّ الآیه.

و فی تفسیر العیاشی عن جابر عن النبیّ (صلّی اللّه علیه و آله) فی حدیث: فقال إبلیس لعنه الله ربّ هذا الذی کرّمت علیّ و فضّلته و ان لم تفضل علیّ لم أقو علیه. قال: لا یولد له ولد إلّا ولد لک ولدان. الحدیث، و هذا علی سبیل التکثیر.

و یؤیده ما فی تفسیر العیاشی مسندا عن الصادق (علیه السّلام) فی حدیث: فقال أبو عبد الله (علیه السّلام): و الذی بعث محمدا للعفاریت و الأبالسه علی المؤمن أکثر من الزنابیر علی اللحم. الحدیث.

و فی الکافی مسندا عن أبان عن الصادق (علیه السّلام) قال: لإبلیس عون یقال له تمریح إذا جاء اللیل ملأ ما بین الخافقین. الحدیث، و هو حدیث غریب فی معناه.

و اعلم أن مثل هذا المعنی وارد فی الملائکه أیضا و أن لم یعبر عنه فی الأخبار بالذریه و التولد ففی الکافی مسندا عن أبی جعفر (علیه السّلام) قال: إن فی الجنه نهرا یغتمس فیه جبرئیل کل غداه ثم یخرج منه فینتفض فیخلق الله عزّ و جلّ من کل قطره منه ملکا.

الحدیث. و هو مروی فی حدیث المعراج من طرق العامه و الخاصه و هذا المعنی کثیر فی روایات العبادات أیضا.

ص: 157

و اعلم أن هذه المقابله بین الملک و الشیطان یوضح معنی ما ورد أن الملک مخلوق من النور و الشیطان من النار قال تعالی: خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ الآیه حکایه عنه لعنه الله و فی الکافی مسندا عن داود الرقی عن أبی عبد الله (علیه السّلام) قال: إن الله عزّ و جلّ خلق الملائکه من نور. الخبر.

تتمه:

و مما یتعلق مجال الشیاطین قضیه رجمها بالشهب قال تعالی:

وَ لَقَدْ جَعَلْنا فِی السَّماءِ بُرُوجاً وَ زَیَّنَّاها لِلنَّاظِرِینَ وَ حَفِظْناها مِنْ کُلِّ شَیْطانٍ رَجِیمٍ إِلَّا مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ فَأَتْبَعَهُ شِهابٌ مُبِینٌ الآیات.

و فی المجالس عن الصادق (علیه السّلام) کان إبلیس یخترق السموات السبع فلمّا ولد عیسی حجب عن ثلاث سماوات و کان یخترق أربع سماوات فلمّا ولد رسول الله (صلّی اللّه علیه و آله) حجب عن السبع کلّها و رمیت الشیاطین بالنجوم. الحدیث، و مضمون الخبر مروی مشهور بین الفریقین.

و فی العلل مسندا عن أبی بصیر عن أبی عبد الله (علیه السّلام) قال: 7 نما کان بلیه أیوب التی ابتلی بها فی الدنیا لنعمه أنعم الله بها علیه فأدّی شکرها و کان إبلیس فی ذلک الزمان لا یحجب دون العرش فلمّا صعد عمل أیوب (علیه السّلام) بأداء شکر النعمه حسده إبلیس لعنه الله. الخبر.

و یظهر منه أن عروجه لعنه الله إلی السموات لم یکن منحصرا فی سماع الأخبار عن الملائکه و قد ذکروا فی معنی هذه المسأله بعض الوجوه منها ما ذکره صدر المتألهین (قدّس سرّه) فی المفاتیح من أراده فلیرجع إلیه.

ص: 158

و الذی یظهر من معناها بما یناسب البناء علی ما مرّ من الأصول أن یقال أن السموات السبع و الأرضین السبع ما کانت منحازه فی زمن الأنبیاء السابقین کل الانحیاز و لا کانت شرائعهم مستوعبه للأعمال النازله من السموات غیر ما نزلت مما فوق السماء السابعه کأصل التوحید و الولایه و النبوه و بعض مما دونها بحسب استعداد الأمم الماضیه فلمّا تولد المسیح عیسی بن مریم (علیه السّلام) منع إبلیس لعنه الله من ثلاث سماوات و هی السابعه و السادسه و الخامسه و انحازت إذ ذاک ثلاث من الأرضین و استوعبت شریعته بتکمیل شریعه موسی (علیه السّلام) من الأعمال بنسبه ذلک ثم لما تولد محمد (صلّی اللّه علیه و آله) منع لعنه الله ببرکته (صلّی اللّه علیه و آله) من جمیع السموات السبع و انحازت بذلک جمیع الأرضین السبع و قذفت الشیاطین بالشهب و انقطعت الکهانه و استوعبت شریعته المقدسه جمیع الأعمال النازله من السموات السبع فافهم إن کنت من أهله إن شاء الله.

و اعلم أن الشیاطین غیر منحصره فی الجن بل ربما لحق بهم شیاطین من الإنس أیضا و هو الذی یقتضیه الأصول السابقه و هو الفناء فی الشیطان قال تعالی: شَیاطِینَ الْإِنْسِ وَ الْجِنِ و قال تعالی: مِنْ شَرِّ الْوَسْواسِ الْخَنَّاسِ الَّذِی یُوَسْوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ مِنَ الْجِنَّهِ وَ النَّاسِ.

و فی قصص الراوندی مسندا عن عبد العظیم الحسنی (علیه السّلام) عن علی بن محمد العسکری فی حدیث ظهور إبلیس لعنه الله لنوح (علیه السّلام) فقال نوح (علیه السّلام): تکلم. فقال إبلیس لعنه الله: إذا وجدنا ابن آدم شحیحا أو حریصا أو حسودا أو

ص: 159

جبّارا أو عجولا تلقفناه تلقف الکره فإن اجتمعت لنا هذه الأخلاق سمیناه شیطانا مریدا.

هذا آخر ما أردنا إیراده من هذه المباحث علی ما یسمح به الوقت و یسعه الباع و الله المستعان و إلیه المصیر و الحمد لله ربّ العالمین و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین.

و کان الفراغ لیله الجمعه منتصف المحرم سنه 1357 و فرغ عن کتابته فی العشر الأوسط من شهر الصفر سنه 1361 هجریه قمریه و وقعت الکتابه فی قریه شادآباد من أعمال بلده تبریز

ص: 161

رساله الانسان قبل الدنیا

اشاره

ص: 163

بسم الله الرحمن الرحیم هذه رساله الإنسان قبل الدنیا و هی الرساله الأولی من کتاب الإنسان الحمد لله ربّ العالمین و الصلاه و السلام علی أولیائه المقربین سیّما محمد و آله الطاهرین.

هذه رساله الإنسان قبل الدنیا نشیر منها إلی ما جری علی الإنسان قبل هبوطه و وقوعه فی ظرف الحیاه الدنیا علی ما دبّره العلیم القدیر علی ما ینتجه البرهان و یستفاد من ظواهر الکتاب و السنه و الله المعین.

[فصل 1 فی ان الانسان بجمیع خصوصیات ذاته و صفاته و افعاله]

قد تبین بالبرهان فی الفلسفه الأولی أن العلیه تقتضی قیام المعلول فی وجوده و کمالاته الأولیه و الثانویه بالعله و إن ذلک کلّه من تنزلات العله دون النواقص و الجهات العدمیه.

و أیضا إن عالم الماده مسبوق الوجود بعالم آخر غیر متعلق بالماده فیه أحکام الماده و هو علّته و بعالم آخر مجرد عن الماده و أحکامها هو علّه علته و یسمیان بعالمی المثال و العقل و عالمی البرزخ و الروح.

ص: 164

و یستنتج من ذلک ان الإنسان بجمیع خصوصیات ذاته و صفاته و أفعاله موجود فی عالم المثال من غیر تحقق أوصافه الرذیله و أفعاله السیئه و لوازمه الناقصه و جهاته العدمیه فهو کان موجودا هناک فی أهنأ عیش و أقر عین فی زمره الطاهرین و صفّ الملائکه المقدسین مبتهجا بما یشاهده من نور ربّه و نورانیه ذاته و تشعشع أفقه ملتذّا بمرافقه الأبرار و مسامره الأخیار لا یمسّه فیها تعب و لا لغوب و لا یتکدر بکدورات النواقص و العیوب لا حجاب بینه و بین ما یشتهیه و لا ألم و لا ملال یعتریه.

[فصل 2 فی الدلائل النقلیه من الکتاب و السنه علی ما مر]

و ظواهر الکتاب و السنه تدل علی ما مرّ قال تعالی: أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ ففرق سبحانه بین الخلق و الأمر فعلمنا أن الخلق غیر الأمر بوجه و لیس الأمر مختصا بآثار أعیان الموجودات حتی تختص الأعیان بالخلق و آثار الأعیان بالأمر لقوله سبحانه: قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی فنسب سبحانه الروح و هو من الأعیان إلی الأمر، و قوله تعالی: إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ أفاد إنّ أمره هو إیجاده بکلمه کن سواء کان عینا أو أثر عین و حیث لیس هناک إلّا وجود الشی ء الذی هو نفس الشی ء تبین فی إن کلّ شی ء أمرا إلهیا.

ثم قال سبحانه: إِنَّا خَلَقْناهُمْ مِنْ طِینٍ لازِبٍ و قال:

إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَهٍ أَمْشاجٍ نَبْتَلِیهِ و غیر ذلک من الآیات المفیده إن الخلق بالتدریج.

و قد قال سبحانه: وَ ما أَمْرُنا إِلَّا واحِدَهٌ کَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ و قال: ما خَلْقُکُمْ وَ لا بَعْثُکُمْ إِلَّا کَنَفْسٍ واحِدَهٍ و قال: ما

ص: 165

أَمْرُ السَّاعَهِ إِلَّا کَلَمْحِ الْبَصَرِ فأفاد عدم التدریج فی الأمر.

تبین بمجموع الآیات إن الأمر أمر غیر تدریجی بخلاف الخلق و إن کان الخلق ربّما استعمل فی مورد الأمر أیضا.

و بالجمله ففیما یتکون بالتدریج و هو مجموع الموجودات الجسمانیه و آثارها وجهان فی الموجود الفائض من الحق سبحانه وجه أمری غیر تدریجی و وجه خلقی تدریجی و هو الذی یفیده لفظ الخلق من معنی الجمع بعد التفرقه.

و قد أفاد قوله سبحانه: إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ الآیه، إن الأمر سابق علی الخلق و أن الخلق یتبعه و یتفرع علیه و هو الذی یفیده قوله سبحانه: بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ فعمل الملائکه و هم المتوسطون فی الحوادث بواسطه الأمر.

فتحصل من الجمیع أن فوق عالم الأجسام و فیه نظام التدریج عالما آخر یشتمل علی نظام موجودات غیر تدریجیه أی غیر زمانیه یتفرع کل موجود زمانی من مظروفات نظام التدریج علی ما هنالک من الموجودات الأمریه و هی محیطه بها موجوده معها قائمه علیها کما یفیده (فالتدبیر و هو الإتیان بالأمر دبر الأمر و عقیبه یصدر من العرش أوّلا ثم یتنزل الأمر من سماء إلی سماء و قد أوحی إلی کل سماء ما یختص بها من الأمر فإن الأمر کلمته سبحانه فإلقائه إلی شی ء وحی منه إلیه و لا یزال یتنزل سماء سماء حتی ینتهی إلی الأرض ثم یأخذ فی العروج فهذا هو المتحصل من الآیات) قوله سبحانه: ثُمَّ اسْتَوی عَلَی الْعَرْشِ یُدَبِّرُ الْأَمْرَ و قوله سبحانه: ثُمَّ اسْتَوی عَلَی الْعَرْشِ ما لَکُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا شَفِیعٍ أَ فَلا تَتَذَکَّرُونَ یُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَی الْأَرْضِ ثُمَّ یَعْرُجُ إِلَیْهِ و قوله سبحانه: ثُمَّ اسْتَوی

ص: 166

إِلَی السَّماءِ إلی أن قال تعالی: فَقَضاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ فِی یَوْمَیْنِ وَ أَوْحی فِی کُلِّ سَماءٍ أَمْرَها و قوله سبحانه: خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ الْأَمْرُ بَیْنَهُنَ الآیات.

و هی مع ذلک تفید أن الأمر فی تنزله ذو مراتب فإنّه سبحانه أخبر عن أن التنزل بینهن فللتنزل نسبه إلی کل واحده منها لوقوعه من عال إلی سافل حتی ینتهی إلی آخرها فیتجاوزها إلی الأرض و هو قوله سبحانه: یُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَی الْأَرْضِ و هذه حال الأمر بعد تقدیره بالقدر و المقادیر و محدودیته بالحدود و النهایات کما قال سبحانه: وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَقْدُوراً و هناک وجود أمری غیر محدود و لا مقدر ینبئ عنه قوله سبحانه: وَ إِنْ مِنْ شَیْ ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ الآیه حیث أفاد إن لکل شی ء من الأشیاء وجودا مخزونا عنده سبحانه و إن تنزله إنّما هو بقدر معلوم و الآیه حیث تفید أن التنزل یلازم التقدیر بالمقدار أفادت أن الخزائن التی من کلّ شی ء عنده سبحانه وجودات غیر محدوده و لا مقدره فهی من عالم الأمر قبل الخلق.

و حیث عبّر سبحانه بلفظ الجمیع المشعر بالکثره فلا بد أن یکون الامتیاز بین أفرادها بشده الوجود و ضعفه و هو المراتب دون الامتیاز الفردی بالمشخصات مثل الأفراد من نوع واحد و إلّا وقع الحد و القدر و قد أنبأ سبحانه أن لا قدر قبل التنزل ففی هذا القسم من الموجود الأمری الغیر المحدود أیضا مراتب واقعه.

و لیس التنزل عن هناک کیفما کان بالتجافی و تخلیه المکان السابق بالنزول إلی اللاحق لقوله سبحانه: ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ الآیه و هذه الموجودات الغیر المحدوده حیث لا حدّ لها و لا بینها فیها موجوده جمیعا بوجود واحد علی کثرتها و مشتمله علی جم

ص: 167

الکمالات التی فی عالمها و لا خبر و لا أثر هناک عن الإعدام و النواقص التی تفیدها الماده و الإمکان أو الجد و الفقدان.

و لا تزال تتنزل عن مرتبه إلی مرتبه حتی تشرف علی عالم الأجسام و هی فی جمیع مراحلها مشتمله علی جمل الکمالات مبراه عن النواقص غیر أنّها فی کل مرتبه بحسب ما یقتضیه حال المرتبه من قوه الموجود و ضعفه و لا حجاب و لا غیبوبه بل أشعه الکل واقعه من الکل علی الکل و منعکسه من الکل إلی الکل فهی أنوار طاهره و لذلک وصف سبحانه الروح الذی هو من عالم الأمر بالطهاره و القدس فقال: وَ أَیَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ و قال: قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ و حکی سبحانه ذلک عن الملائکه فقال سبحانه: وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَهِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ الآیه، أی نظهر قدسک و طهارتک عن النواقص بذواتنا و أفعالنا حیث إن ذواتنا بأمرک و أفعال ذواتنا بأمرک کما یومی إلی جمیع المرحلتین قوله سبحانه: بَلْ عِبادٌ مُکْرَمُونَ لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ الآیات، فالآیه الثانیه فرع للأولی فهو إکرام ذاتی لهم هذا و لیس فی أعمالهم إلّا حیثیه الأمر إذ هو المصحح للثناء علیهم و إکرامهم منه سبحانه و إلّا ففی کل فعل من کل فاعل أمر منه سبحانه کما یستفاد من قوله سبحانه: ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ خالِقُ کُلِّ شَیْ ءٍ و قوله: إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ الآیات، فتخصیصه سبحانه عملهم بالذکر بأنّه بأمره سبحانه لیس إلّا لأن عملهم لا جهه فیه إلّا جهه الأمر و کذلک ذواتهم و یشیر إلیه آیات أخر کقوله تعالی: قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلی شاکِلَتِهِ و قوله:

کَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِیدُهُ و قوله: وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ

ص: 168

بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذِی خَبُثَ لا یَخْرُجُ إِلَّا نَکِداً إلی غیر ذلک من الآیات.

و أیضا فإن الملائکه لم تقل: أ تجعل فیها من یفسد ... الخ و لم یستفد صدور هذه المعاصی إلّا بالاستفاده من قوله تعالی: إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً إن الخلافه و هی قیام الشی ء مقام آخر و نیابته عنه تقتضی اتصاف الخلیفه باوصاف الحق سبحانه و هی محموده مقدسه لا یصح فی قباله دعواهم: وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ فلم یبق للاستناد إلّا الجعل فی الأرض فمن هنا فهموا أنه سیؤثر فی أفعاله و سیتلون بکدوره الأرض و ظلمات الطین ذاته و لذلک عبّروا عن الخلیفه بالموصول و الصله فقالوا: من یفسد فیها و یسفک الدماء و هو الاسم فیکون مقابلته بدعواهم: نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ مقابله بالاسم فهم طاهرون مقدسون فی أسمائهم أی ذواتهم من حیث الوصف و هو المطلوب فافهم.

و لنرجع إلی ما کنّا فیه و بالجمله فعالم الأمر عالم القدس و الطهاره و سمّی بالأمر لکونه لا یحتاج فی وجوده إلی أزید من کلمه کن و من هنا ربّما یعبّر سبحانه عنه بالکلمه کقوله: وَ کَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلی مَرْیَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ کما یعبّر عن القضاء المحتوم بالکلمه کقوله:

وَ کَذلِکَ حَقَّتْ کَلِمَهُ رَبِّکَ عَلَی الَّذِینَ کَفَرُوا أَنَّهُمْ أَصْحابُ النَّارِ و قال: وَ لَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنا لِعِبادِنَا الْمُرْسَلِینَ إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ وَ إِنَّ جُنْدَنا لَهُمُ الْغالِبُونَ الآیات. و القضاء من عالم الأمر عنه و قد اطلق علیه الأمر کثیرا کقوله سبحانه: أَتی أَمْرُ اللَّهِ و قوله:

وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا و قوله: وَ اللَّهُ غالِبٌ عَلی أَمْرِهِ إلی غیر ذلک و قال سبحانه: لا تَبْدِیلَ لِکَلِماتِ اللَّهِ الآیه، إذ التبدیل فرع قبول التغیر الذی هو من لوازم الماده و القوه و عالم الأمر

ص: 169

کما عرفت مبرّی منها و قال سبحانه: قُلْ لَوْ کانَ الْبَحْرُ مِداداً لِکَلِماتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کَلِماتُ رَبِّی وَ لَوْ جِئْنا بِمِثْلِهِ مَدَداً و قال سبحانه: وَ لَوْ أَنَّ ما فِی الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَهٍ أَقْلامٌ وَ الْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَهُ أَبْحُرٍ ما نَفِدَتْ کَلِماتُ اللَّهِ الآیه.

فتبین من جمیع ذلک أن عالم الأمر مؤلف من عوالم کثیره مترتبه بعضها لا تحدید و لا تقدیر لموجوداتها غیر أنّها معلوله له سبحانه بل هی موجودات طاهره نوریه متعالیه دائمه غیر نافذه و لا محدوده و بعضها یشتمل علی موجودات نوریه طاهره غیر نافده لکنها محدوده و یشتمل الجمیع علی جمیع کمالات هذه النشأه الجسمانیه و لذائذها و مزایاها بنحو أعلی و أشرف غیر مشوب بنواقص الماده و إعدامها و کدوراتها و آلامها و لا حجاب یحتجب الحق سبحانه به عنها کل ذلک بحسب وجودهم و مراتب ذواتهم.

ثم إن الحق سبحانه بین أن الروح من هذا العالم فقال تعالی:

وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَ ما أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلًا و مما مرّ من البیان تعرف أن قوله سبحانه: قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی یشتمل علی بیان الحقیقه و لیس استنکافا عن الجواب و البیان فبین سبحانه إن الروح موجود أمری غیر خلقی کما یومی إلیه قوله تعالی: ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِینَ فظهر بذلک أنّه مشارک مع سائر موجودات عالم الأمر فی شئونهم و أوصافهم و أطوارهم ثم قال سبحانه: فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فبین ان الروح کان غیر البدن و انّه إنّما سکن هذه البنیه بالنفخ الربّانی و هبط إلیه من مقامه العلوی ثم قال سبحانه: کَما بَدَأْنا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِیدُهُ.

فبان بذلک أن هذا الطائر القدسی سیترک هذه البنیه المظلمه

ص: 170

بجذب ربّانی کما سکنها أولا بنفخ ربّانی و قد قال سبحانه: ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّی ثم قال سبحانه: وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِی الْأَرْضِ أَ إِنَّا لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ زعما منهم أنهم هم الأبدان و هی تتلاشی و تضل فی الأرض فقال سبحانه: بَلْ هُمْ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ کافِرُونَ قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ ثُمَّ إِلی رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ الآیه.

فبیّن سبحانه أن الذی یلقی الله تعالی و یتوفّاه ملک الموت أی یأخذه و یقبضه هو روحهم و هو نفسهم المدلول علیها بلفظ کم فما یحکی عنه الإنسان بلفظ أنا هو روحه و هو الذی یقبضه الله و یأخذه بعد ما نفخه و هو غیر البدن ثم قال سبحانه: مِنْها خَلَقْناکُمْ وَ فِیها نُعِیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَهً أُخْری و قال سبحانه: فِیها تَحْیَوْنَ وَ فِیها تَمُوتُونَ وَ مِنْها تُخْرَجُونَ فبیّن أن للروح مع ذلک اتحادا امّا مع البدن فی هذه الحیاه الدنیا فهو هو و یشیر إلیه ما فی العلل مسندا عن عبد الرحمن عن أبی عبد الله (علیه السّلام) قال: قلت لأی علّه إذا خرج الروح من الجسد وجد له مسّا و حیث رکبت لم یعلم به؟ قال:

لأنّه نما علیها البدن. و قال سبحانه: ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فِیهِ مِنْ رُوحِهِ وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَهَ و قال سبحانه: قُلْ هُوَ الَّذِی أَنْشَأَکُمْ وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَهَ الآیه.

فبین سبحانه أنّه ملک الروح بعد توحیده مع البدن و إعطائه جوارح البدن و أعضائه قوی سامعه و باصره و متفکره عاقله و تمم له إذ ذاک جمیع الأفعال الجسمانیه التی ما کان یقدر علی شی ء منها لو لا هذا الإعطاء و الجعل و هیّأ سبحانه له جمیع التصرفات الجسمانیّه فی عالم الاختیار و سخّر له ما فی السموات و الأرض و سخّر له الشمس و القمر دائبین و سخّر له اللیل و النهار قال سبحانه: مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ

ص: 171

فالتسخیر و التدبیر للأمر و بالأمر دون الخلق و إنّما للخلق و هو مجموع عالم الأجسام الآلیه و الأداتیه قال تعالی: وَ آتاکُمْ مِنْ کُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها الآیه.

فهذا أول الفروق التی یفترق بها الروح عن الملائکه و هما جمیعا من عالم الأمر فالروح موجود مجرد محلّی بحلل الکمالات الحقیقیه مبرّی عن القوه و الاستعداد و المنقصه و العدمیات منزّه عن الاحتجاب بحجب الزمان و المکان سائر فی مراتب الأمر و مدارج النور و هو مع ذلک یقبل أن ینزل عن عالمه إلی هذا العالم فیتحد بالأجسام و یتصرف فی جمیع الأنحاء الجسمیه و الجهات الاستعدادیه و الإمکانیه بالاتحاد من غیر واسطه بخلاف الملائکه فإنّهم محدودو الوجود بعالم الأمر لا یجاوزون أفق المثال.

ثم أنّه سبحانه قال: قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمِیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدیً فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ الآیه فبین أن هبوطهم إلی الأرض یوجب انشعاب الطریق إلی شعبتین شعبه السعاده و شعبه الشقاوه و تفرقهم فریقین فریق فی الجنه و فریق فی السعیر ثم قال سبحانه: أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ کُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ.

فبین أن طریق الشقاوه فی الحقیقه هلاک و بوار فهناک منتهی سفرهم من عالم القدس و أما طریق السعاده فهو الحیاه الجاریه الدائمه قال تعالی: أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ و قال سبحانه: ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ و قال سبحانه:

وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَهَ لَهِیَ الْحَیَوانُ و قد قال تعالی: کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ فَرِیقاً هَدی وَ فَرِیقاً حَقَّ عَلَیْهِمُ الضَّلالَهُ

ص: 172

فبین أن الفریقین یعودان علی ما کانا علیه قبل النزول و الهبوط و تبیّن به أن أصحاب الشقاء یعیشون و یحیون بعد العود عیشا فی صوره البوار و حیاه فی صوره الموت قال سبحانه: ثُمَّ لا یَمُوتُ فِیها وَ لا یَحْیی و إن أصحاب السعاده یعودون إلی ما کانوا علیه من الحیاه الطیبه قال تعالی فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاهً طَیِّبَهً و هم الذین یؤجرون بأعمالهم الناشئه عن ذواتهم السعیده و یزیدهم الله من فضله لیجزیهم الله أحسن ما علموا و یزیدهم من فضله و الله یرزق من یشاء بغیر حساب فغایه هذا السیر و السری و الهبوط و النزول من فریق الروح هلاک بعضهم فی الدنیا و رجوع بعضهم إلی مقامه الشامخ الأول مع مزایا اکتسبها قال تعالی: قُلِ اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ ءٍ وَ هُوَ الْواحِدُ الْقَهَّارُ أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَوْدِیَهٌ بِقَدَرِها فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَداً رابِیاً وَ مِمَّا یُوقِدُونَ عَلَیْهِ فِی النَّارِ ابْتِغاءَ حِلْیَهٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ کَذلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما یَنْفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الْأَرْضِ کَذلِکَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ الآیات.

و هذا هو الفرق الثانی بین الروح و الملائکه فالروح بواسطه نزوله إلی هذه النشأه و إقامته فیها یقع علی مفترق طریقین و منشعب خطّین غایه أحدهما البوار و الهلاک و غایه الآخر التمکن فی معارج العلیا و جنّه الخلد و مقام القرب و الملائکه بخلاف ذلک فلیس لهم إلّا خط واحد و هو خط السعاده.

و اعلم إنّا قد فصّلنا القول فی رساله الأفعال فی باب السعاده و الشقاوه أن محتد هذه المعانی و منشعب السعاده و الشقاء قبل نشأه الماده. هذا:

ثم إنّه سبحانه قال فی وصف المؤمنین: أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ فعلمنا إن هناک روحا آخر غیر ما

ص: 173

یشترک فیه جمیع أفراد الإنسان یختص به المؤمنون و هو المسمی بروح الإیمان و قال سبحانه: فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلی رَسُولِهِ وَ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ وَ أَلْزَمَهُمْ کَلِمَهَ التَّقْوی فعبّر عنه بکلمه التقوی و بین أن هذا الروح یلازم التقوی.

و فی الکافی مسندا عن أبی بصیر عن أبی عبد الله (علیه السّلام) قال: إن للقلب أذنین فإذا همّ العبد بذنب قال له روح الإیمان لا تفعل و قال له الشیطان افعل، و إذا کان علی بطنها نزع منه روح الإیمان. الحدیث.

ثم قال تعالی: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ فعبّر عنه بالنور و بیّن ذلک فی آیات أخر.

ثم قال سبحانه: یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلی مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ لِیُنْذِرَ یَوْمَ التَّلاقِ و قال سبحانه: وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما کُنْتَ تَدْرِی مَا الْکِتابُ وَ لَا الْإِیمانُ وَ لکِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدِی بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا وَ إِنَّکَ لَتَهْدِی إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ الآیات.

فبین أن هناک روحا آخر یختص به الرسل (علیهم السّلام) و هو نور یهتدی به الغیر کما أن روح الإیمان نور یهتدی به الإنسان فی نفسه.

و قوله: ما کُنْتَ تَدْرِی .... الخ، یبیّن أن هذا الروح مهیمن علی روح الإیمان حیث یفید علم الکتاب و نور الإیمان فظهر أن اختلاف الروحین إنّما هو بشده الوجود و ضعفه و لیس بالاختلاف الشخصی.

و قوله: وَ إِنَّکَ لَتَهْدِی إِلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ إشاره إلی أن

ص: 174

بینه و بین الروح الإنسانی اتحادا فالاختلاف بینهما أیضا بالشده و الضعف دون الشخص فما هناک إلّا روح واحد.

ثم قال سبحانه: یُنَزِّلُ الْمَلائِکَهَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ و قال سبحانه: وَ هُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ الآیه، فبین بذلک أن الروح أرفع منزله من الملائکه و أنّه یتحد معهم قائما علیهم کما یشیر إلیه قوله سبحانه: قُلْ مَنْ کانَ عَدُوًّا لِجِبْرِیلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلی قَلْبِکَ و قال سبحانه: نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ عَلی قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرِینَ و قال سبحانه: قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ الآیات.

فعبّر سبحانه فی کلامه تاره بالروح و تاره بجبرئیل (علیه السّلام) و هو یعطی الاتحاد الذی ذکرناه و أنت تعلم أن هذا غیر الاتحاد و الحلول المقدّس عنه ساحه الوجود.

و فی البصائر مسندا عن الحسن بن إبراهیم عن الصادق (علیه السّلام) قال: سألته عن علم المعالم فقال: إن فی الأنبیاء و الأوصیاء خمسه أرواح روح البدن و روح القدس و روح القوه و روح الشهوه و روح الإیمان و فی المؤمنین أربعه أرواح إنما فقدوا روح القدس، روح البدن و روح القوه و روح الشهوه و روح الإیمان. و فی الکفار ثلاثه أرواح روح البدن و روح القوه و روح الشهوه. ثم قال (علیه السّلام): و روح الإیمان یلازم الجسد ما لم یعمل بکبیره فإذا عمل بکبیره فارقه الروح و روح القدس من سکن فیه فإنّه لا یعمل بکبیره أبدا.

و فی تفسیر العیاشی عن الصادقین (علیهما السّلام) فی قوله تعالی: یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ الآیه، إنما الروح خلق من خلقه له بصر و قوه و تأیید یجعله فی قلوب المؤمنین و الرسل. الحدیث، و فی إشعار ما باتحاد الروحین.

ص: 175

و یؤیده ما رواه العیاشی أیضا فی الآیه عن أحدهما (علیهما السّلام): سئل عن الروح، قال: التی فی الدواب و الناس.

قیل: و ما هی؟ قال: هی من الملکوت من القدره.

و فی تفسیر القمّی عن الصادق (علیه السّلام) أنّه سئل عن هذه الآیه فقال:

خلق أعظم من جبرئیل و میکائیل کان مع رسول الله (صلّی اللّه علیه و آله) و هو مع الأئمه، هو من الملکوت.

و فی تفسیر العیاشی عنه (علیه السّلام) أنه سئل عنها فقال:

خلق عظیم أعظم من جبرئیل و میکائیل لم یکن مع أحد ممن مضی غیر محمد (صلّی اللّه علیه و آله) و مع الأئمه یسدّدهم و لیس کلّما طلب وجد. الحدیث و یستشم منه أن الروح المؤید به الرسل (علیهم السّلام) أیضا ذو مراتب.

و فی تفسیر القمّی عن الصادق (علیه السّلام): أن الروح أعظم من جبرئیل و أن جبرئیل من الملائکه و أن الروح هو خلق أعظم من الملائکه أ لیس یقول الله تبارک و تعالی: تَنَزَّلُ الْمَلائِکَهُ وَ الرُّوحُ.

و فی تفسیر القمّی عن الصادق (علیه السّلام) و فی الکافی عن الکاظم (علیه السّلام): نحن و الله المأذونون لهم یوم القیامه و القائلون صوابا. قیل: ما تقولون إذا تکلمتم؟ قالا: نمجّد ربّنا و نصلّی علی نبینا و نشفع بشیعتنا و لا یردنا ربّنا. الحدیث. یشیران (علیهما السّلام) إلی قوله تعالی: یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِکَهُ صَفًّا لا یَتَکَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً الآیه، و فیه من الإشاره إلی توحید الأرواح ما یخفی.

و هذا هو الفرق الثالث بین الملائکه و الروح فالروح من الأمر و هو أرفع درجه من الملائکه و مهیمن علیهم و الله أعلم.

ص: 176

و قوله تعالی: وَ لکِنْ جَعَلْناهُ نُوراً نَهْدِی بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا الآیه مع کون الملائکه قائمه بالروح و متحدا ذاتا و فعلا به کما مرّ یعطی أنّهم أنوار إلهیه و حینئذ فیتضح اتضاحا ما قوله تعالی:

اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ الآیه، و قوله سبحانه: لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ الآیه، و قوله سبحانه:

مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاهٍ فِیها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فِی زُجاجَهٍ الزُّجاجَهُ کَأَنَّها کَوْکَبٌ دُرِّیٌ إلی قال تعالی: نُورٌ عَلی نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ و لنقتصر علی هذا المقدار من الکلام و الله الهادی.

خاتمه:

تناسب ما مرّ من الکلام، قال سبحانه: وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَهِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِیها مَنْ یُفْسِدُ فِیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی الْمَلائِکَهِ فَقالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ قالُوا سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلَّا ما عَلَّمْتَنا إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ قالَ یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکُمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ.

قوله سبحانه: قالُوا أَ تَجْعَلُ فِیها ظاهر فی أنّهم قایسوا خلافه خلیفه الأرض علی خلافتهم السماویه و ذکروا إن الخلافه السماویه خلافه تامه تظهر تنزه الحق سبحانه و قدسه بخلاف خلافه الأرض فإن فیها ظهور الفساد و سفک الدماء و بالجمله السیئات التی أخبر الحق سبحانه فی کتابه بأنّها لیست منه و ذلک یوجب تغیرا فی حقیقه الخلافه و عدم بقائه علی قدسه حتی یحکی کمال الحق بما یلیق

ص: 177

بقدس ذاته سبحانه و ذلک کان کالاستفسار منهم لکیفیه هذه الخلافه مع هذه النواقص دون الاعتراض علیه و تخطئته سبحانه.

و الدلیل علی ذلک قولهم: إِنَّکَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکِیمُ و قوله تعالی: قالَ إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ بیان لنقص خلافتهم بان اسم العلم لم یظهر فیهم تمام الظهور و لیس من قبیل الإسکات کما یقوله أحدنا لمن ینکر شیئا من أمره إنّی أعلم ما لا تعلمون.

و یشرح ذلک قوله سبحانه: وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ کُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ یظهر من السیاق أن هذه الأسماء کلّها موجودات حیه عالمه عاقله و أنّهم عین الأسماء التی علّمها سبحانه آدم (علیه السّلام) کما إن الاسم عین المسمّی و إن الذی علّمه هو جمیع الأسماء و هی حیه عالمه فالمراد بالأسماء غیر الألفاظ قطعا بل الذوات من حیث اتصافها بصفات الکمال و هی ظهوراتها التی یتفرع علی ذواتها یدل علیه قوله: أَنْبِئُونِی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ و قوله: فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ و حینئذ(1) فینطبق علی قوله سبحانه: وَ إِنْ مِنْ شَیْ ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ فهؤلاء الأسماء هی خزائن الغیب التی هی غیر محدوده و لا مقدره و فیها کل شی ء.

و یظهر من هنا إن هؤلاء الملائکه المخاطبین إنّما کانوا هم الذی لا یرقی وجودهم عن عالم التقدیر و الحدود و یشیر إلیه قوله تعالی:

إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ و قوله: إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ.


1- و الشاهد علی ذلک انّه سبحانه کرّر قوله: إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ بتبدیله بقوله: إِنِّی أَعْلَمُ غَیْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ فللسماوات و الأرض غیب کما انّ لهما شهاده و الأسماء التی علّمها سبحانه آدم( علیه السّلام) هم غیبهما فافهم منه.

ص: 178

و بهذا یتضح ما فی بعض الأخبار أن لله ملائکه لم یشعروا أن الله خلق عالما و لا آدما.

و ما فی أخبار اخر أن الملائکه لما عرفوا خطأهم فی قولهم لاذوا بالعرش ثم قال سبحانه فی موضع آخر من کتابه: وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُها إِلَّا هُوَ و المفاتح هو الخزائن أو مفاتیحها فعلم آدم إنّما هو علمه سبحانه المحجوب عن الملائکه و هذا لا یتحقق بغیر الولایه کما حقق فی محله فالذی صنعه سبحانه هو أنّه وضع فی جبله آدم الولایه و التخلق بجمیع الأسماء و الصفات فی جمیع الأسماء و قد حجب عنه الملائکه و لم یصیروا بعد إنباء آدم إیّاهم الأسماء مثل آدم و إلّا لم یصح الجواب الذی أجاب به سبحانه عنهم و هو واضح.

ثم اعلم أنّه سبحانه لم یذکر قصه هذه المخاطبه فی کتابه فی أزید من موضع واحد من سوره البقره بل یدلّ هذا التفصیل بنحو قوله سبحانه: إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَهِ إِنِّی خالِقٌ بَشَراً مِنْ طِینٍ فَإِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی فیظهر أن قوله: وَ نَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی یشتمل علی إجمال ما یفصله قوله سبحانه: وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ ... الخ و یظهر منه حقیقه هذا الروح الذی نفخه سبحانه و وجه تخصیصه بنفسه بقوله: مِنْ رُوحِی و لم یرد فی القرآن إضافه الروح إلیه سبحانه إلّا فی قصه آدم و الباقی علی غیر هذا النحو من الإضافه کقوله سبحانه: فَأَرْسَلْنا إِلَیْها رُوحَنا و قوله سبحانه: نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ و قوله: وَ أَیَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ الآیات، و قوله سبحانه: وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما کُنْتُمْ تَکْتُمُونَ یشعر بأنه کان هناک أمر ما مکتوم و قوله سبحانه بعد ذلک: وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَهِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ أَبی وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرِینَ الآیه. حیث عبّر بقوله: وَ کانَ

ص: 179

مِنَ کالبیان لهذا الأمر المکتوم و لذا ورد فی الروایات کما فی تفسیر القمّی و غیره أن المراد مما کانوا یکتمون ما کان یضمره إبلیس من عدم السجده لآدم (علیه السّلام).

و قد بیّنا فی رساله الوسائط أن هذه النشأه المتقدمه علی الدنیا لا یتمایز فیها السعاده و الشقاوه و إنما موطن التمایز و مبدأه الدنیا و لذلک فحال إبلیس هناک حال سائر الملائکه و قد شمله الخطاب بالسجود کما یفیده الاستثناء ثم تمیز إبلیس من الملائکه و صار رجیما و یستشعر ذلک من قوله سبحانه: وَ قُلْنا یا آدَمُ اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّهَ وَ کُلا مِنْها رَغَداً حَیْثُ شِئْتُما وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَهَ فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمِینَ فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطانُ عَنْها فَأَخْرَجَهُما مِمَّا کانا فِیهِ وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلی حِینٍ إلی أن قال:

قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها جَمِیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدیً فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ الآیات.

فقوله: قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها ... الخ و قال سبحانه فی موضع آخر: قالَ اهْبِطا.

و فی روایه القمّی عن الصادق (علیه السّلام): و لم یدخلها إبلیس. الحدیث.

و قال سبحانه بعد حکایه آبائه عن السجده: قالَ فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّکَ رَجِیمٌ یوجب إشکالا فی کیفیه وسوسته لعنه الله فی الجنه و هو ممنوع من وروده و وسوسته لآدم و هو معصوم و ینحل الإشکال بما ذکرناه من عدم تمیز السعاده و الشقاوه قبل الهبوط فافهم.

ص: 180

و یظهر منه إن عصیان آدم لم یکن بالعصیان المنافی لعصمته (علیه السّلام) و إنما هو عصیان جبلی ذاتی و هو اختیاره الهبوط إلی الدنیا و هو ترک عالم النور و الطهاره و اختیار الظلمه و الکدوره و إلیه یلمح قوله سبحانه: فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمِینَ و هذا معنی قوله سبحانه: وَ عَصی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوی الآیه، و الدلیل علیه قوله سبحانه بعده: ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَیْهِ وَ هَدی الآیه، و قد قال سبحانه: وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ و لو کانت معصیته (علیه السّلام) معصیه فسق لکانت جنّته دار اختیار فکانت من دار الماده و الظلمه فکانت فی الأرض دون السماء علی ما سیجی ء.

و قوله سبحانه: قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها إلی قوله: وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلی حِینٍ سیاق الکلام یعطی أن الهبوط إنما کان من غیر الأرض و هو السماء إلی الأرض و هو ظاهر قوله فی موضع آخر: فِیها تَحْیَوْنَ وَ فِیها تَمُوتُونَ وَ مِنْها تُخْرَجُونَ الآیه. و یدل علیه قول علی (علیه السّلام) فی احتجاجه علی الشامی حین سأله عن أکرم واد علی وجه الأرض فقال (علیه السّلام) له: واد یقال له سراندیب سقط فیه آدم من السماء.

و فی النهج فی خطبه له (علیه السّلام) یصف فیها قصه آدم (علیه السّلام): ثم بسط الله سبحانه له فی توبته و لقیه کلمه رحمته و وعده المرد إلی جنته فاهبطه إلی دار البلیه و تناسل الذریه. الخطبه.

یشیر (علیه السّلام) بقوله: «و وعده» إلی قوله سبحانه:

فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدیً فَمَنْ تَبِعَ ... الخ و قوله: ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَیْهِ وَ هَدی الآیه.

و من الممکن أن یکون قوله سبحانه: قُلْنَا اهْبِطُوا مِنْها

ص: 181

جَمِیعاً ... تلمیحا إلی أن ذریه آدم مشارکون مع أبیهم فی الخروج عن الجنه بعد دخولها.

و یؤید ذلک بقوله تعالی: فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی فإن إبلیس یائس من رحمته و قد قال فیه: قالَ فَالْحَقُّ وَ الْحَقَّ أَقُولُ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکَ وَ مِمَّنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعِینَ فلا یبقی للخطاب إلّا آدم و زوجته و الخطاب لهم إنّما هو بالتثنیه دون الجمع.

و ما فی بعض الروایات أن فی الهابطین حیه کان إبلیس ألقی وسوسته إلیهما فی الجنه بواسطتها لا یصحح الخطاب الجمع فإن الحیه و هی غیر مکلفه بتکلیف آدم و زوجته خارجه عن الخطاب قطعا فلیس إلّا أن الحکم لآدم و زوجته و ذریتهما و قد قال سبحانه فی موضع من کتابه: وَ لَقَدْ خَلَقْناکُمْ ثُمَّ صَوَّرْناکُمْ ثُمَّ قُلْنا لِلْمَلائِکَهِ اسْجُدُوا لِآدَمَ الآیه.

و کیف کان فظاهر سیاق الآیات أن دخولهما الجنه کان بعد تسویتهما و النفخ و السجود و هو المتحصل بل الصریح من الروایات.

و مما فی بعض الروایات و هی روایتان أو ثلاثه أنّه سبحانه نفخ فی خلق آدم یوم الجمعه و أدخله الجنه بعد الظهر من یومه ذلک و ما لبث فی الجنه إلّا ست ساعات من النهار أو سبعا حتی خرج منها.

و یظهر من الجمیع أن ذلک کان حالا برزخیا له و لزوجته (علیهما السّلام) و تمثل لهما الشجره المنهیه فیها فأکلا منها و ظلما أنفسهما و کان ذلک منهما هبوطا إلی الأرض و حیاه فیها و ظهور سوآتهما.

و ورد فی الخبر أنّها کانت شجره الحنطه و السنبله، و ورد أیضا أنّها کانت تحمل جمیع الأثمار کسائر أشجار الجنه و ورد أنّها کانت شجره علم محمد و آله و ولایتهم.

ص: 182

و هذه التعبیرات جمیعها مستقیمه واضحه عند الممارس المستأنس بالتعبیرات المتشابهه التی وردت فی الشرع.

و علی أی حال کانت شجره کان أصلها یستوجب الهبوط إلی الدنیا و حیث أن الغایه فیها هی التحقق بعلم الأسماء کلّها کما یتبین من سابق الآیات و هی الولایه فلذلک عبّر عنها تاره بشجره الحنطه و تاره بشجره تحمل کل ثمره و تاره بشجره علم محمد و آله.

و یمکن أن یکون شجره الحنطه و الإنسان یعیش بها فیؤول إلی تمثل الحیاه الدنیا له (علیه السّلام) و یؤیده قضیه ظهور السوأه و بدوّها و روی عنهما و الله العالم.

و یمکن أن یکون إلی ما مرّ الإشاره بقوله سبحانه: إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَهَ عَلَی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولًا الآیه.

فقوله سبحانه: إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً یحکی عن ظلم سابق و جهاله سابقه فموطن هذا العرض إن کان هو الوجود الدنیوی فالظلم فی نشأه سابقه و الأمانه هی التکلیف کما یفسره به بعض الروایات و إن کان قبل الوجود الدنیوی فالظلم قبلها بطریق أولی و الأمانه هی الولایه کما یفسره بعض آخر من الروایات و کلاهما صحیحان فإن الدنیا جاریه علی ما جری علیه الأمر قبلها من سعاده و شقاوه.

و قوله سبحانه بعده: لِیُعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنافِقِینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِکِینَ وَ الْمُشْرِکاتِ وَ یَتُوبَ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً الآیه بیان لغایه عرض الأمانه و قد قسم الإنسان بقسمین مؤمن و منافق إشعارا بأن الکل حاملون فمنهم من حمله ظاهرا و باطنا و منهم من

ص: 183

حمله ظاهرا لا باطنا و معلوم إن ظاهر تلک النشأه باطن فی هذه النشأه و بالعکس فالکافر فی هذه النشأه کافر فی ظاهر لکنه معترف بجبلته و فطرته فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ و بالجمله فتنطبق الآیتان علی قضیه أخذ المیثاق و قد شرحناها بعض الشرح فی رساله الأفعال و هی الرساله الثالثه من کتاب التوحید.

تمّ الکلام و لله الحمد و علی رسوله و آله الصلاه و السلام لیله الأحد لعشرین خلون من شهر صفر الخیر و هی لیله الأربعین المقدسه من سنه واحد و ستین و ثلاثمائه و ألف قمریه من الهجره و وقعت الکتابه فی قریه شادآباد من أعمال بلده تبریز

ص: 184

ص: 185

رساله الانسان فی الدنیا

اشاره

ص: 186

ص: 187

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم هذه رساله الإنسان فی الدنیا من کتاب الإنسان و هی الرساله الثانیه الحمد لله ربّ العالمین و الصلاه و السلام علی أولیائه المقربین سیّما محمد و آله الطاهرین.

هذه رساله الإنسان فی الدنیا نضع فیه إجمال القول فی ما یصیر إلیه حال الإنسان فی وروده فی دار الحیاه الدنیا بعد ما کان علیه قبل الدنیا مما عرفنا ملخصه فی رساله الإنسان قبل الدنیا و الله سبحانه هو المستعان.

فصل 1 فی ان صور علومنا الذهنیه علی قسمین

اعلم أن المعانی التی عندنا و هی صور علومنا الذهنیه علی قسمین:

أحدهما المعانی التی تقع علی الموجودات الخارجیه فی نفسها مطابقه بها و معها بحیث أنّها فی نفسها کذلک سواء انتزعنا منها تلک المعانی و تعقلناها و أوقعنا علیها هذه المعانی أولا و ذلک کمعنی الأرض

ص: 188

و السماء و الکواکب و الإنسان فإن مطابقات هذه المعانی موجوده فی الخارج فی نفسها سواء انتزعنا منها هذه المعانی و تعقلناها فی أذهاننا و أوقعنا المعانی المنتزعه علیها أولا و هذه المعانی هی التی نسمیها الحقائق.

و ثانیهما المعانی التی نوقعها علی الأمور الخارجیه لکنها بحیث لو أغمضنا و قطعنا النظر عن التعقل و التصور لم یکن لها فی الخارج تحقق و لا لها وقوع و ذلک کمعنی الملک مثلا فإنّه معنی به یتمکن المالک من انحاء التصرفات فی العین المملوک من غیر أن یزاحمه فیها أحد من نوعه و کمعنی الرئاسه فإنها معنی بها یتمکن الإنسان الرئیس من إداره الأمور فی حوزه رئاسته و جلب طاعه مرءوسیه لکنّا إذا تأملنا فی مورد هذین المعنیین لم نجد هناک فی الخارج إلّا إنسانا و عینا خارجیه مثلا و لم یکن لو لا تعقلنا و تصورنا فی الخارج عین و لا أثر من معنی الملک و المالک و المملوک و الرئاسه و الرئیس و المرءوس و لذلک نری فی هذا القسم من المعانی من التغیر و التبدل و الاختلاف بحسب اختلاف أنظار العقلاء ما لا یتحقق ذلک فی قسم الحقائق البته فتری أمّه من الناس تعقد علی ملکیه شی ء لا تعقد علیها آخرون و یذعن برئاسه إنسان لا یذعن بها فیه آخرون و الحقائق لا یمکن فیها ذلک فالإنسان إنسان عند الکل و دائما و سواء تعقلوا معنی إنّه إنسان أو لم یتعقلوا ذلک.

و هذه المعانی غیر الحقائق حیث إنّها لیست فی الخارج حقیقه ففی الذهن لکنها لیست متحققه فی الذهن بإیجاده و اختلافه إیاها من غیر استعانه بالخارج فإن الذهن یوقعها علی الخارج بتوهمها إنّها فی الخارج و وقوعها علی الأمور الخارجیه علی وتیره واحده من غیر اختلاف و تغیر من هذه الحیثیه فالکلام و هو الصوت المؤلف الدال

ص: 189

علی معنی بالوضع کلام و لا یصدق علیه الملک مثلا و الرئاسه مثلا و لا غیرها و لو کانت بإیجاد من الذهن من غیر ارتباط و استعانه من الخارج لکانت أما غیر صادقه علی الخارج أصلا و أما واقعه علی جمیع ما فی الخارج لاستواء النسبه مع عدم الرابطه.

فثبت إن انتزاع الذهن إیّاها إنّما هو بالاستعانه من الخارج أی من المعانی الحقیقیه التی عند الذهن و حیث إن هذا الارتباط لیس بالحقیقی لعدم تحققها فی الخارج فهو و همی بتوهم الذهن إنّها هی المعانی الحقیقیه و هی إعطاء حد الأمور الخارجیه لها فهذه المعانی تتحقق بإعطاء الذهن حد الأمور الحقیقیه لما لیس لها و وضعها فیما لیست فیه فهی معان سرابیه وهمیه مثلها بین المعانی مثل السراب بین الحقائق و الأعیان و هذا القسم من المعانی هی التی نسمیها بالاعتباریات و الوهمیات و القسم الأول خارجیه حقیقیه و هذا القسم الثانی ذهنیه وهمیه غیر حقیقیه هذا.

ثم إنّا إذا أخذنا نتأمل الموجودات الخارجیه الحقیقیه و رکزنا التأمل فی کل واحد منها بالأخذ بمجموع دائره وجوده من حین یظهر فی الوجود ثم یدیم بقاءه و حیاته المختصه به حتی ینتهی إلی البطلان و العدم و رددنا کل أمر یرتبط به من حیث هو مرتبط إلی داخل محیط هذه الدائره المفروضه بحیث لا یشذ منه شی ء منها و لا یدخله شی ء غیرها وجدنا هذا المجموع یسوی فی الوجود أمرا واحدا حقیقیا و موجودا متفردا کل جزء من أجزاء المجموع المفروض یرتبط بالآخرین بروابط خاصه بها قضیه للوحده الحقیقیه الموجوده و هذا لا شک فیها و لا ریب.

ثم إذا حللنا هذا الموجود الواحد علی سعه دائره وجوده وجدناه علی کثره أجزائه و جهاته ینحل إلی أمر ثابت فی نفسه کالأصل

ص: 190

و أمور أخر تدور علیه و تقوم به کالفروع تتفرع علی الأصل و هذا الأصل هو الذی نسمّیه بالذات و هذه الفروع هی التی نسمیها بالعوارض و اللواحق و نحو ذلک و هذا معنی سار فی کل موجود فی وعاء الوجود مثال ذلک الإنسان فإن فیک أمرا تحکی عنه بلفظ أنا و کل معنی غیره مرتبط به و متفرع علی هذا الذات المحکی عنه بأنا هذه و هذا المجموع المؤلف من الذات و العوارض نسمیه بالنظام الجزئی فی الموجود الجزئی و المجموع المؤلف من جمیع هذه النظامات الجزئیه التی فی ظرف الوجود نسمیه بنظام الکل.

ثم نقول أن لکل موجود حقیقی نظاما حقیقیا خارجیا ذو أجزاء حقیقیه فذاته من حین یظهر فی الوجود یصحب معه شیئا من عوارضه اللازمه و الغیر اللازمه ثم یرد علیه سلسله عوارضه واحدا بعد واحد و لا یزال یستکمل بها حتی یتم ذاته فی عوارضه تماما و کمالا إن لم یعقه عائق فینتهی به الوجود المختص به و هو حیاته فیبطل و ینعدم ببلوغه أجله فهو بحسب التمثیل کالشمس عند الحس تطلع من أفق ثم تحاذی نقطه بعد نقطه و تجری حتی تغرب فی أفق آخر.

و جمله الأمر فی هذه النظامات أن لحوق العوارض بالذات باقتضاء ما من الذات لها بمعنی أن الذات لو وضع وحده من غیر مانع تبعه عوارضه بارتباط معها فی الذات و هذه کلها أصول کلیه عامه بدیهیه أو قریبه من البداهه.

ثم إن هذا الاقتضاء من الذات لعوارضه مقرونه فی الإنسان بالعلم فهذا النوع یمیز الملائم عن غیر الملائم بالعلم و الإدراک ثم یتحرک و ینحو نحو الملائم و یهرب عن المنافر المنافی و بعض الأنواع الأخر من الحیوان أیضا حاله حال الإنسان و لسنا نعلم هل حال کل

ص: 191

نوع من الموجودات الجسمانیه حال الإنسان لعدم وفاء الحس و التجارب و إن قام بعض البراهین فی العلم الإلهی علی أن العلم سار فی جمیع الموجودات.

و بالجمله حیث کان تمیز الملائم عن غیره بالعلم و الذات مقتض للملائم و متأبّ عن غیر الملائم و الحرکه إلی الملائم عن إراده و علم و الحرکه عن غیر الملائم عن إراده و علم تحقق هناک بالضروره بالنسبه إلی الملائم صوره علمیه ذهنیه مخصوصه و بالنسبه إلی غیر الملائم صوره أخری مخصوصه و هما صوره اقتضاء الذات لأمر و صوره تأبّیها عن أمر فللاقتضاء صوره و هی وجوب الفعل فی قولنا یجب أن یفعل کذا انتزعتها النفس عن نسبه الضروره فی القضایا الحقیقیه الخارجیه و لعدم الاقتضاء صوره و هی حرمه الفعل أو وجوب عدمها فی قولنا یحرم أو یجب أن لا یفعل کذا انتزعتها النفس عن نسبه الامتناع فی القضایا الحقیقیه الخارجیه و للمقتضی بالبناء للمفعول صوره و لعدم المقتضی المتأبی عنه بالبناء للمفعول صوره أخری و الظاهر أن النفس ینتزعها فیهما من نسبه بعض أجزاء الشخص بالنسبه إلیه أو شخصه بالنسبه إلی شخصه و من نسبه عدم شخصه أو عدم بعض أجزاء شخصه بالنسبه إلی شخصه و هذا هو الذی یوجب الحرکه إلیه أو الهرب منه فافهم.

و هذا المقدار من الاعتبار کالماده الأولی بالنسبه إلی الاعتبارات التالیه قاطبه و یسری هذا الحکم و یتکثر أقسام الاعتبار و یختلف بتکثر حوائج الإنسان و استقباله النواقص التی تصادف ذاته و یمکنک التحقق بما ذکرنا و اختبار الحال فی ذلک بالتدبر فی حال الطفل الإنسانی و تدرجه فی الحیاه و کذلک باختبار حال بعض الحیوان مما الاجتماع فی نوعه محدود ساذج و التمیز فی أوهامه سهل یسیر.

ص: 192

ثم إن الإنسان الفرد لا یتم له وحده جمیع کمالاته الملائمه لذاته لکونه فی جمیع جهات ذاته محتاجا إلی التکامل و تفنن احتیاجاته الحیویه مع احتفاف کل واحد من کمالاته بما لا یحصی من الآفات و لذلک فهو بالفطره مضطر إلی الاجتماع و التعاون و التمدن مع أمثاله و الحیاه فیهم حتی یقوم کل فرد بجهه أو جهات معدوده من خصوصیات کمالاتهم بما یسعه طاقته و یعیشوا بنحو الاشتراک و هاهنا وقعت الحاجه إلی التفهیم و التفهم فابتدأ ذلک بالإشاره ثم کمل بالصوت ثم تمم ذلک بتمییز الأصوات المختلفه للمقاصد المختلفه.

و الدلیل علیه ما نشاهده فی الحیوان العجم فإن فیها دلاله علی المقاصد بالأصوات و تعدادها کثره و قله بالنسبه إلی اجتماعاتها کصوت النزاع و صوت السفاد و صوت التربیه و صوت الإشفاق و غیر ذلک مما بینها و هذا الأمر یکتمل ثم یکتمل حتی یصیر اللفظ وجودا لفظیا للمعنی لا یلتفت عند استماعه إلّا إلی المعنی و یسری الحسن و القبح من أحدهما إلی الآخر.

ثم إن اشتراک المساعی فی الحیاه و اختصاص کل فرد بما یهیؤه یوجب اعتبار الملک فی المختصات و اصله الاختصاص و کذا اعتبار الزوجیه و احتیاج الکل إلی ما فی أیدی آخرین یوجب اعتبار التبدیل فی الملک و المعاملات المتنوعه من البیع و الشراء و الإجاره و غیرها و حفظ النسبه بین الأشیاء القابله للتبدیل من حیث القله و الکثره و الابتذال و العزه و غیر ذلک یوجب اعتبار الفلوس و الدینار و هو شی ء یحتفظ به نسبه الأشیاء القابله للتبدیل بعضها مع بعض.

ثم إن هذه التقلبات الغیر المحصوره لا یختلف من وقائع جزئیه معتدله و اخری یقع فیها الظلم و التعدی و الإجحاف فالأفراد فی أخلاقها مختلفه و الطبائع إلی التعدی و تخصیص المنافع بنفسها

ص: 193

و مزاحمه غیرها مجبوله و حین إذ ذاک وقع الاحتیاج إلی قوانین یحفظ بها الاعتدال فی الاجتماع و إلی من یحفظ هذه القوانین و إلی من یعتضد به لذلک فینشعب إذ ذاک اعتبار الرئاسه و الرئیس و المرءوس و القانون و غیر ذلک.

و یتفرع علی ذلک اعتبارات اخر و لا یزال یتبع بعضها بعضا حتی ینتهی إلی غایات بعیده طوینا الکلام عن شرحها لعدم وفاء المقام بذلک و قد فصلنا القول فی أنواعها و أقسامها فی کتاب الاعتبارات. هذا:

و بالجمله فهذه الاعتبارات لا تزال تتکثر بکثره مسیس الحاجه حتی تنفذ و تسری فی جمیع جزئیات الأمور المربوطه بالإنسان الاجتماعی و کلیاتها و یتلون الجمیع بهذه الألوان الوهمیه و تتلبس بهذه الملابس الخیالیه بحیث إن الإنسان الذی یتقلب بینها بواسطه الإدراک و یقصدها و یترکها و یحبها و یکرهها و یرغب فیها و ینفر عنها و یرجوها و یخاف منها و یشتاقها و یعافها و یلتذ بها و یتألم منها و یختارها و یترکها بالحسن و القبح و الوجوب و الحرمه و النفع و الضر و الخیر و الشر بواسطه العلم و الإراده لا یشهد منها إلّا هذه المعانی السرابیه و لا یحس منها إلّا بهذه الوجوه فحیاه الإنسان و هی حیاه اجتماعیه مربوطه بهذه الأسباب محدوده بهذه الجهات متقلبه فی هذه العرصات لو وقعت حینا ما فی خارجها کالحیتان خارج المیاه بطلت و خمدت.

و أنت إذا أجلت النظر و أدرت الفکر فی بعض الموجودات و نظامها الطبیعی کالمرکبات النباتیه مثلا رأیت فرجار حیاتها فی إدامه بقاءها یدور علی التغذیه و النمو و تولید المثل و رأیت ذاتها یفعل هذه الأفعال باقتضاء من نفسه من غیر استعانه بالخارج عنه و یتمم و یستکمل هذه الجهات بأفعال و انفعالات ذاتیه طبیعیه بجذب و دفع

ص: 194

و یدیم بها أمره حتی ینتهی إلی البطلان و نظامه نظام طبیعی غیر متوسط فی جریانه غیره و إذا رجعت إلی الإنسان وجدت هذا النظام الطبیعی منه محفوفا بمعان لیس لها وجود فی الخارج وهمیه باطله لا یحس الإنسان إلّا بها و لا یماس الأمور الطبیعیه إلّا من وراء حجابها فالإنسان لا یرید و لا یروم فی دائره حیاته إلّا إیّاها و لا ینسج إلّا بمنوالها لکن الواقع من الأمر حین ما یقع هو الأمور الحقیقیه الخارجیه.

هذا حال الإنسان فی نشأه الماده و الطبیعه من التعلق التام بمعان وهمیه سرابیه هی المتوسطه بین ذاته الخالیه عن الکمالات و بین الکمالات الطاریه اللاحقه بذاته.

[فصل 2 فی ان الانسان لا حیاه له فی غیر ظرف نفسه]

قال الله سبحانه: الَّذِی أَعْطی کُلَّ شَیْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی فأخبر سبحانه أنّه بعد اتمام ذات کلّ شی ء هداه إلی کماله المختص به هدایه یتفرع علی ذاته و هو اقتضائه الذاتی لکمالاته و إیاه یفصل سبحانه بقوله: الَّذِی خَلَقَ فَسَوَّی وَ الَّذِی قَدَّرَ فَهَدی فهو سبحانه بعد خلق الشی ء و تسویته قدر هناک تقدیرا و ذلک بتفصیل خصوصیات وجوده کما قال: وَ کُلَّ شَیْ ءٍ فَصَّلْناهُ تَفْصِیلًا و اتبع هذا التقدیر و التفصیل بهدایته إلی الخصوصیات التی قدرها له و ذلک بإفاضه الاقتضاء الذاتی منه لجمیع ما یلزمه فی وجوده و یتم به ذاته من کمالاته و هذا هو النظام الحقیقی الذی فی کل واحد و فی المجموع من الموجودات و منها الإنسان الذی هو أحدها.

ثم ذکر سبحانه الإنسان فقال: لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِینَ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا

ص: 195

الصَّالِحاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ فأخبر أنّه بعد تمامیه خلقه مردود إلی أسفل سافلین و استثناء المؤمنین الصالحین حیث أنّه معقب بقوله: فَلَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ و الأجر بظاهره غیر متحقق فی الدنیا بعد یدل علی انقطاع الاستثناء و انهم مرفوعون بعد الرد و قد قال سبحانه: مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعِزَّهَ فَلِلَّهِ الْعِزَّهُ جَمِیعاً إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ و قال سبحانه: وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وارِدُها کانَ عَلی رَبِّکَ حَتْماً مَقْضِیًّا ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظَّالِمِینَ فِیها جِثِیًّا و قال سبحانه: یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ و قال سبحانه: وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَی الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فحکم الرد شامل لنوع الإنسان لا یشذّ عنه شاذ منهم و قد قال سبحانه أیضا: قالَ اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلی حِینٍ و عقبه تفسیرا بقوله:

فِیها تَحْیَوْنَ وَ فِیها تَمُوتُونَ وَ مِنْها تُخْرَجُونَ و قال: إِنَّما هذِهِ الْحَیاهُ الدُّنْیا مَتاعٌ فبیّن أن الذی ردّ إلیه الإنسان هو الحیاه الدنیا و هو أسفل السافلین ثم وصف الحیاه الدنیا فقال سبحانه: إِنَّمَا الْحَیاهُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ و اللعب هو الفعل الذی لا غایه له إلّا الخیال و اللهو هو ما یشغلک بنفسه عن غیره فأشار إلی أن هذه الحیاه و هی تعلق النفس بالبدن و توسیطه إیّاه فی طریق کمالاته شاغله له بنفسه عن غیره و ذلک لأن ذلک یوجب أن یتوهم الروح إنّها عین البدن لا غیر و حینئذ ینقطع عن غیر عالم الأجسام و ینسی جمیع ما کان علیه من الجمال و الجلال و البهاء و السناء و النور و الحبور و السرور قبل نشأه البدن المادیه و لا یتذکر ما خلفه من مقامات القرب و مراتب الزلفی و الرفقه الطاهرین و فضاء الإنس و القدس فیتقلب فی أمد حیاته اللعب لا یستقبل شیئا و لا یواجهه شی ء من محبوب أو محذور إلّا لغایه

ص: 196

خیالیه و أمنیه وهمیه إذا بلغها لم یجد شیئا موجودا قال سبحانه:

وَ قَدِمْنا إِلی ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً و العمل ما یعمله الإنسان من شی ء و قال سبحانه: وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ بِقِیعَهٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتَّی إِذا جاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً وَ وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسابَهُ فبین أن أعمالهم و غایاتهم منها کالسراب بالقاع یقصده الظمآن فلما بلغه لم یجد ما قصده و وجد ما لم یقصده و ینکشف حینئذ أن ما قصده کان غیر مقصوده و الله غالب علی أمره و هو الذی یشیر إلیه سبحانه بقوله: إِنَّا جَعَلْنا ما عَلَی الْأَرْضِ زِینَهً لَها لِنَبْلُوَهُمْ أَیُّهُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا وَ إِنَّا لَجاعِلُونَ ما عَلَیْها صَعِیداً جُرُزاً فإن الزینه هی الشی ء الجمیل المحبوب بنفسه و بذاته یصحبه شی ء آخر لیکسب منه الحسن أی یقع فی القلب مع وقوع الزینه فیجلب الرغبه فتکون هی المقصوده و المتزین بها هو الواقع فجعل ما علی الأرض زینه لها لیقصدها القاصدون و یبلغوا الأرض بقصدهم و هی غیر مقصوده و قال سبحانه: أَنَّمَا الْحَیاهُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِینَهٌ وَ تَفاخُرٌ بَیْنَکُمْ وَ تَکاثُرٌ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ کَمَثَلِ غَیْثٍ أَعْجَبَ الْکُفَّارَ نَباتُهُ ثُمَّ یَهِیجُ فَتَراهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ یَکُونُ حُطاماً الآیه.

فبین أنّها مؤلفه من أمور خیالیه تحتها أمور حقیقیه فالإنسان بعد کمال خلقته یبدأ بتکمیل جهات الحیاه الدنیا بتحصیل مقصد بعد آخر و هو یرید تکمیل ما یظنه کمالا من اللعب و اللهو و الزینه و التفاخر و التکاثر و لیست إلّا أمور وهمیه فإذا تممها و کمّلها بدا له بطلانه و فنائه عند موته و وداعه للحیاه الدنیا.

و من الممکن أن یکون قوله سبحانه فی ذیل الآیه: وَ فِی الْآخِرَهِ عَذابٌ شَدِیدٌ وَ مَغْفِرَهٌ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوانٌ الآیه معطوفا علی قوله فی صدر الآیه: لعب، فیکون خبرا بعد خبر لقوله إِنَّمَا

ص: 197

الْحَیاهُ ... الخ، و یؤید ذلک بعض التأیید الآیه التالیه لهذه الآیه(1).

و بالجمله فیتبین بذلک أن الحیاه الدنیا بجهاتها المقصوده من اللعب و اللهو و الزینه و غیر ذلک أمر موهوم و سراب خیالی و هی بعینها فی الحقیقه و باطن الأمر عذاب و مغفره و رضوان یظهر ذلک بظهور أن جهات الحیاه الدنیویه کانت باطله موهومه کالحطام للنبات و هو قوله سبحانه: وَ لَوْ تَری إِذِ الظَّالِمُونَ فِی غَمَراتِ الْمَوْتِ وَ الْمَلائِکَهُ باسِطُوا أَیْدِیهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَکُمُ الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ بِما کُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَی اللَّهِ غَیْرَ الْحَقِّ وَ کُنْتُمْ عَنْ آیاتِهِ تَسْتَکْبِرُونَ وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادی کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّهٍ وَ تَرَکْتُمْ ما خَوَّلْناکُمْ وَراءَ ظُهُورِکُمْ وَ ما نَری مَعَکُمْ شُفَعاءَکُمُ الَّذِینَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِیکُمْ شُرَکاءُ لَقَدْ تَقَطَّعَ بَیْنَکُمْ وَ ضَلَّ عَنْکُمْ ما کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ فالآیتان کما تری فی الموت و ما ینفصل الإنسان عن حیاته الدنیا فیقول سبحانه فیها إن الإنسان سیقبل راجعا إلیه سبحانه فردا کما خلق أول مره و یترک الأعضاء و القوی و الأسباب التی کان یعتقدها لنفسه أرکانا یعتمد علیها و أعضادا یتقوی بها و أسبابا یتوصل بها و یطمئن إلیها و سینقطع ما بین الإنسان و بینها أی الروابط التی کان الإنسان یسکن إلیها و یباهی بها من اعتباراته الوهمیه و حینئذ ذاک ضلال الکل و زوال الجمیع و فقدانها و مشاهدته عیانا أنّه کان مغرورا بذلک کلّه و قد قال سبحانه: فَلا تَغُرَّنَّکُمُ الْحَیاهُ الدُّنْیا وَ لا یَغُرَّنَّکُمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ و قال سبحانه:


1- و قد نقل عن شیخنا البهائی رضوان الله علیه فی معنی الآیه انّ هذه الأمور مترتبه بحسب مدارج عمر الإنسان فهو یشتغل أوّلا باللعب و ذلک فی أوان الصبی ثم باللهو فی أوان البلوغ ثم بالزینه و هو عند کمال الشباب ثم بالتفاخر و هو عند منتصف العمر ثم بالتکاثر فی الأموال و الأولاد و هو فی أوان الشیخوخه فهی مقسومه علی مدارج عمر الإنسان منه.

ص: 198

إِنَّما هذِهِ الْحَیاهُ الدُّنْیا مَتاعٌ وَ إِنَّ الْآخِرَهَ هِیَ دارُ الْقَرارِ و قال سبحانه: وَ مَا الْحَیاهُ الدُّنْیا إِلَّا مَتاعُ الْغُرُورِ و المتاع ما یتمتع و ینتفع به لغیره فالحیاه الدنیا إنما تتوصل به لغرور الإنسان بها لیلهی بها عن غیرها و هی کماله الأقصی فی مبدئه و معاده و قال سبحانه:

إِنَّما مَثَلُ الْحَیاهِ الدُّنْیا کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ مِمَّا یَأْکُلُ النَّاسُ وَ الْأَنْعامُ حَتَّی إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّیَّنَتْ وَ ظَنَّ أَهْلُها أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَیْها أَتاها أَمْرُنا لَیْلًا أَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصِیداً کَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ.

و الأخبار فی المعانی السابقه کثیره جدّا نقتصر منها بجمله من کلام أمیر المؤمنین علیّ (علیه السّلام)، قال (علیه السّلام): فی بعض خطبه علی ما فی النهج: عباد الله إن الدهر یجری بالباقین کجریه بالماضین. إلی أن قال (علیه السّلام): فمن شغل نفسه بغیر نفسه تحیر فی الظلمات و ارتبک فی الهلکات و مدّت به شیاطینه فی طغیانه و زینت له سیئ أعماله فالجنه غایه السابقین و النار غایه المفرطین. إلی أن قال (علیه السّلام): و کأن الصیحه قد أتتکم و الساعه قد غشیتکم و برزتم لفصل القضاء قد زاحت عنکم الأباطیل و اضمحلت عنکم العلل و استحقت بکم الحقائق.

الخطبه.

و قوله (علیه السّلام): فمن شغل ... الخ، إشاره إلی قوله تعالی: عَلَیْکُمْ أَنْفُسَکُمْ لا یَضُرُّکُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَیْتُمْ و قوله تعالی: وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا صُمٌّ وَ بُکْمٌ فِی الظُّلُماتِ مَنْ یَشَأِ اللَّهُ یُضْلِلْهُ وَ مَنْ یَشَأْ یَجْعَلْهُ عَلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ و قوله: وَ مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ وَ إِنَّهُمْ لَیَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِیلِ وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ مُهْتَدُونَ الآیات.

ص: 199

فالإنسان لا حیاه له فی غیر ظرف نفسه و لا معاش له دون وعائه و جوّه فإذا نسی نفسه و وقع فی غیرها وقع فی الضلال البحت و البوار و بطلت أعمال قواه فلا تعمل منه سمع و لا لسان و لا بصر فهو فی الظلمات لیس بخارج منها و صار کل ما قصده سرابا و کل ما صنعه بائرا هالکا فإذا برز إلی الیوم الحق برز صفر الید خفیف العمل و قد زاحت عنه أباطیله و استحقت حقائقه و الله ولی الأمر کلّه.

و الکلام ذو شجون و إیثار الاختصار مانع عن الإطناب و التعرض بأزید من التلویح و الإشاره علی ما هو الدأب فی هذه الرساله و أخواتها من الرسائل السابقه فالحق سبحانه خیر دلیل و هو الهادی إلی سواء السبیل.

تمّت و الحمد لله و الصلاه علی محمد و آله رابع الربیع الأول من سنه واحد و ستین و ثلاثمائه و ألف هجریه قمریه علی هاجرها التحیه و وقعت الکتابه فی قریه شادآباد من أعمال بلده تبریز

ص: 200

ص: 201

رساله الانسان بعد الدنیا

اشاره

ص: 202

ص: 203

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم رساله الإنسان بعد الدنیا الحمد لله ربّ العالمین و الصلاه و السلام علی أولیائه المقربین سیّما محمد و آله الطاهرین.

هذه الرساله فی المعاد نشرح فیها بعون الله سبحانه حال الإنسان بعد حیاته الدنیا علی ما یقوم علیه البرهان و یستخرج من الکتاب و تکشف عنه السنّه، غیر إنّا آثرنا فیها الاختصار و الاقتصار علی کلّیات المعانی فإن المسلک الذی نستعمله من تفسیر الآیه بالآیه و الروایه بالروایه بعید الغور منیع الحریم و وسیع المنطقه لا یتیسر استیفاء الحظ منه فی رساله واحده یقاس فیها النظیر بالنظیر و الشبیه بالشبیه و الأطراف بالنسب و یؤخذ بها الجار بالجار و ستقف إن شاء الله العزیز علی صحه قولنا هذا.

و من الإنصاف أن نعترف إن سلفنا من المفسرین و شرّاح الأخبار أهملوا هذا المسلک فی استنباط المعانی و استخراج المقاصد فلم یورثونا فیه و لا یسیرا من خطیر فالهاجم إلی هذه الأهداف و الغایات علی صعوبه منالها و دقّه مسلکها کساع إلی الهیجاء بغیر سلاح و الله المستعان.

ص: 204

[فصل 1 فی الموت و الاجل]

قال الله سبحانه: ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّی(1) فبیّن أن کل موجود من السماء و الأرض و ما بینهما وجوده محدود بأجل سمّاه سبحانه أی قدّره و عیّنه لا یتعدی وجود عن أجله کما قال سبحانه: وَ لِکُلِّ أُمَّهٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا یَسْتَأْخِرُونَ ساعَهً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ و قال سبحانه: ما تَسْبِقُ مِنْ أُمَّهٍ أَجَلَها وَ ما یَسْتَأْخِرُونَ.

و الآیات فی هذا المعنی کثیره و أجل الشی ء هو الوقت الذی ینتهی إلیه فیستقر فیه و منه أجل الدین و تسمیته و بالجمله هو الظرف الذی ینتهی إلیه الشی ء و لذلک عبّر عنه بالیوم فی قوله سبحانه:

قُلْ لَکُمْ مِیعادُ یَوْمٍ لا تَسْتَأْخِرُونَ عَنْهُ ساعَهً وَ لا تَسْتَقْدِمُونَ ثم إنّه قال سبحانه: هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ مِنْ طِینٍ ثُمَّ قَضی أَجَلًا وَ أَجَلٌ مُسَمًّی عِنْدَهُ فأخبر بأن الأجل المسمّی عنده و قد قال سبحانه: ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ فأخبر بأن ما هو موجود عنده حاضر لدیه لا یتطرقه النفاد و لا یلحقه تغیر و لا یعرضه کون و لا فساد فلا یعتوره الزمان و طوارق الحدثان فالأجل المسمّی ظرف محفوظ ثابت


1- و الآیه کما تری مثل نظائرها ساکته عن ضرب الأجل لما وراء السموات و الأرض و ما بینهما مما هو خارج عنها و لیس فی کلامه سبحانه ما یدل علی ابتداء خلق هذا النوع الأعلی فنائه و زواله بل ربّما یستفاد العکس من قوله: وَ إِنْ مِنْ شَیْ ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ و قوله: ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ بل نفس الآیه أعنی قوله: ما خَلَقْنَا السَّماواتِ داله علی أن الحقّ و الأجل المسمّی خارجان عن هذا الحکم و هما الواسطتان منه.

ص: 205

یثبت فیه مظروفه من غیر تغیر و لا نفاد و قال سبحانه: إِنَّما مَثَلُ الْحَیاهِ الدُّنْیا کَماءٍ أَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الْأَرْضِ مِمَّا یَأْکُلُ النَّاسُ وَ الْأَنْعامُ حَتَّی إِذا أَخَذَتِ الْأَرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّیَّنَتْ وَ ظَنَّ أَهْلُها أَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَیْها أَتاها أَمْرُنا لَیْلًا أَوْ نَهاراً فَجَعَلْناها حَصِیداً کَأَنْ لَمْ تَغْنَ بِالْأَمْسِ.

فأخبر سبحانه بالأجل الذی لزینه الأرض و أنّه یتحقق بالأمر الإلهی و کذلک الحیاه الدنیا فهناک أمر إلهی یتحقق به الأجل الدنیوی فالأجل أجلان أو أجل واحد ذو وجهین أجل زمانی دنیوی و أمر إلهی کما یومی إلیه قوله سبحانه: ثُمَّ قَضی أَجَلًا وَ أَجَلٌ مُسَمًّی عِنْدَهُ فالأجل المسمّی من عالم الأمر و هو عنده سبحانه فلا حاجب هناک أصلا کما یفیده لفظ (عند) و إیّاه یفید قوله سبحانه: مَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَآتٍ و لذلک أیضا عبّر عنه بالرجوع إلی الله و المصیر إلیه فی آیات کثیره.

ثم إن هذا الرجوع و هو الخروج عن نشأه الدنیا و الورود فی نشأه أخری هو الموت الذی وصفه سبحانه لا ما یتراءی لظاهر أعیننا من بطلان الحس و الحرکه و زوال الحیاه و بالجمله فناء الشی ء قال سبحانه: وَ جاءَتْ سَکْرَهُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذلِکَ ما کُنْتَ مِنْهُ تَحِیدُ فوصفه بالحق فلا یکونن باطلا و عدما و قال سبحانه: کَلَّا إِذا بَلَغَتِ التَّراقِیَ إلی أن قال: وَ الْتَفَّتِ السَّاقُ بِالسَّاقِ إِلی رَبِّکَ یَوْمَئِذٍ الْمَساقُ فیوم الموت یوم الرجوع إلی الله و السوق إلیه.

و یدل علی ما مرّ ما رواه الصدوق و غیره عن النبی (صلّی اللّه علیه و آله): ما خلقتم للفناء بل خلقتم للبقاء و إنّما تنتقلون من دار إلی دار.

و فی العلل عن الصادق (علیه السّلام) فی حدیث: فهکذا

ص: 206

الإنسان خلق من شأن الدنیا و شأن الآخره فإذا جمع الله بینهما صارت حیاته فی الأرض لأنه نزل من شأن السماء إلی الدنیا فإذا فرق الله بینهما صارت تلک الفرقه الموت ترد شأن الأخری إلی السماء فالحیاه فی الأرض و الموت فی السماء و ذلک أنّه یفرق بین الروح و الجسد فردّت الروح و النور إلی القدس الأولی و ترک الجسد لأنّه من شأن الدنیا.

الحدیث.

و فی المعانی عن الحسن بن علی قال: دخل علی بن محمد علی مریض من أصحابه و هو یبکی و یجزع من الموت فقال له: یا عبد الله تخاف من الموت لأنّک لا تعرفه أ رأیتک إذا اتسخت و تقذرت و تأذیت من کثره القذر و الوسخ علیک و أصابک قروح و جرب و علمت أن الغسل فی حمام یزیل ذلک کلّه أ ما ترید أن تدخله فتغسل ذلک عنک أو تکره أن تدخله فیبقی ذلک علیک؟ قال: بلی یا ابن رسول الله.

قال (علیه السّلام): فذلک الموت هو ذلک الحمام و هو آخر ما یبقی علیک من تمحیص ذنوبک و تنقیتک من سیئاتک فإذا أنت وردت علیه و جاورته فقد نجوت من کل غم و هم و أذی و وصلت إلی کل سرور و فرح فسکن ذلک الرجل و نشط و استسلم و غمض عین نفسه و مضی لسبیله.

و فی المعانی عن الجواد (علیه السّلام) عن آبائه فی حدیث قال: و قال علی بن الحسین (علیهما السّلام): لما اشتد الأمر بالحسین بن علی بن أبی طالب (علیهم السّلام) نظر إلیه من کان معه فإذا هو بخلافهم لأنّهم کلّما اشتد الأمر تغیرت ألوانهم و ارتعدت فرائصهم و وجلت قلوبهم و کان الحسین (علیه السّلام) و بعض من معه من خصائصه تشرق ألوانهم و تهدی جوارحهم و تسکن نفوسهم، فقال بعضهم لبعض: انظروا لا یبالی بالموت. فقال لهم

ص: 207

الحسین (علیه السّلام): صبرا بنی الکرم فما الموت إلّا قنطره یعبر بکم عن البؤس و الضرّاء إلی الجنان الواسعه و النعیم الدائمه فأیّکم یکره أن ینتقل من سجن إلی قصر و ما هو لأعدائکم إلّا کمن ینتقل من قصر إلی سجن و عذاب إن أبی حدّثنی عن رسول الله (صلّی اللّه علیه و آله) انّ الدنیا سجن المؤمن و جنّه الکافر و الموت جسر هؤلاء إلی جنانهم و جسر هؤلاء إلی جحیمهم ما کذب و لا کذبت.

و قال محمد بن علی (علیه السّلام): قیل لعلی بن الحسین (علیه السّلام): ما الموت؟ قال: للمؤمن کنزع ثیاب وسخه قمله و فک قیود و أغلال ثقیله و الاستبدال بأفخر الثیاب و أطیبها روائح و أوطی المراکب و آنس المنازل و للکافر کخلع ثیاب فاخره و النقل من منازل أنیسه و الاستبدال بأوسخ الثیاب و أخشنها و أوحش المنازل و أعظم العذاب.

و قیل لمحمد بن علی (علیه السّلام): ما الموت؟ قال: هو النوم الذی یأتیکم کل لیله إلّا أنّه طویل مدّته لا ینتبه منه إلّا یوم القیامه فمن رأی فی نومه من أصناف الفرح ما لا یقادر قدره و من أصناف الأهوال ما لا یقادر قدره فکیف حال فرح فی النوم و وجل فیه هذا هو الموت فاستعدوا له. الحدیث.

أقول: و عدّه (علیه السّلام) الموت من نوع النوم مستفاد من قوله سبحانه: اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها وَ الَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنامِها فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضی عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ الْأُخْری حیث عدّ الأمرین جمیعا توفّیا ثم عبّر بالإمساک دون القبض.

و کذلک عدّه (علیه السّلام) کما فی سائر الأحادیث الموت وصفا للروح و أنّه یترک به الجسد و یمضی لسبیله هو المستفاد من قوله سبحانه: اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها حیث نسب التوفّی و هو

ص: 208

آخذ الحق من المطلوب بتمامه إلی الأنفس کما نسبه فی قوله سبحانه:

وَ هُوَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ إلی لفظ (کم) و هو الأمر الذی یعبّر عنه الإنسان بأنا و قد شرحناه فی رساله الإنسان قبل الدنیا.

و بالجمله فالوارد فی النشأه الأخری من الإنسان نفسه و روحه و علیه یدل قوله سبحانه: یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ و الکدح هو السعی إلی الشی ء و الإنسان کادح إلی ربّه لأنّه لم یزل سائر إلی الله سبحانه منذ خلقه و قدره و لذلک عبّر عن إقامته فی هذه الدار باللبث فی آیات کثیره قال سبحانه: قالَ کَمْ لَبِثْتُمْ فِی الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِینَ.

ثم إنّه سبحانه قال: اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها فنسب التوفّی إلی نفسه و قال سبحانه: قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ فنسبه إلی ملک الموت و قال سبحانه: حَتَّی إِذا جاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ هُمْ لا یُفَرِّطُونَ فنسبه إلی الملائکه الرسل و مرجع الجمیع واحد لما عرفت فی محلّه إن الأفعال کلّها لله و هی مع ذلک ذو مراتب یقوم بکل مرتبه من مراتبها طائفه من الموجودات علی حسب مراتبهم فی الوجود.

و الأخبار أیضا شاهده بذلک ففی التوحید عن الصادق قال (علیه السّلام): قیل لملک الموت کیف تقبض الأرواح و بعضها فی المغرب و بعضها فی المشرق فی ساعه واحده فقال: أدعوها فتجیبنی.

قال: و قال ملک الموت: إن الدنیا بین یدی کالقصعه بن یدی أحدکم یتناول منها ما شاء و الدنیا عندی کالدرهم فی کف أحدکم یقلبها کیف شاء.

و فی الفقیه عن الصادق (علیه السّلام) انّه سئل عن قول الله عزّ و جلّ: اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِها و عن قول الله:

ص: 209

قُلْ یَتَوَفَّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ و عن قول الله:

الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَهُ طَیِّبِینَ الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَهُ ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ و عن قول الله: تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا و عن قول الله: وَ لَوْ تَری إِذْ یَتَوَفَّی الَّذِینَ کَفَرُوا الْمَلائِکَهُ و قد یموت فی الساعه الواحده فی جمیع الآفاق ما لا یحصیه إلّا الله عزّ و جلّ فکیف هذا فقال: إن الله تبارک و تعالی جعل لملک الموت أعوانا من الملائکه یقبضون الأرواح بمنزله صاحب الشرطه له أعوان من الإنس یبعثهم فی حوائجهم فتوفیهم الملائکه و یتوفّاهم ملک الموت مع ما یقبض هو و یتوفّاه الله عزّ و جلّ من ملک الموت.

و فی التوحید عن أمیر المؤمنین (علیه السّلام) مثله و زاد فی آخره و لیس کل العلم یستطیع صاحب العلم أن یفسره لکل الناس لأنّ منهم القوی و الضعیف و لأنّ منه ما یطاق حمله و منه ما لا یطاق حمله إلّا من یسهّل الله له حمله و أعانه علیه من خاصه أولیائه و إنّما یکفیک أن تعلم أن الله المحیی الممیت و أنّه یتوفی الأنفس علی یدی من یشاء من خلقه من ملائکته و غیرهم. الحدیث.

أقول: قوله (علیه السّلام): و غیرهم ظاهره أنّه سبحانه ربّما توفاها علی یدی غیر الملائکه من خلقه فهو معنی غریب و یمکن أن یراد به بعض المقربین من الأولیاء العالین درجه من الملائکه المتمکنین فی مقام الأسماء کالقابض و الممیت و یمکن أن یراد به ما یتوفاه سبحانه بنفسه من غیر توسط الملائکه و إن کان مرجع المعینین واحدا.

فقد روی فی الکافی عن الباقر (علیه السّلام): کان علی بن الحسین (علیه السّلام) یقول: إن یسخی نفسی فی سرعه الموت و القتل فیها قول الله تعالی: أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّا نَأْتِی الْأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها و هو ذهاب العلماء و الظاهر علی ما ذکره بعض العلماء أنّه

ص: 210

(علیه السّلام) أخذ الأطراف جمع طرف بتسکین الراء بمعنی العلماء و الإشراف کما ذکره فی الغریبین.

و بالجمله فکما إنّ حال الأنفس فی القرب من الله سبحانه علی مراتب حقیقیه فکذلک المتوفی لها مختلف بحسب ذلک فمن نفس یتوفاه الله بنفسه تعالی لا تحس و لا تشعر بغیره سبحانه و من نفس یتوفاها ملک الموت لا تشعر بمن دونه کما یشیر إلیه الصادق (علیه السّلام) بقوله فی الروایه السابقه مع ما یقبض هواه و من نفس یتوفاها الملائکه عمله ملک الموت، و المأخوذ المتوفی علی کل حال هو النفس دون البدن کما مرّ و هو سبحانه أقرب إلی النفس من نفسه و ملائکته من عالم الأمر و بأمره یعملون و النفس أیضا من هناک و لا حجاب فی الأمر بشی ء من الأزمنه و الأمکنه فالتوفی من باطن النفس و داخلها دون الخارج عنها و عن البدن و قد قال سبحانه: إِذْ فَزِعُوا فَلا فَوْتَ وَ أُخِذُوا مِنْ مَکانٍ قَرِیبٍ و قال سبحانه: فَلَوْ لا إِذا بَلَغَتِ الْحُلْقُومَ وَ أَنْتُمْ حِینَئِذٍ تَنْظُرُونَ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْکُمْ وَ لکِنْ لا تُبْصِرُونَ ثم إذا کانت النفس المتوفاه و هی الإنسان حقیقه لا تبطل بالموت و قد سکنت فی الدنیا و سکنت إلیها و عاش فی دار الغرور و استأنست بها فأول ما ینکشف لها حین الموت بطلان ما فیها و انمحاء الرسوم التی علیها و تبدل الأعمال و الغایات التی فیها بالسراب بتقطع ظواهر الأسباب قال سبحانه: وَ لَوْ تَری إِذِ الظَّالِمُونَ فِی غَمَراتِ الْمَوْتِ وَ الْمَلائِکَهُ باسِطُوا أَیْدِیهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَکُمُ الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ بِما کُنْتُمْ تَقُولُونَ عَلَی اللَّهِ غَیْرَ الْحَقِّ وَ کُنْتُمْ عَنْ آیاتِهِ تَسْتَکْبِرُونَ وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادی کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّهٍ وَ تَرَکْتُمْ ما خَوَّلْناکُمْ وَراءَ ظُهُورِکُمْ وَ ما نَری مَعَکُمْ شُفَعاءَکُمُ الَّذِینَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِیکُمْ شُرَکاءُ لَقَدْ تَقَطَّعَ بَیْنَکُمْ وَ ضَلَّ عَنْکُمْ ما کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ.

ص: 211

فالإنسان إنّما یختلط فی هذه الدار الدنیا بقسمین من موجوداتها و شئوناتها.

أحدهما ما یزعم أنّه یملکه من زینه الحیاه الدنیا و زخرفها و یستعین به فی آماله و أمانیه و أغراضه و غایاته.

و الثانی ما یرتبط به مما یزعمه شفیعا لا یتمکن من بلوغ المآرب إلّا بشراکته و تأثیره من أزواج و أولاد و أقارب و أصدقاء و معاریف أولی القوه و البأس فأشار سبحانه إلی بطلانهما بالجمله بقوله: وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادی و إلی زوال القسم الأول بقوله: وَ تَرَکْتُمْ ما خَوَّلْناکُمْ و إلی زوال القسم الثانی بقوله: وَ ما نَری مَعَکُمْ شُفَعاءَکُمُ و إلی سبب البطلان بقوله: لَقَدْ تَقَطَّعَ بَیْنَکُمْ و إلی نتیجته بقوله: وَ ضَلَّ عَنْکُمْ.

و بالجمله فیبقی ما فی الدنیا فی الدنیا و تشرع من حین الموت حیاه أخری للإنسان فاقده لجمیع ما فی الدنیا و لذلک سمّی الموت بالقیامه الصغری فعن أمیر المؤمنین (علیه السّلام): «من مات فقد قامت قیامته».

ثم إن النفس إذا فارقت الجسد فقدت صفه الاختیار و التقوی علی کلا طرفی الفعل و الترک و حینئذ یرتفع موضوع التکلیف قال سبحانه: یَوْمَ یَأْتِی بَعْضُ آیاتِ رَبِّکَ لا یَنْفَعُ نَفْساً إِیمانُها لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ کَسَبَتْ فِی إِیمانِها خَیْراً و عند ذلک یقع الإنسان فی أحد الطریقین السعاده و الشقاوه و یحتم له إمّا السعاده أو الشقاء فیتلقی إمّا بشری السعاده أو وعید الشقاوه قال سبحانه: وَ لَوْ تَری إِذِ الظَّالِمُونَ فِی غَمَراتِ الْمَوْتِ وَ الْمَلائِکَهُ باسِطُوا أَیْدِیهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَکُمُ الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذابَ الْهُونِ الآیه، و قال سبحانه:

الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَهُ طَیِّبِینَ یَقُولُونَ سَلامٌ عَلَیْکُمْ ادْخُلُوا الْجَنَّهَ بِما

ص: 212

کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ و قال سبحانه: إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلائِکَهُ أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّهِ الَّتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ.

و قوله: کُنْتُمْ تُوعَدُونَ مشعر بکون البشاره بعد الدنیا و هی الآخره و من المعلوم أن البشاره بالشی ء قبل حلوله فالبشری بالجنه قبل دخولها و هی إنّما تکون بأمر قطعی الوقوع فلا تتحقق فی الدنیا حتی الموت لبقاء الاختیار و إمکان انتقال الإنسان من إحدی سبیلی السعاده و الشقاوه إلی الأخری.

و من هنا ما تری أنّه سبحانه فی قوله: أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ لَهُمُ الْبُشْری فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَهِ حیث أثبت فی حق المؤمنین أنّهم مأمونون من الخوف و الحزن و أنّ لهم البشری فی الحیاه الدنیا أثبت قبل ذلک الولایه فی حقّهم و هی أن یکون سبحانه هو الذی یلی أمورهم من غیر دخاله اختیارهم وانیه أنفسهم فی التدبیر و عند ذلک تصح البشاره لعدم إمکان شقاء فی حقّهم ما ولی أمرهم الحق سبحانه و لذلک غیر السیاق فی وصف تقواهم فقال: وَ کانُوا یَتَّقُونَ و کان حق ظاهر السیاق أن یقول: (آمنوا و اتقوا) إشاره إلی أن إیمانهم هذا مکسبه بالتقوی بعد إیمان سابق علیها و هذا صفاء الإیمان من شائبه الشرک المعنوی بالاعتماد علی غیره سبحانه فیه فی مساق قوله سبحانه: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ و هذا هو الذی امتن سبحانه به فسمّاه نعمه فقال: الَّذِینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِیماناً وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ فارجعوا الأمر إلیه سبحانه و سلبوا تدبیر أنفسهم و اختیارها فقال

ص: 213

سبحانه: فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَهٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ لَمْ یَمْسَسْهُمْ سُوءٌ فنفی مس السوء عنهم بنعمه أفاضها علیهم و لیست إلّا الولایه بتولیه سبحانه أمورهم و دفعه السوء عنهم بتدبیره و کفایته لهم و وکالته عنهم و مثله قوله سبحانه: یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَهِ وَ یُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِینَ وَ یَفْعَلُ اللَّهُ ما یَشاءُ أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ کُفْراً فسمّی ذلک نعمه ثم ذکر سبحانه أنه سیلحق المطیعین بأولیائه المنعمین بهذه النعمه فقال سبحانه:

وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً فإن المطیع من حیث إرادته لا إراده له غیر إراده المطاع فالمطاع هو القائم مقام نفس المطیع فی إرادتها و أفعالها فالمطاع ولیه و کل من کانت لا نفس له إلّا نفس المطاع فهو أیضا ولی للمطیع إذ لیس هناک إلّا المطاع و لذلک قرّر سبحانه بعض أولیائه المقربین ولیا لآخرین قال سبحانه: إِنَّما وَلِیُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاهَ وَ یُؤْتُونَ الزَّکاهَ وَ هُمْ راکِعُونَ و الآیه نازله فی أمیر المؤمنین علی (علیه السّلام) و لیس المراد بالولایه فی الآیه هو المحبه قطعا لمکان إنّما و لکون المورد مورد بیان الواقع لمکان قوله: وَلِیُّکُمُ اللَّهُ بخلاف قوله سبحانه: وَ مَنْ یَتَوَلَّ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ الَّذِینَ آمَنُوا فَإِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْغالِبُونَ و قوله تعالی: وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ.

و بالجمله فعند ذلک یتضح وجه إلحاقه سبحانه المطیعین بأولیائهم فهو سبحانه ولی الجمیع و بعضهم و هم الأقربون إلیه أولیاء لبعض آخر ممن دونهم و جمیعهم لا خوف علیهم و لا هم یحزنون یبشرون بالجنه و الرفقه الصالحه عند الموت.

ص: 214

و یدل أیضا علی هذه المعانی أخبار کثیره ففی الکافی عن سدیر الصیرفی قال: قلت لأبی عبد الله (علیه السّلام): جعلت فداک یا ابن رسول الله هل یکره المؤمن علی قبض روحه؟ قال (علیه السّلام): لا و الله إذا أتاه ملک الموت لقبض روحه جزع عند ذلک فیقول له ملک الموت یا ولی الله لا تجزع فو الذی بعث محمدا لأنا أبرّ بک و أشفق علیک من والد رحیم افتح عینیک فانظر. قال: و یمثل له رسول الله و أمیر المؤمنین و الحسن و الحسین و الأئمه من ذریتهم، فقال له: هذا رسول الله و أمیر المؤمنین و فاطمه و الحسن و الحسین و الأئمه رفقائک. قال: فیفتح عینیه فینظر فینادی روحه مناد من قبل ربّ العزه فیقول: یا أیتها النفس المطمئنه إلی محمد و أهل بیته ارجعی إلی ربّک راضیه بالولایه مرضیه بالثواب فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی فما من شی ء أحبّ إلیه من استلال روحه و اللحوق بالمنادی.

و روی العیاشی فی تفسیره عن عبد الرحیم الأقصر قال أبو جعفر (علیه السّلام): إنّما أحدکم حین یبلغ نفسه هاهنا فینزل علیه ملک الموت فیقول أمّا ما کنت ترجوه فقد أعطیته و أمّا ما کنت تخافه فقد أمنت منه و یفتح له باب إلی منزله من الجنه و یقال له:

انظر إلی مسکنک فی الجنه و انظر إلی رسول الله و علی و الحسن و الحسین رفقائک و هو قول الله: الَّذِینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ لَهُمُ الْبُشْری فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَهِ.

و روی المفید فی مجالسه عن الاصبغ بن نباته حدیث الحارث الهمدانی مع أمیر المؤمنین (علیه السّلام) و فیه قال (علیه السّلام): و أبشّرک یا حارث لتعرفنی عند الممات و عند الصراط و عند الحوض و عند المقاسمه قال الحارث: و ما المقاسمه؟ قال: مقاسمه

ص: 215

النار أقاسمها قسمه صحیحه أقول هذا ولیی فاترکیه و هذا عدوّی فخذیه. الحدیث. و هو من مشاهیر الأخبار رواه جمع من الرواه و صدّقه بعض الأئمه بعده (علیهم السّلام).

و فی غیبه النعمانی عن أمیر المؤمنین فی حدیث: أما إنّه لا یموت عبد یحبّنی فتخرج نفسه حتی یرانی حیث یحب و لا یموت عبد یبغضنی فتخرج نفسه حتی یرانی حیث یکره. الحدیث.

و فی الکافی عن الصادق (علیه السّلام) قال: ما من أحد یحضره الموت إلّا و کلّ به إبلیس من شیاطینه من یأمره بالکفر و یشککه فی دینه حتی تخرج نفسه فمن کان مؤمنا لم یقدر علیه فإذا حضرتم موتاکم فلقنوهم شهاده أن لا إله إلّا الله و أن محمدا رسول الله حتی یموت. الحدیث، و معناه مستفاد من قوله سبحانه:

یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَهِ وَ یُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِینَ و قوله سبحانه: کَمَثَلِ الشَّیْطانِ إِذْ قالَ لِلْإِنْسانِ اکْفُرْ فَلَمَّا کَفَرَ قالَ إِنِّی بَرِی ءٌ مِنْکَ إِنِّی أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمِینَ فظاهر الآیه أن قوله: اکْفُرْ و قوله: إِنِّی بَرِی ءٌ من جنس واحد و وقت واحد و لیس من لسان الحال فی شی ء و هناک خطاب فافهم.

و فی تفسیر العیاشی عن أبی عبد الله (علیه السّلام) قال: إن الشیطان لیأتی الرجل من أولیائنا عند موته عن یمینه و عن یساره لیصدّه عمّا هو علیه فیأبی الله ذلک و کذلک قال الله: یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَهِ.

أقول: و الروایات عن أئمه الهدی فی هذه المعانی متظافره متکاثره رواها جم غفیر من الرواه هذا کلّه ما یفیده الکتاب و السنه و البرهان یفیده أیضا مما یدل علی تجرد النفس و عدم انعدامها و بطلانها

ص: 216

بانقطاع علاقتها عن البدن و سیجی ء إشاره إلیه فی الفصل التالی لهذا الفصل إن شاء الله.

[فصل 2 فی البرزخ]

قد بین فی محله أن بین عالم الأجسام و الجسمانیات و بین أسمائه سبحانه عالمین عالم العقل و عالم المثال.

و إن کل واحد من الموجودات یرجع بالضروره إلی ما بدأ منه.

و إن العوالم آخذا من الجسمانیات إلی أن ینتهی إلی المبدأ الأول و مبدع الکل مترتبه فی الکمال و النقص متطابقه فی الوجود و معنی ذلک تنزل العالی إلی مرتبه السافل و ظهوره کالمرآه تنعکس فیه صور ما یقابلها من الأضواء و الألوان و المقادیر فتظهر منها علی قدر ما تقبله و تطیقه و تتکیف بما فی المرآه من الکیفیات تماما و نقصا.

و إن عالم المثال کالبرزخ بین العقل المجرد و الموجودات المادیه فهو موجود مجرد عن الماده غیر مجرد عن لوازمها من المقادیر و الاشکال و الأعراض الفعلیه و بهذه المقدمات یتبین تفصیل حال الإنسان فی انتقاله من الدنیا إلی ما بعد الموت هذا.

و ینبغی لک أن تتثبت فی تصور معنی الماده و انها جوهر شأنها قبول الآثار الجسمیه و تحققها فی الأجسام مصحح الانفعالات التی یرد علیها و لیست بجسم و لا محسوس و إیّاک أن تتصور أنّها الجسمیه التی فی الموجودات الجسمانیه فهذا هو الذی عزب عن جمع من علماء

ص: 217

الظواهر فتلقوا ما ذکره المتألهون من أصحاب البرهان علی غیر وجهه و حسبوا أن قولنا أن البرزخ لا ماده له مثلا أو أن لذائذه خیالیه أو هناک لذه عقلیه معناها إنّها وهمیه سرابیه غیر موجوده فی الخارج إلّا فی الوهم و التصور و ذلک انحراف عن المقصود غلط من جهه المعنی.

و کیف کان فحال البرزخ ما عرفته و الکتاب و السنه یدلان علی ذلک لکن الأخبار حیث اشتملت علی جلّ الآیات وضعنا الکلام فیها و تعرضنا للآیات فی ضمنها.

ففی تفسیر النعمانی بإسناده عن أمیر المؤمنین (علیه السّلام) قال: و أما الرد علی من أنکر الثواب و العقاب فی الدنیا بعد الموت قبل القیامه یقول الله عزّ و جلّ: یَوْمَ یَأْتِ لا تَکَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَ سَعِیدٌ فَأَمَّا الَّذِینَ شَقُوا فَفِی النَّارِ لَهُمْ فِیها زَفِیرٌ وَ شَهِیقٌ خالِدِینَ فِیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلَّا ما شاءَ رَبُّکَ إِنَّ رَبَّکَ فَعَّالٌ لِما یُرِیدُ وَ أَمَّا الَّذِینَ سُعِدُوا فَفِی الْجَنَّهِ خالِدِینَ فِیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلَّا ما شاءَ رَبُّکَ یعنی السموات و الأرض قبل القیامه فإذا کانت القیامه بدلت السموات و الأرض.

و مثل قوله تعالی: وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ و هو أمر بین أمرین و هو الثواب و العقاب بین الدنیا و الآخره.

و مثله قوله تعالی: النَّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْها غُدُوًّا وَ عَشِیًّا وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَهُ و الغدو و العشی لا یکونان فی القیامه التی هی دار الخلود و إنما یکونان فی الدنیا و قال الله تعالی فی أهل الجنه: وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِیها بُکْرَهً وَ عَشِیًّا و البکره و العشی إنما یکونان من اللیل و النهار فی جنه الحیاه قبل یوم القیامه قال الله: لا یَرَوْنَ فِیها شَمْساً وَ لا زَمْهَرِیراً و مثله قوله: وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ فَرِحِینَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ

ص: 218

فَضْلِهِ الآیات.

أقول: قوله سبحانه: النَّارُ یُعْرَضُونَ عَلَیْها أرید به نار الآخره و أما المعرض علیها فهو فی البرزخ و یدل علی ذلک ذیل الآیه و هو قوله سبحانه: وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَهُ أَدْخِلُوا آلَ فِرْعَوْنَ أَشَدَّ الْعَذابِ و سیجی ء نظیر هذا التعبیر فی الروایات أنّه یفتح له إلی قبره باب من الحمیم یدخل علیه منه اللهب و الشرر فهناک نار مثال نار و عذاب مثال عذاب.

و قوله سبحانه: فَأَمَّا الَّذِینَ شَقُوا فَفِی النَّارِ أرید به نار البرزخ و بما ذکر یستصح الجمع بین الکون فی النار و المعرض علیها و مثله قوله سبحانه: إِذِ الْأَغْلالُ فِی أَعْناقِهِمْ وَ السَّلاسِلُ یُسْحَبُونَ فِی الْحَمِیمِ ثُمَّ فِی النَّارِ یُسْجَرُونَ فالسحب فی الحمیم و هو الماء الحار مقدمه للإسجار فی النار و هو القیامه و هذه المعانی مرویه فی تفسیر العیاشی أیضا.

و روی القمی و العیاشی فی تفسیریهما و الکلینی فی الکافی و المفید فی الأمالی بأسانیدهم عن سوید بن غفله عن أمیر المؤمنین (علیه السّلام) قال: إن ابن آدم إذا کان فی آخر یوم من الدنیا و أول یوم من الآخره مثل له أهله و ماله و ولده و عمله فیلتفت إلی ماله فیقول و الله إنی کنت علیک لحریصا شحیحا فما لی عندک فیقول خذ منّی کفنک، ثم یلتفت إلی ولده فیقول و الله إنّی کنت لکم لمحبّا و إنّی کنت علیکم لمحامیا فما ذا لی عندکم فیقولون نرد بک إلی حفرتک و نواریک فیها ثم یلتفت إلی عمله فیقول و الله إنّی کنت فیک لزاهدا و إنک کنت علیّ لثقیلا فما ذا عندک فیقول أنا قرینک فی قبرک و یوم حشرک حتی أعرض أنا و أنت علی ربّک فإن کان لله ولیّا أتاه أطیب الناس ریحا و أحسنهم منظرا و أزینهم ریاشا فیقول: ابشر بروح من

ص: 219

الله و ریحان و جنه نعیم قد قدمت خیر مقدم فیقول: من أنت فیقول: أنا عملک الصالح ارتحل من الدنیا إلی الجنه و انّه لیعرف غاسله و یناشد حامله أن یعجله فإذا دخل قبره أتاه ملکان و هما فتانا القبر یجران أشعارهما و یبحثان الأرض بأنیابهما و أصواتهما کالرعد القاصف و أبصارهما کالبرق الخاطف فیقولان له من ربّک و من نبیّک و ما دینک فیقول الله ربّی و محمد نبیی و الإسلام دینی فیقولان له ثبتک الله فیما تحب و ترضی و هو قول الله: یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا الآیه، فیفسحان له فی قبره مد بصره و یفتحان له بابا إلی الجنه و یقولان نم قریر العین نوم الشاب الناعم و هو قوله أصحاب الجنه خیر مستقرا و أحسن مقیلا و إذا کان لربه عدوّا فإنه یأتیه أقبح خلق الله ریاشا و أنتنه ریحا فیقول له ابشر بنزل من حمیم و تصلیه جحیم و إنه لیعرف غاسله و یناشد حامله أن یحبسه فإذا دخل قبره أتیاه ممتحنا القبر فألقیا عنه أکفانه ثم قالا له:

من ربک و من نبیک و ما دینک؟ فیقول: لا أدری. فیقولان له: ما دریت و لا هدیت فیضربانه بمرزبه ضربه ما خلق الله ذابه إلّا و تذعر بها ما خلا الثقلان ثم یفتحان له بابا إلی النار، ثم یقولان له: نم بشر حال. فهو من الضیق مثل ما فیه القنا من الزج حتی أن دماغه یخرج من بین ظفره و لحمه و یسلط الله علیه حیّات الأرض و عقاربها و هوامها فتنهشه حتی یبعثه الله من قبره و إنّه لیتمنی قیام الساعه مما هو فیه من الشر. الخبر.

أقول: قوله (علیه السّلام): و هو قول الله: یُثَبِّتُ اللَّهُ ... الخ یشیر إلی قوله سبحانه: أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا کَلِمَهً طَیِّبَهً کَشَجَرَهٍ طَیِّبَهٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ تُؤْتِی أُکُلَها کُلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّها وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ

ص: 220

وَ مَثَلُ کَلِمَهٍ خَبِیثَهٍ کَشَجَرَهٍ خَبِیثَهٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الْأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَهِ وَ یُضِلُّ اللَّهُ الظَّالِمِینَ وَ یَفْعَلُ اللَّهُ ما یَشاءُ.

فقد بین سبحانه أنّ من الکلمات ما هی ثابته الأصل قاره تفید آثارها فی جمیع الأحوال و وصفها بالطیب و قد ذکر فی موضع آخر أنّها تصعد إلیه و یرفعها العمل الصالح حتی تصل إلی السماء فقال سبحانه: مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعِزَّهَ فَلِلَّهِ الْعِزَّهُ جَمِیعاً ثم بین الطریق إلیها فقال: إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ ثم بین سبحانه أن هذه الکلمه الطیبه الثابته الأصل تثبت الذین آمنوا به فی الحیاه الدنیا و فی الآخره و القول یتصف بالثبات و إفادته باعتبار الاعتقاد و النیه ففی الآخره مورد یثبت فیه الإنسان أو یضلّ بالقول الثابت و عدمه و إذ لیس هناک اختیار و استواء لطرفی السعاده و الشقاوه فثباته و تثبیته إنّما هو بالسؤال و هو واضح عند التدبر و قد أخبر سبحانه أن هذا القول الثابت و الشجره الطیبه تؤتی أکلها و منافعها کل حین بإذن ربّها فالآیه تدل علی وقوع الانتفاع به فی جمیع الأحوال و کل المواقف ففی الجمیع سؤال و فی الآیه الشریفه مزایا معان اخر.

و یمکن أن یستشم من تمسکه (علیه السّلام) بالآیه أنّه (علیه السّلام) جعل البرزخ من تتمه الحیاه الدنیا و هو کذلک بوجه.

و قوله (علیه السّلام): و هو قوله أصحاب الجنه ... الخ، یشیر إلی قوله سبحانه: وَ قالَ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْنَا الْمَلائِکَهُ أَوْ نَری رَبَّنا لَقَدِ اسْتَکْبَرُوا فِی أَنْفُسِهِمْ وَ عَتَوْا عُتُوًّا کَبِیراً یَوْمَ یَرَوْنَ الْمَلائِکَهَ لا بُشْری یَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِینَ وَ یَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً وَ قَدِمْنا إِلی ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً أَصْحابُ الْجَنَّهِ

ص: 221

یَوْمَئِذٍ خَیْرٌ مُسْتَقَرًّا وَ أَحْسَنُ مَقِیلًا.

و الآیات فی البرزخ و هی من أصرح الآیات فیه و المقیل هو النوم للقیلوله و من المعلوم أن لا نوم فی جنه القیامه إلّا أن البرزخ و إن لم یکن فیه شی ء من منامات الدنیا لکنه بالنسبه إلی القیامه نوم بالنسبه إلی الیقظه و لذلک وصف سبحانه الناس بالقیام للساعه.

و لذلک وصف (علیه السّلام) الحال بأنّه یفتح للمیت باب إلی الجنه و یقال له نم قریر العین أو باب إلی النار و یقال له نم بشر حال و هذا المعنی کثیر الورود فی الأخبار فلم یصرح خبر بوروده الجنه بل الجمیع ناطقه أنّه یفتح له باب إلی الجنه و یری منزله فیها و یدخل علیه منها الروح و یقال له نم قریر العین نم نومه العروس و قد مرّ الحدیث عن الباقر (علیه السّلام): حیث سئل ما الموت؟ فقال:

هو النوم الذی یأتیکم کل لیله إلّا أنه طویل مدّته لا ینتبه منه إلّا یوم القیامه. الخبر.

فما البرزخ إلّا مثالا للقیامه و إلیه التلمیح اللطیف بقوله (علیه السّلام) کما فی عدّه أخبار اخر أیضا: «ثم یفسح له فی قبره مدّ بصره».

فما المثال إلّا القدر الذی یفهم من الممثل فما بعد مد البصر شی ء و قوله سبحانه: یَوْمَ یَرَوْنَ الْمَلائِکَهَ لا بُشْری یراد به أول یوم یرونهم هو بقرینه قولهم: لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَیْنَا الْمَلائِکَهُ و هو البرزخ و فیه البشری و عدم البشری.

و اعلم أن الذی تشعر به الآیه هو السؤال عن المؤمنین و الظالمین و أمّا المستضعفون و المتوسطون فمسکوت عنهم و هو الذی یتحصل من الروایات ففی الکافی عن أبی بکر الحضرمی قال: قال أبو عبد الله (علیه السّلام): لا یسأل فی القبر إلّا من محض الإیمان

ص: 222

محضا أو محض الکفر محضا و الآخرون یلهون عنهم.

أقول: و الأخبار عنهم (علیهم السّلام) فی هذا المعنی مستفیضه متکاثره.

و فی تفسیر القمّی مسندا عن ضریس الکناسی عن أبی جعفر (علیه السّلام) قال: قلت له: جعلت فداک ما حال الموحدین المقرین بنبوه محمد من المذنبین الذین یموتون و لیس لهم إمام و لا یعرفون ولایتکم؟ فقال: أمّا هؤلاء فإنهم فی حفرهم لا یخرجون منها فمن کان له عمل صالح و لم یظهر منه عداوه فإنّه یخد له خد إلی الجنه التی خلقها الله بالعزب فیدخل علیه الروح فی حفرته إلی یوم القیامه حتی یلقی الله فیحاسبه بحسناته و سیئاته فهؤلاء الموقوفون لأمر الله. قال: و کذلک یفعل بالمستضعفین و البله و الأطفال و أولاد المسلمین الذین لم یبلغوا الحلم. الخبر.

أقول: یشیر (علیه السّلام) بقوله: «فهؤلاء موقوفون» إلی قوله تعالی: وَ آخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا یُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا یَتُوبُ عَلَیْهِمْ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ. و بالجمله فغیر المستضعفین و من یلحق بهم مسئولون ثم منعمون أو معذبون بأعمالهم.

و لنرجع إلی ما کنّا فیه روی المفید فی الأمالی عن الصادق (علیه السّلام) فی حدیث قال: فإذا قبضه الله إلیه صیّر تلک الروح إلی الجنه فی صوره کصورته فیأکلون و یشربون فإذا قدم علیهم القادم عرفهم بتلک الصوره التی کانت فی الدنیا.

و فی الکافی عن أبی ولاد الحناط عن الصادق (علیه السّلام) قال: قلت له: جعلت فداک یروون أن أرواح المؤمنین فی حواصل طیور خضر حول العرش؟ فقال: لا المؤمن أکرم علی الله من أن یجعل روحه فی حوصله طیر لکن فی أبدان کأبدانهم.

ص: 223

و فیه أیضا عن الصادق (علیه السّلام): أن الأرواح فی صفه الأجساد فی شجر فی الجنه تعارف و تساءل فإذا قدمت الروح علی الأرواح تقول: دعوها فإنها أقبلت من هول عظیم ثم یسألونها ما فعل فلان و ما فعل فلان فإن قالت لهم ترکته حیّا ارتجوه و إن قالت لهم قد هلک قالوا قد هوی هوی. الخبر.

و هذا المعنی وارد فی أخبار کثیره لکنها بأجمعها فی المؤمنین و أما حال الکافرین فسیأتی.

و فی الکافی عن الصادق (علیه السّلام) قال: إن المؤمن لیزور أهله فیری ما یحب و یستر عنه ما یکره و أن الکافر لیزور أهله فیری ما یکره و یستر عنه ما یحب.

و فیه أیضا عن الصادق (علیه السّلام) قال: ما من مؤمن و لا کافر إلّا هو یأتی أهله عند زوال الشمس فإذا رأی أهله یعملون بالصالحات حمد الله علی ذلک و إذا رأی الکافر أهله یعملون بالصالحات کانت علیه حسره.

و فیه أیضا عن اسحاق بن عمّار عن أبی الحسن الأول (علیه السّلام) قال: سألته عن المیت یزور أهله؟ قال: نعم فقلت: فی کم یزور؟ قال: فی الجمعه و فی الشهر و فی السنه علی قدر منزلته.

فقلت: فی أی صوره یأتیهم؟ قال: فی صوره طائر لطیف یسقط علی جدرهم و یشرف علیهم فإذا رآهم بخیر فرح و إن رآهم بشر و حاجه حزن و اغتم.

أقول: و الروایات فی هذه المعانی کثیره مرویه و أما تصوره بصوره الطائر فهو تمثل.

و یمکن أن یستشعر هذا المعنی بقوله سبحانه: وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ فَرِحِینَ بِما

ص: 224

آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ یَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَهٍ مِنَ اللَّهِ وَ فَضْلٍ وَ أَنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِینَ فالاستبشار تلقی بالبشاره و الفرح بها و قوله یَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَهٍ بیان لقوله: وَ یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا فالآیات تفید أنهم یستبشرون و یفرحون بما یتلقون ممن خلفهم من النعمه و الفضل و انتفاء الخوف و الحزن عنهم و هو الولایه و إنهم یعملون الصالحات و الله لا یضیع أجر المؤمنین فیحفظ حسناتهم و یعفو عنهم سیئاتهم و یفیض علیهم برکاته فیرون منهم ذلک کلّه فافهم.

و قریب منه قوله سبحانه: وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ سَتُرَدُّونَ إِلی عالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَهِ فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ.

و فی الکافی عن أبی بصیر عن الصادق (علیه السّلام) فی حدیث سؤال الملکین قال: فإذا کان کافرا قالا من هذا الرجل الذی خرج بین ظهرانیکم فیقول: لا أدری فیخلیان بینه و بین الشیطان.

الخبر.

و روی هذا المعنی أیضا فی حدیث آخر عن بشیر الدهان و رواه العیاشی فی تفسیره عن محمد بن مسلم عن الباقر (علیه السّلام) و هو قوله سبحانه: وَ مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ إلی أن قال تعالی: حَتَّی إِذا جاءَنا قالَ یا لَیْتَ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ بُعْدَ الْمَشْرِقَیْنِ فَبِئْسَ الْقَرِینُ.

و اعلم أن البرزخ عالم أوسع من عالم الدنیا لکون المثال أوسع و أوسط من الجسم المادی و قد عرفت معنی الماده فالوارد من تفصیله

ص: 225

بلسان الکتاب و السنه کلیات وارده علی سبیل الأنموذج دون الاستیفاء.

و اعلم أن تعیین الأرض فی الأخبار محلا لجنه البرزخ و ناره و مجی ء الأموات لزیاره أهلیهم و غیر ذلک منزل علی عدم انقطاع العلقه المادیه بکمالها و هو کذلک کما مرّ.

و قد ورد فی أخبار أن جنه البرزخ فی وادی السلام و ان نار البرزخ فی وادی برهوت و ان صخره بیت المقدس مجتمع الأرواح و فی روایات أخر مشاهده الأئمه للأرواح فی أمکنه مختلفه و روی ذلک فی کرامات الصالحین بما هو فوق حد الحصر و کل ذلک أمور جائزه تکشف عن علقه لشرافه مکان أو زمان أو حال.

فصل 3 فی نفخ الصور

قال سبحانه: وَ یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ و قال سبحانه: وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخْری فَإِذا هُمْ قِیامٌ یَنْظُرُونَ و قد ورد فی روایه عن السجاد (علیه السّلام) إن النفخات ثلاث نفخه الفزع و نفخه الصعقه و نفخه الأحیاء و یمکن تنزیل ذلک إلی ما سیأتی من معنی قوله سبحانه: ما یَنْظُرُونَ إِلَّا صَیْحَهً واحِدَهً تَأْخُذُهُمْ وَ هُمْ یَخِصِّمُونَ الآیه، و الله أعلم فالنفخه نفختان نخفه للإماته و نفخه للأحیاء و لم یرد فی کلامه سبحانه ما یمکن أن یفسر به معنی الصور من حیث اللفظ و هو فی اللغه القرن و ربما کان یثقب و ینفخ فیه و لا ورد فی النفخه الأولی إلّا الآیتان فی سوره النمل و الزمر إلّا أنّه سبحانه عبّر

ص: 226

عن معناه فی مواضع اخر بالصیحه و بالزجره و هی الصیحه و بالصاخه و هی الصیحه الشدیده و بالنقر قال سبحانه: إِنْ کانَتْ إِلَّا صَیْحَهً واحِدَهً فَإِذا هُمْ جَمِیعٌ لَدَیْنا مُحْضَرُونَ و قال سبحانه: فَإِنَّما هِیَ زَجْرَهٌ واحِدَهٌ فَإِذا هُمْ بِالسَّاهِرَهِ و قال سبحانه: فَإِذا جاءَتِ الصَّاخَّهُ یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ الآیات و قال سبحانه: فَإِذا نُقِرَ فِی النَّاقُورِ فَذلِکَ یَوْمَئِذٍ یَوْمٌ عَسِیرٌ عَلَی الْکافِرِینَ غَیْرُ یَسِیرٍ و قال سبحانه: وَ اسْتَمِعْ یَوْمَ یُنادِ الْمُنادِ مِنْ مَکانٍ قَرِیبٍ یَوْمَ یَسْمَعُونَ الصَّیْحَهَ بِالْحَقِّ ذلِکَ یَوْمُ الْخُرُوجِ.

فمن هنا یعلم أن مثل الصور مع نفختیه مثل ما یصنع فی العساکر المعده للحضور إلی غایه فینفخ فی الصور مرّه أن اسکتوا و تهیئوا للحرکه و ینفخ ثانیه أن قاموا و ارتحلوا و اقصدوا غایتکم فالصور موجود حامل لصیحتین صیحه ممیته و صیحه محییه و هو اذن لم نجد له تفسیرا وافیا من الکتاب إلّا أنه معبر بلفظه فیه فی اثنی عشر موردا أو أزید فلا محاله هو ذو معنی أصیل محفوظ و قد عبّر عنه بالنداء أیضا و لا یکون النداء إلّا ذا معنی مقصود و وصفهم سبحانه بسمع الصیحه بالحق و لا یسمع إلّا الموجود الحی و قد أخبر بصعقتهم فلیس إلّا إن اتصافهم بالحیاه و الموجود عین استماعهم و سمعهم إذ استماعهم و سمعهم إذ أسماعهم للصیحه المحییه لهم بعد اتصافهم بالحیاه غیر معقول فلیس إلّا کلمه إلهیه یمیتهم و یحییهم و قد قال سبحانه: هُوَ الَّذِی یُحْیِی وَ یُمِیتُ فَإِذا قَضی أَمْراً فَإِنَّما یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ فالنفختان کلمتان إلهیتان کلمه ممیته و کلمه محییه لکنه سبحانه لم یعبر بالموت و إنما عبر بالصعقه و لعل ذلک لأن الموت یطلق علی خروج الروح من البدن و قد شمل حکم النفخه من فی السموات و الأرض و فیها الملائکه و الأرواح و فی قوله سبحانه فی وصف أهل الجنه: لا

ص: 227

یَذُوقُونَ فِیهَا الْمَوْتَ إِلَّا الْمَوْتَهَ الْأُولی تلمیح إلی ذلک.

نعم وقع فی قوله سبحانه حکایه عن قول أهل النار: رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلی خُرُوجٍ مِنْ سَبِیلٍ لو لم تکن التثنیه للتکرار أو التغلیب إطلاق الموت علی صعقه النفخه ثم انه سبحانه قال: وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلی یَوْمِ یُبْعَثُونَ فأفاد شمول حکم البرزخ علی الجمیع فالمراد بمن فی الأرض فی آیتی الفزع و الصعقه لیس من علی ظهر الأرض ممن هو فی قید الحیاه الدنیا قبل البرزخ بل الذین قال فیهم سبحانه: وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَهُ یُقْسِمُ الْمُجْرِمُونَ ما لَبِثُوا غَیْرَ ساعَهٍ کَذلِکَ کانُوا یُؤْفَکُونَ وَ قالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ الْإِیمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِی کِتابِ اللَّهِ إِلی یَوْمِ الْبَعْثِ فَهذا یَوْمُ الْبَعْثِ و قال سبحانه: قالَ کَمْ لَبِثْتُمْ فِی الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِینَ قالُوا لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ فَسْئَلِ الْعادِّینَ قالَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا قَلِیلًا لَوْ أَنَّکُمْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ و قال سبحانه: إِنَّ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا وَ اسْتَکْبَرُوا عَنْها لا تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوابُ السَّماءِ وَ لا یَدْخُلُونَ الْجَنَّهَ إلی أن قال: وَ بَیْنَهُما حِجابٌ فهؤلاء أهل الأرض و إن دخلوا البرزخ و أما من فی السموات فهم الملائکه و أرواح السعداء و قد قال سبحانه: وَ فِی السَّماءِ رِزْقُکُمْ وَ ما تُوعَدُونَ و قال: لَکُمْ مِیعادُ یَوْمٍ و قال: وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جنات و قال: وَ أَجَلٌ مُسَمًّی عِنْدَهُ و قال: إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ و قال: یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا و قال: تَعْرُجُ الْمَلائِکَهُ وَ الرُّوحُ إِلَیْهِ إلی غیر ذلک من الآیات.

و علی هذا فالآیات الداله علی وقوع الصیحه علی أهل الأرض و فناء الدنیا و خرابها منزله علی انطواء نشأه الدنیا و انقراضها و أهلها کقوله تعالی: ما یَنْظُرُونَ إِلَّا صَیْحَهً واحِدَهً تَأْخُذُهُمْ وَ هُمْ

ص: 228

یَخِصِّمُونَ فَلا یَسْتَطِیعُونَ تَوْصِیَهً وَ لا إِلی أَهْلِهِمْ یَرْجِعُونَ و قوله سبحانه: کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَهُ الْمَوْتِ و قوله سبحانه: کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ فهناک صیحه ینطوی بها بساط الدنیا و ینقرض أهلها و نفخ یموت به أهل البرزخ و نفخ تقوم به القیامه و یبعث به الناس.

نعم قوله سبحانه: ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّی و قوله: وَ أَجَلٌ مُسَمًّی عِنْدَهُ قد جمع الجمیع تحت الأجل فلا موت حتف أنفسا أو قتلا و لا بصیحه و لا بنفخ صور إلّا بأجل.

و أمّا قوله سبحانه فی آیتی النفخ: إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ فالاستثناء الذی فی قوله سبحانه: وَ یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ فیفسره ما بعده من الآیات و هی: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَهِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ یَوْمَئِذٍ آمِنُونَ وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَهِ فَکُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِی النَّارِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ، لکن الحسنه أریدت بها المطلقه لمکان الأمن و قرینه مقابلتها بالسیئه و الإیعاد علیها فالمختلط عمله منهما لا یأمن الفزع لمکان السیئه فالأمن من الفزع طیب ذاته و طیب أعماله من السیئات و قد عدّ سبحانه سیئات الأعمال خبائث فقال: وَ یَجْعَلَ الْخَبِیثَ بَعْضَهُ عَلی بَعْضٍ فَیَرْکُمَهُ جَمِیعاً فَیَجْعَلَهُ فِی جَهَنَّمَ و قال أیضا:

الْخَبِیثاتُ لِلْخَبِیثِینَ وَ الْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثاتِ وَ الطَّیِّباتُ لِلطَّیِّبِینَ وَ الطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّباتِ و قد عدّ من الرجس الکفر و النفاق و الشرک فقال: وَ أَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَی رِجْسِهِمْ وَ ماتُوا وَ هُمْ کافِرُونَ و قال: إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ و عدّ من الشرک بعض مراتب الإیمان فقال: وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِکُونَ فطیب الذات من الشرک أن لا یؤمن بغیره سبحانه

ص: 229

و لا یطمئن إلّا إلیه أی لا یری له سبحانه شریکا فی وجوده و أوصافه و أفعاله و هو الولایه و إلیه یرجع معنی قوله سبحانه: الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَهُ طَیِّبِینَ أی من حیث الذات بالولایه: یَقُولُونَ سَلامٌ عَلَیْکُمْ و السلام هو الأمن.

فقد ظهر بما وجهنا به معنی الآیه أن الحسنه فیها هی الولایه و به یشعر قوله سبحانه: قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبی وَ مَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَهً نَزِدْ لَهُ فِیها حُسْناً إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَکُورٌ.

و فی تفسیر القمّی فی قوله تعالی: مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَهِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها قال (علیه السّلام) الحسنه و الله ولایه أمیر المؤمنین و السیئه و الله اتباع أعدائه.

و فی الکافی عن الصادق عن أبیه عن أمیر المؤمنین (علیه السّلام) قال (علیه السّلام): الحسنه معرفه الولایه و حبّنا أهل البیت و السیئه إنکار الولایه و بغضنا أهل البیت ثم قرأ الآیه.

الحدیث.

و بما مرّ من البیان یتبین الحال فی الآیه الأخری و هی قوله سبحانه: وَ نُفِخَ فِی الصُّورِ فَصَعِقَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ إِلَّا مَنْ شاءَ اللَّهُ ثُمَّ نُفِخَ فِیهِ أُخْری فَإِذا هُمْ قِیامٌ یَنْظُرُونَ فظاهر الآیه إن الذین صعقوا من النفخه هم الذین قاموا لله یوم یقوم الناس لربّ العالمین و هم المحضرون لقوله سبحانه: إِنْ کانَتْ إِلَّا صَیْحَهً واحِدَهً فَإِذا هُمْ جَمِیعٌ لَدَیْنا مُحْضَرُونَ، و قد استثنی سبحانه من المحضرین عباده المخلصین إذ قال: فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ ثم عرفهم سبحانه بقوله حکایه عن إبلیس حین رجم: قالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ إِلَّا عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ فبین أن لا سبیل للشیطان إلیهم و لا یتحقق إغوائه

ص: 230

فیهم، و قد ذکر أیضا إن إغوائه إنما هو بالوعد حیث قال سبحانه:

وَ قالَ الشَّیْطانُ لَمَّا قُضِیَ الْأَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدْتُکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ إلی أن قال: فَلا تَلُومُونِی وَ لُومُوا أَنْفُسَکُمْ ما أَنَا بِمُصْرِخِکُمْ وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِیَّ إِنِّی کَفَرْتُ بِما أَشْرَکْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمِینَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ و استنتج من ذلک کما تری إن اللوم راجع إلی أنفسهم و إن الذنب راجع إلی الشرک و انهم بمقتضی شقائهم الذاتی ظالمون و ان الظالمین لهم عذاب ألیم فالمخلصون هم المخلصون عن الشرک بذاتهم لا یرون لغیره سبحانه وجودا و لا یحسون لغیره اسما و لا رسما و لا یملکون لأنفسهم نفعا و لا ضرّا و لا موتا و لا حیاه و لا نشورا و هذا هو الولایه.

و بالجمله فأولیاء الله سبحانه هم المستثنون من حکم الصعقه و الفزع لا یموتون بالنفخه حین یموت بها من فی السموات و الأرض و قد قال سبحانه: یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ و قال: وَ السَّماواتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ فبیّن سبحانه طیّها و بلوغها أجلها یومئذ بمن فیها بذلک یظهر أن المخلصین المستثنین لیسوا فیها بل مقامهم فیما وراء السموات و الأرض و هم مع ذلک فی الجمیع قال سبحانه: کُلُّ شَیْ ءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ فهم من الوجه و قال سبحانه: فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ فهم المحیطون بالعالم بإحاطته سبحانه و قد بینه سبحانه بوجه آخر بعد ما بین أن أهل الجنه فی السماء و أهل النار فی النار بقوله: وَ بَیْنَهُما حِجابٌ وَ عَلَی الْأَعْرافِ رِجالٌ یَعْرِفُونَ کُلًّا بِسِیماهُمْ و سیأتی کلام فیه فی غیر هذا المقام.

و من هنا یظهر انهم فی فراغ و أمن من سائر الأمور الجاریه و الشدائد و الأهوال الواقعه بین النفختین قال سبحانه: فَإِذا نُفِخَ فِی الصُّورِ نَفْخَهٌ واحِدَهٌ وَ حُمِلَتِ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ فَدُکَّتا دَکَّهً واحِدَهً

ص: 231

فَیَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ الْواقِعَهُ و الدک هو الدق تقول دککت الشی ء إذا ضربته و کسرته حتی تسوی به الأرض و قال تعالی: یَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَهُ تَتْبَعُهَا الرَّادِفَهُ و قال سبحانه: یَوْمَ تَرْجُفُ الْأَرْضُ وَ الْجِبالُ وَ کانَتِ الْجِبالُ کَثِیباً مَهِیلًا و قال سبحانه: إِنَّ زَلْزَلَهَ السَّاعَهِ شَیْ ءٌ عَظِیمٌ یَوْمَ تَرَوْنَها تَذْهَلُ کُلُّ مُرْضِعَهٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَ تَضَعُ کُلُّ ذاتِ حَمْلٍ حَمْلَها وَ تَرَی النَّاسَ سُکاری وَ ما هُمْ بِسُکاری وَ لکِنَّ عَذابَ اللَّهِ شَدِیدٌ و قال سبحانه: وَ إِذَا الْجِبالُ سُیِّرَتْ و قال:

وَ تَکُونُ الْجِبالُ کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ و قال: فَإِذا بَرِقَ الْبَصَرُ وَ خَسَفَ الْقَمَرُ وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ و قال: إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ و قال: وَ إِذَا الْکَواکِبُ انْتَثَرَتْ و قال: وَ إِذَا الْعِشارُ عُطِّلَتْ و قال: وَ إِذَا الْبِحارُ سُجِّرَتْ و هذه الآیات بظاهرها قریبه الانطباق باشراط الساعه و مقدمات القیامه و خراب الدنیا و انقراض أهلها.

و اعلم إن هذا هو المصحح لعد الساعه تالیه للدنیا و بعدها کما ان الموت هو المصحح لعد البرزخ بعد الدنیا و إلّا فکما إن المثال محیط بعالم الماده و هو الدنیا فکذلک نشأه البعث محیطه بالدنیا و البرزخ علی ما یعطیه البرهان السابق و اللاحق و مع الغض عن الإحاطه أیضا فانطواء بساط الزمان و انقطاع الحرکات بین النشأتین یوجب انقطاع النسبه الزمانیه و یبطل بذلک قبل و بعد قطعا هذا.

و اعلم أن هناک آیات اخر قریبه السیاق من الآیات المذکوره آنفا غیر أنّها تعطی نحوا آخر من المعنی قال سبحانه: وَ سُیِّرَتِ الْجِبالُ فَکانَتْ سَراباً فإن تسییر الجبال بنقل أمکنتها و جعلها کثیبا مهیلا و کالعهن المنفوش لا ینتهی إلی کونها سرابا و ذلک ظاهر و قال سبحانه: وَ تَرَی الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَهً وَ هِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ صُنْعَ

ص: 232

اللَّهِ الَّذِی أَتْقَنَ کُلَّ شَیْ ءٍ فإن ظرف تری أمّا حال الخطاب أو حال النفخ کما یؤیده وقوع الآیه بعد آیه النفخ فتنطبق علی زلزله الساعه و هی التی بها تذهل کل مرضعه عمّا ارضعت و تضع کل ذات حمل حملها و تری الناس سکاری و هی لا تلائم قوله تعالی: تَحْسَبُها جامِدَهً وَ هِیَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ فإنها تدل علی أن الجبال حینئذ علی ظاهر کیفیتها الجسمانیه من الأبهه و العظمه و الاستقرار و التمکن مع انّها من غیر هذه الحیثیه غیر مستقره بل ساریه.

و من الدلیل علیه قوله: صُنْعَ اللَّهِ الَّذِی أَتْقَنَ کُلَّ شَیْ ءٍ فإنّه لا یلائم فناء الجبال و اندکاکها بل یشعر بأنها فی صنعها متقنه غیر هینه الفساد و لا یسیره الانفکاک فهو سیر لا ینافی استحکام أساسها و اتقان وجودها فی محله بل اندکاک فی عین الاستحکام فکونها سرابا یجتمع مع إتقان صنعها و بقاء هویتها و وجودها.

فصل 4 فی صفات یوم القیامه و قیام الأشیاء له سبحانه

قال تعالی: یَوْمَ هُمْ بارِزُونَ لا یَخْفی عَلَی اللَّهِ مِنْهُمْ شَیْ ءٌ لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ و قال: یَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِینَ ما لَکُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ و قال: ما لَکُمْ مِنْ مَلْجَإٍ یَوْمَئِذٍ وَ ما لَکُمْ مِنْ نَکِیرٍ و قال: یَوْمَ لا یُغْنِی مَوْلًی عَنْ مَوْلًی شَیْئاً و قال: وَ لا یَکْتُمُونَ اللَّهَ حَدِیثاً و قال: وَ الْأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ إلی غیر ذلک من الآیات و قد اشتملت علی توصیف یوم القیامه بأوصاف غیر مختصه به ظاهرا فإن الملک و القوه و الأمر لله دائما و الموجودات بارزه له غیر خافیه علیه و لا عاصم و لا ملجأ منه سبحانه دائما لکنه سبحانه قال:

ص: 233

وَ لَوْ یَرَی الَّذِینَ ظَلَمُوا إِذْ یَرَوْنَ الْعَذابَ أَنَّ الْقُوَّهَ لِلَّهِ جَمِیعاً وَ أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعَذابِ إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِینَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِینَ اتَّبَعُوا وَ رَأَوُا الْعَذابَ وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبابُ فأخبر بتقطع الأسباب و انقطاع الروابط یومئذ فأفاد إن جمیع التأثیرات و الارتباطات التی بین الموجودات فی نظامها الموجود فی عالم الأجسام و الجسمانیات و ما یتلوه ستقطع و تزول فلا یؤثر شی ء منها فی شی ء و لا یتأثر شی ء عن شی ء و لا ینتفع و لا یستضر شی ء بشی ء و لو کان الظرف ظرفها و الیوم یومها لما تخلف شی ء من أحکامها و لم تزل عن مستقرها إلّا ببطلان الذوات و انقلاب الماهیات و من المحال ذلک و لا تبدیل لکلمات الله فإذن المرفوع الزائل هو وجوداتها السرابیه و هی وجوداتها القائمه بالحق سبحانه الثابته به الباطله فی أنفسها فلا تبقی إلّا نسبتها إلی الحق سبحانه و تبطل بقیّه النسب و إذ هی باطله فی نفسها فهو انکشاف بطلانها لا نفسه و ظهور حقیقه الأمر و هو أن لا وجود إلّا له سبحانه و لا تأثیر لغیره فلا ملک إلّا له و لا مالک إلّا هو و هو قوله سبحانه: مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ قوله: یَوْمَ لا تَمْلِکُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَیْئاً وَ الْأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ و قوله:

لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ و یشهد لما ذکرنا من انکشاف بطلان الوجودات السرابیه و الأسباب الظاهریه لا نفس بطلانها قوله تعالی: وَ لَوْ تَری إِذِ الظَّالِمُونَ فِی غَمَراتِ الْمَوْتِ وَ الْمَلائِکَهُ باسِطُوا أَیْدِیهِمْ أَخْرِجُوا أَنْفُسَکُمُ إلی أن قال: لَقَدْ تَقَطَّعَ بَیْنَکُمْ وَ ضَلَّ عَنْکُمْ ما کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ الآیات حیث ذکر بطلان الأسباب عند الموت مع أنّها فی محلها لم تزل و إنّما هو انکشاف بطلانها.

و فی نهج البلاغه فی خطبه له (علیه السّلام): و أنه سبحانه یعود بعد فناء الدنیا وحده لا شی ء معه کما کان قبل ابتدائها کذلک یکون بعد فنائها بلا وقت و لا مکان و لا حین و لا زمان عدمت عند

ص: 234

ذلک الآجال و الأوقات و زالت السنون و الساعات فلا شی ء إلّا الواحد القهار الذی إلیه مصیر جمیع الأمور.

و فی الاحتجاج عن هشام بن الحکم فی خبر الزندیق فیما سأله عن الصادق (علیه السّلام) إلی أن قال: أ یتلاشی الروح بعد خروجه من قالبه أم هو باق بل هو باق إلی وقت ینفخ فی الصور فعند ذلک تبطل الأشیاء فلا حسّ و لا محسوس ثم أعیدت الأشیاء کما بدأها مدبّرها و ذلک بعد أربعمائه سنه لیست فیها الخلق و ذلک بین النفختین.

و فی تفسیر القمّی عن الصادق (علیه السّلام) فی حدیث:

ثم یقول الله عزّ و جلّ لمن الملک الیوم فیردّ علی نفسه لله و الواحد القهار.

و فی التوحید عن أمیر المؤمنین (علیه السّلام) فی حدیث:

و یقول الله لمن الملک الیوم ثم تنطق أرواح أنبیائه و رسله و حججه فیقولون لله الواحد القهار.

و فی تفسیر القمّی عن السجّاد (علیه السّلام) فی حدیث:

قال: فعند ذلک ینادی الجبّار بصوت جهوری یسمع أقطار السموات و الأرضین لمن الملک فلا یجیبه مجیب فعند ذلک ینادی الجبار مجیبا لنفسه لله الواحد القهار. الحدیث.

أقول: فانظر إلی بیاناتهم (علیهم السّلام) و هم لسان واحد کیف جمعت بین فناء السموات و الأرض و تحققها و زوال السنین و الساعات و ثبوتها و عدم مجیب لندائه سبحانه غیر نفسه و وجود المجیب ثم انظر إلی قوله سبحانه فی جوابه لنداء نفسه لله الواحد القهار و مکان الاسمین و تدبر فی أطراف الکلام تعرف صحّه ما استفدناه آنفا.

ص: 235

ثم إنّه إذا زال الوجود المستقل عن الأشیاء و عادت الثبوتات إلی تحققات وهمیه سرابیه و بطلت عامه التسبیبات و التشبثات و هو قوله سبحانه: ما لَکُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ عاصِمٍ و قوله: ما لَکُمْ مِنْ مَلْجَإٍ یَوْمَئِذٍ وَ ما لَکُمْ مِنْ نَکِیرٍ و قوله: ما أَغْنی عَنِّی مالِیَهْ هَلَکَ عَنِّی سُلْطانِیَهْ و قوله: یَوْمَ لا یُغْنِی مَوْلًی عَنْ مَوْلًی شَیْئاً و قوله: لا بَیْعٌ فِیهِ وَ لا خِلالٌ و قوله: وَ لا تَنْفَعُها شَفاعَهٌ و قوله: ثُمَّ قِیلَ لَهُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ تُشْرِکُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ قالُوا ضَلُّوا عَنَّا بَلْ لَمْ نَکُنْ نَدْعُوا مِنْ قَبْلُ شَیْئاً کَذلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ الْکافِرِینَ و قولهم: بَلْ لَمْ نَکُنْ نَدْعُوا یقولون إنّا قبل یوم القیامه لم ندع غیر الله و لم نعبد له شریکا فهو ظهور کونهم فی الدنیا مغرورین بسرابها و لعبها و قد کان باطلا بالحقیقه فقال سبحانه: کَذلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ الْکافِرِینَ.

و قریب منه قوله سبحانه: ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِینَ أَشْرَکُوا مَکانَکُمْ أَنْتُمْ وَ شُرَکاؤُکُمْ فَزَیَّلْنا بَیْنَهُمْ وَ قالَ شُرَکاؤُهُمْ ما کُنْتُمْ إِیَّانا تَعْبُدُونَ و قوله: تَبَرَّأْنا إِلَیْکَ ما کانُوا إِیَّانا یَعْبُدُونَ و مرجع الجمیع إلی قوله سبحانه: ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْماءً سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ ما أَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ و قوله: ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ.

ثم إنّه إذا بطلت الأسباب بینهم و هی المراتب المترتبه المقدره فی الوجود و التأثیرات التی بینها ظهر حکم الباطن و من المعلوم أن الظاهر ظاهر بالباطن فاتحد حینئذ الغیب و الشهاده إذ کل شی ء فهو فی نفسه و وجوده شهاده و إنما الغیب معنی نسبی یتحقق بفقدان شی ء لشی ء و غیبوبته عنه إمّا حسّا أو غیره.

و بالجمله بسبب و بارتفاع الأسباب یرتفع کل حجاب یحجب

ص: 236

شیئا عن شی ء و هو قوله سبحانه: یَوْمَ هُمْ بارِزُونَ لا یَخْفی عَلَی اللَّهِ مِنْهُمْ شَیْ ءٌ و قوله: وَ بَرَزُوا لِلَّهِ جَمِیعاً و قوله: فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ و من هذا الباب قوله: یَوْمَ تُبْلَی السَّرائِرُ و قوله: أَ فَلا یَعْلَمُ إِذا بُعْثِرَ ما فِی الْقُبُورِ وَ حُصِّلَ ما فِی الصُّدُورِ إِنَّ رَبَّهُمْ بِهِمْ یَوْمَئِذٍ لَخَبِیرٌ و قوله: یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ إِلَّا مَنْ أَتَی اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ.

و یمکن أن ینزل علی ما هاهنا ما ورد من الآیات و الأخبار فی بروز الأرض.

و فی الکافی عن الصادق (علیه السّلام) فی قوله تعالی:

یَوْمَ لا یَنْفَعُ قال: القلب السلیم الذی یلقی ربّه و لیس فیه أحد سواه. قال: و کل قلب فیه شرک أو شک فهو ساقط و إنّما أرادوا بالزهد فی الدنیا تفرغ قلوبهم للآخره.

أقول: و قوله سبحانه: کَلَّا إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ لا ینافی ما ذکرناه فإنّه کما سیجی ء ینفی التشریف الذی یقع للمؤمنین و تصدیق لما قضی به سبحانه إن الجزاء بالأعمال و إن لکل نفس ما کسبت و علیها ما اکتسبت و قد حجب هؤلاء أنفسهم فی الدنیا عنه سبحانه فلا بد من ظهور مصداقه یوم القیامه و ذلک کقوله سبحانه: یَوْمَ یُکْشَفُ عَنْ ساقٍ وَ یُدْعَوْنَ إِلَی السُّجُودِ فَلا یَسْتَطِیعُونَ خاشِعَهً أَبْصارُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّهٌ وَ قَدْ کانُوا یُدْعَوْنَ إِلَی السُّجُودِ وَ هُمْ سالِمُونَ.

ثم إن بطلان الأسباب و زوال الحجب و ظهور الباطن الذی هو محیط بالظاهر مقوم له قائم علیه یعطی کون الساعه محیطه بهذه النشأه و ما فیها و ما یتلوها فالظاهر موجود للباطن حاضر عنده دون العکس و هو قوله سبحانه: وَ یَقُولُونَ مَتی هُوَ قُلْ عَسی أَنْ یَکُونَ

ص: 237

قَرِیباً و قوله: فَلَمَّا رَأَوْهُ زُلْفَهً سِیئَتْ وُجُوهُ الَّذِینَ کَفَرُوا و قوله: وَ أُخِذُوا مِنْ مَکانٍ قَرِیبٍ و قوله: وَ ما أَمْرُ السَّاعَهِ إِلَّا کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ و قوله: یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً وَ ما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ.

و من هذا الباب قوله سبحانه: وَ لَوْ لا کَلِمَهٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ فالسبق إلی الشی ء یوجب حیلوله فقولک سبقت إلی مکان کذا یوجب وجود شی ء آخر سبقته و حلت بینه و بین المکان قبل أن یصل إلیه فسبقه کلمه سبحانه إلی أجل مسمّی و هو قوله: وَ لَکُمْ فِی الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَ مَتاعٌ إِلی حِینٍ یعطی أنّه محیط بهم قریب لو لا السد الذی سدّه سبحانه تجاهه لغشیهم فصل القضاء فافهم.

و من هذا الباب قوله: کَأَنَّهُمْ یَوْمَ یَرَوْنَها لَمْ یَلْبَثُوا إِلَّا عَشِیَّهً أَوْ ضُحاها و قوله: کَأَنَّهُمْ یَوْمَ یَرَوْنَ ما یُوعَدُونَ لَمْ یَلْبَثُوا إِلَّا ساعَهً مِنْ نَهارٍ و قوله: قالَ کَمْ لَبِثْتُمْ فِی الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِینَ قالُوا لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ فَسْئَلِ الْعادِّینَ قالَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا قَلِیلًا لَوْ أَنَّکُمْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ و قوله: وَ قالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ الْإِیمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِی کِتابِ اللَّهِ إِلی یَوْمِ الْبَعْثِ.

ثم إن ما مرّ من ظهور الباطن و بطلان الظاهر یوجب ظهور الحق سبحانه یومئذ و ارتفاع حجب الماهیات و انتهاک استار الهویات و بلوغ الکل إلی غایه الغایات من سیرهم و منتهی النهایات من کدحهم و رجوعهم و هو قوله سبحانه: یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَهِ أَیَّانَ مُرْساها فِیمَ أَنْتَ مِنْ ذِکْراها إِلی رَبِّکَ مُنْتَهاها و قوله سبحانه:

وَ أَنَّ إِلی رَبِّکَ الْمُنْتَهی و قوله: یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ و قوله: وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ و قوله: وَ إِلَیْهِ

ص: 238

تُقْلَبُونَ و قوله: وَ إِلَیْهِ الْمَصِیرُ و قوله: أَلا إِلَی اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ و آیات أخری فی هذا المعنی، و قوله: وَ یَقُولُونَ مَتی هذَا الْوَعْدُ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ قُلْ إِنَّمَا الْعِلْمُ عِنْدَ اللَّهِ و قوله:

یَسْئَلُونَکَ عَنِ السَّاعَهِ أَیَّانَ مُرْساها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی لا یُجَلِّیها لِوَقْتِها إِلَّا هُوَ ثَقُلَتْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لا تَأْتِیکُمْ إِلَّا بَغْتَهً یَسْئَلُونَکَ کَأَنَّکَ حَفِیٌّ عَنْها قُلْ إِنَّما عِلْمُها عِنْدَ اللَّهِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ فهم لزعمهم أنّها أمر زمانی فی سلسله متصله بزمانهم سألوا توقیتها فصرفهم سبحانه بما یقرب من أفهامهم ثم لما ألحوا فیه أجابهم بأن علمها لا یبرز من عند الله و یأبی بذاته عن الطلوع لغیره سبحانه لا أنّه یقبل الحصول للغیر و إنما أخفی إخفاء کما لمصلحه أو غیرها کما فی معلوماتنا و لذلک عقبه سبحانه بقوله و لکن أکثر الناس لا یعلمون.

ثم إن حجب المراتب و الهویات حیث ارتفعت یومئذ و لم یحتجب شی ء عن شی ء فالوعاء وعاء النور و قد تبدلت الهویات فصارت متنوره و هو قوله سبحانه: وَ فُتِحَتِ السَّماءُ فَکانَتْ أَبْواباً و قوله: یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ وَ السَّماواتُ وَ بَرَزُوا لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ و قوله: وَ الْأَرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیامَهِ وَ السَّماواتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ إلی أن قال: وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها و قوله: وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَهَ لَهِیَ الْحَیَوانُ و قوله: وَ إِذَا الْأَرْضُ مُدَّتْ وَ أَلْقَتْ ما فِیها وَ تَخَلَّتْ و قوله: وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها.

و فی تفسیر القمّی عن السجاد (علیه السّلام) فی حدیث فی قوله سبحانه: تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ قال (علیه السّلام): یعنی بأرض لم تکتسب علیها الذنوب بارزه لیس علیها

ص: 239

جبال و لا نبات کما دحاها أول مره و یعید عرشه علی الماء کما کان أول مره مستقلا(1) بعظمته و قدرته. الحدیث.

و ما ذکرناه فی الاستفاده عن الآیات فی تنور الموجودات لا ینافی آیات اخر تنفی النور عن الکافرین کقوله سبحانه: وَ مَنْ لَمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَما لَهُ مِنْ نُورٍ، و قوله: وَ نَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیامَهِ أَعْمی و قوله: یَوْمَ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ لِلَّذِینَ آمَنُوا انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ و قد قال سبحانه فی المؤمنین: یَسْعی نُورُهُمْ بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ بِأَیْمانِهِمْ الآیه لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ الآیه، و قوله سبحانه: کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیْسَ بِخارِجٍ مِنْها و قوله: أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُماتِ فإن ذلک ظهور ظلمات اکتسبتها أنفسهم فی الدنیا و لا بد أن یبدو لهم فی الآخره فتلک ظلمه مع نور قد حرم المشرکون عن إفاضتها و کتبه الله للمؤمنین و قد مرّ نظیر هذا المطلب فی ارتفاع الحجب بین الإنسان و بین ربّه.

و من هذا الباب قوله سبحانه: کَذَبُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ و قوله سبحانه: فَأَلْقَوُا السَّلَمَ ما کُنَّا نَعْمَلُ مِنْ سُوءٍ بَلی إِنَّ اللَّهَ عَلِیمٌ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ و قوله سبحانه: فَیَحْلِفُونَ لَهُ کَما یَحْلِفُونَ لَکُمْ.

و هناک روایات أیضا فی أن المشرکین یکذبون یوم القیامه فهذه کما ذکرنا فی غیرها أیضا ظهور للمعصیه التی اقترفوها فی الدنیا یومئذ و لا ینافی عدم قابلیه الیوم للکذب فکل ما یعمله الإنسان من عمل أو


1- قوله( علیه السّلام):« مستقلّا بعظمته و قدرته» تفسیر لکون عرشه علی الماء و له شواهد من الکتاب تدل علی أن الماء إشاره إلی منبع کلّ حیاه و قدره و عظمه ان تحمل نقوش الخلقه ظهرت الموجودات و إذا انمحت عاد العرش علی الماء فافهم و الله الهادی منه.

ص: 240

یکسبه من فضیله أو رذیله لا بد و إن یظهر یوم القیامه و قد قال سبحانه: وَ لا یَکْتُمُونَ اللَّهَ حَدِیثاً و سیجی ء فی فصل الأعراف ما یتم به هذا البیان و یتبین به أن الأمر واحد فی نفسه لکنه للمؤمنین رحمه و کرامه و للکافرین نقمه و عذاب فاحسن التدبر فیه فإنّه دقیق.

فصل 5 فی قیام الإنسان إلی فصل القضاء

حیث أن المعاد رجوع الأشیاء بتمام ذاتها إلی ما بدأ منها و هو واجب بالضروره کما مرّت الإشاره إلیه فمن الضروری أن یکون ذلک بتمام وجودها فما وجوده ذو مراتب و جهات متحده بعضها مع بعض یرجع إلی هناک بتمام وجوده بالضروره فلحوق بدن الإنسان بنفسه فی المعاد ضروری غیر أن النشأه متبدله إلی نشأه الکمال الأخیر و الحیاه التامه فالبدن کالنفس الحیه حی نورانی. هذا:

و یشیر إلی ذلک ما فی الاحتجاج عن الصادق فی کلامه مع الزندیق قال (علیه السّلام): إن الروح مقیمه فی مکانها روح المحسن فی ضیاء و فسحه و روح المسی ء فی ضیق و ظلمه و البدن یصیر ترابا منه خلق و ما تقذف به السباع و الهوام من أجوافها مما أکلته و مزقته کل ذلک فی التراب محفوظ عند من لا یعزب عنه مثقال ذره فی ظلمات الأرض و یعلم عدد الأشیاء و وزنها و أن تراب الروحانیین بمنزله الذهب فی التراب فإذا کان حین البعث مطرت الأرض مطر النشور فتربو الأرض ثم تمخض مخض السقاء فیصیر تراب البشر کمصیر الذهب من التراب إذا غسل بالماء و الزبد هو اللبن إذا مخض فیجتمع تراب کل قالب فینتقل بإذن القادر إلی حیث الروح فتعود

ص: 241

الصور بإذن المصور کهیأتها و تلج الروح فیها فإذا قد استوی لا ینکر من نفسه شیئا. الخبر.

أقول: و قوله (علیه السّلام): «فإذا کان حین البعث مطرت الأرض مطر النشور» ورد فی هذا المعنی عدّه روایات منهم (علیهم السّلام) أیضا هو مستفاد من تمثیله سبحانه البعث و الاحیاء بإحیاء الأرض بعد موتها قال سبحانه: وَ أَحْیَیْنا بِهِ بَلْدَهً مَیْتاً کَذلِکَ الْخُرُوجُ و قال سبحانه: وَ تَرَی الْأَرْضَ هامِدَهً فَإِذا أَنْزَلْنا عَلَیْهَا الْماءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ کُلِّ زَوْجٍ بَهِیجٍ ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّهُ یُحْیِ الْمَوْتی وَ أَنَّهُ عَلی کُلِّ شَیْ ءٍ قَدِیرٌ وَ أَنَّ السَّاعَهَ آتِیَهٌ لا رَیْبَ فِیها وَ أَنَّ اللَّهَ یَبْعَثُ مَنْ فِی الْقُبُورِ.

فالآیات کما تری تعطی أن للإنسان المادی أو لبدنه فقد تبدلات حتی یصل الغایه التی غیاها سبحانه له و مثلها قوله سبحانه:

وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلًا وَ نَسِیَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ یُحْیِ الْعِظامَ وَ هِیَ رَمِیمٌ قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّهٍ وَ هُوَ بِکُلِّ خَلْقٍ عَلِیمٌ الَّذِی جَعَلَ لَکُمْ مِنَ الشَّجَرِ الْأَخْضَرِ ناراً فَإِذا أَنْتُمْ مِنْهُ تُوقِدُونَ یفید أن الذی جعل الشجر الأخضر بالتدریج و التصرف بعد التصرف نارا یضاد الخضره قادر علی أن یجعل العظام الرمیم حیه و فی هذا المجری قوله سبحانه: نَحْنُ قَدَّرْنا بَیْنَکُمُ الْمَوْتَ وَ ما نَحْنُ بِمَسْبُوقِینَ عَلی أَنْ نُبَدِّلَ أَمْثالَکُمْ وَ نُنْشِئَکُمْ فِی ما لا تَعْلَمُونَ و مثله قوله: نَحْنُ خَلَقْناهُمْ وَ شَدَدْنا أَسْرَهُمْ وَ إِذا شِئْنا بَدَّلْنا أَمْثالَهُمْ تَبْدِیلًا.

و المراد بتبدیل الأمثال ورود خلق بعد خلق قال تعالی: بَلْ هُمْ فِی لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِیدٍ و قال: کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ و لیس المراد بها الأمثال المصطلح علیها فی العلوم العقلیه و بالاتحاد النوعی و الاختلاف الشخصی فإن مثل الشی ء بهذا المعنی غیر الشی ء

ص: 242

فلا یتم الحجه علی منکری الحشر بقوله: أَ وَ لَیْسَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِقادِرٍ عَلی أَنْ یَخْلُقَ مِثْلَهُمْ بَلی وَ هُوَ الْخَلَّاقُ الْعَلِیمُ إذ خلق مثلهم علی ذلک لیس إعاده لهم بالضروره بل المراد بخلق مثلهم و تبدیل أمثالهم التبدلات فیهم بحیث لا تخرج عن أنفسهم کما أنّه سبحانه فی مثل هذا النظم بدل المثل بالعین فقال:

أَ وَ لَمْ یَرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ لَمْ یَعْیَ بِخَلْقِهِنَّ بِقادِرٍ عَلی أَنْ یُحْیِیَ الْمَوْتی و قال سبحانه: لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ ءٌ فالمراد بمثل الشی ء نفس الشی ء و هو نوع من التلطف فی الکلام.

فهذا کلّه یتضمن تبدلات الأبدان و ورودها طورا بعد طور و رکوبها طبقا عن طبق حتی تنتهی إلی الساعه فتلحق بالأنفس قال سبحانه: وَ إِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ و قال: أَ فَلا یَعْلَمُ إِذا بُعْثِرَ ما فِی الْقُبُورِ فعبّر بکلمه ما ثم قال: فَإِنَّما هِیَ زَجْرَهٌ واحِدَهٌ فَإِذا هُمْ بِالسَّاهِرَهِ و هذا هو لحوق الأبدان بالأرواح کما تری و للأرواح مع ذلک سیرا فی مسیرها و حرکه فی طریقها قال سبحانه مِنَ اللَّهِ ذِی الْمَعارِجِ تَعْرُجُ الْمَلائِکَهُ وَ الرُّوحُ إِلَیْهِ فِی یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَهٍ فبین أن الروح کالملائکه تعرج إلیه سبحانه فی معارجه و المعراج السلم و مثله قوله سبحانه: رَفِیعُ الدَّرَجاتِ ذُو الْعَرْشِ یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلی مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ و قد جمع سبحانه أهل السعاده و الشقاء جمیعا فی قوله: وَ لِکُلٍّ دَرَجاتٌ مِمَّا عَمِلُوا و قوله: وَ لَلْآخِرَهُ أَکْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَکْبَرُ تَفْضِیلًا و قال سبحانه فی أهل الجنه: کُلَّما رُزِقُوا مِنْها مِنْ ثَمَرَهٍ رِزْقاً قالُوا هذَا الَّذِی رُزِقْنا مِنْ قَبْلُ وَ أُتُوا بِهِ مُتَشابِهاً و قال فی أهل النار: مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ کُلَّما خَبَتْ زِدْناهُمْ سَعِیراً إذ قد أخبر سبحانه أن لا وقود لجهنم غیر أهلها فخبوها نفاذ من فیها بالاحراق.

ص: 243

فصل 6 فی الصراط

قال سبحانه: إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ ظَلَمُوا لَمْ یَکُنِ اللَّهُ لِیَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِیَهْدِیَهُمْ طَرِیقاً إِلَّا طَرِیقَ جَهَنَّمَ و قال: احْشُرُوا الَّذِینَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ وَ ما کانُوا یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَاهْدُوهُمْ إِلی صِراطِ الْجَحِیمِ وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ ما لَکُمْ لا تَناصَرُونَ فأخبر تعالی أن للجحیم صراطا یهدی الظالمون إلیها مع أزواجهم و هم الشیاطین کما یدل علیه قوله سبحانه: فَوَ رَبِّکَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَ الشَّیاطِینَ ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِیًّا إلی أن قال: وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وارِدُها کانَ عَلی رَبِّکَ حَتْماً مَقْضِیًّا ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظَّالِمِینَ فِیها جِثِیًّا.

و الصراط کما یدل علیه هذه الآیات صراط علی الجحیم أو فیها إذ قد أخبر سبحانه بالورود و النجاه و الترک فی هذه الآیات و بالملاء الحتمی فی قوله: وَ لَوْ شِئْنا لَآتَیْنا کُلَّ نَفْسٍ هُداها وَ لکِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّی لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّهِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ.

و هذا الصراط الممدود علی جهنم ممر الخلائق أجمعین من برّ و فاجر ثم ینجی الله الذین اتقوا و یذر الظالمین فیها جثیّا و لقد کرّر سبحانه فی هذه الآیات لفظ الظلم و مثله قوله سبحانه: الَّذِینَ طَغَوْا فِی الْبِلادِ و الطغیان الإفراط فی الظلم و الاستکبار:

فَأَکْثَرُوا فِیهَا الْفَسادَ فَصَبَّ عَلَیْهِمْ رَبُّکَ سَوْطَ عَذابٍ إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ و قال سبحانه: إِنَّ جَهَنَّمَ کانَتْ مِرْصاداً.

و الظلم إمّا بتفریط فی جنب الناس و إمّا بتفریط فی جنب النفس و إمّا بتفریط فی جنب الله و هو الولایه التی لأولیاء الله

ص: 244

و الجمیع یحصل باتباع الهوی و الشیطان و أصله الاغترار بزینه الحیاه الدنیا و الإخلاد إلی هذه الأوهام التی نسمّیها مجموعا بنظام التمدن و هو التناصر بالأوهام غیر الحقائق و لعل هذا هو المسئول عنه فی قوله سبحانه: وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ ما لَکُمْ لا تَناصَرُونَ بَلْ هُمُ الْیَوْمَ مُسْتَسْلِمُونَ.

و من ما مرّ یظهر معنی ما ورد من الروایات فی الباب ففی تفسیر القمّی فی قوله تعالی: وَ جِی ءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ الآیه عن الباقر (علیه السّلام) قال: لما نزلت هذه الآیه: وَ جِی ءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ سئل عن ذلک رسول الله (صلّی اللّه علیه و آله) فقال (صلّی اللّه علیه و آله): أخبرنی الروح الأمین أن الله لا إله غیره إذا برز الخلائق و جمع الأولین و الآخرین أتی بجهنم تقاد بألف زمام آخذ بکل زمام مائه ألف یقودها من الغلاظ الشداد لها هده و غضب و زفیر و شهیق و أنّها لتزفر زفره فلولا أن الله أخرهم للحساب لأهلکت الجمیع ثم یخرج منها عنق فیحیط بالخلائق البرّ منه و الفاجر ما خلق الله عبدا من عباد الله ملکا و لا نبیّا إلّا ینادی ربّ نفسی نفسی و أنت یا نبی الله تنادی أمّتی أمّتی ثم یوضع علیها الصراط أدق من الشعر و أحدّ من السیف علیه ثلاثه قناطر فأمّا واحده فعلیها الأمانه و الرحم و الثانیه فعلیها الصلاه و الثالثه فعلیها ربّ العالمین لا إله غیره فیکلفون الممر علیها فیحبسهم الرحم و الأمانه فإن نجوا منها حبستهم الصلاه فإن نجوا منها کان المنتهی إلی ربّ العالمین و هو قوله: إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ فمتعلق بید و تزل بقدم و یستمسک بقدم و الملائکه حولها ینادون یا حلیم أعف و اصفح و عد بفضلک و سلّم سلّم و الناس یتهافتون فی النار کالفراش فیها فإذا نجی ناج برحمه الله مرّ بها فقال الحمد لله و بنعمته تتم الصالحات و تزکو الحسنات و الحمد

ص: 245

لله الذی نجّانی منک بعد إیاس بمنّه و فضله إنّ ربّنا لغفور شکور.

و روی الکلینی فی الکافی و الصدوق فی الأمالی ما فی معناه.

و فی العلل عن الصادق (علیه السّلام) فی تفسیر قوله:

إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ قال (علیه السّلام): لا یجاذبه قدما عبد حتی یسأل عن أربع عن شبابه فیما أبلاه و عن عمره فیما أفناه و عن ماله من أین جمعه و فیما أنفقه و عن حبّنا أهل البیت.

و روی القمّی فی تفسیره عن الصادق (علیه السّلام) و الصدوق فی الأمالی و العیون عن النبی (صلّی اللّه علیه و آله) عن المسئول عنه ولایه أمیر المؤمنین (علیه السّلام).

و فی المجمع عن النبی (صلّی اللّه علیه و آله) قال: یرد الناس النار ثم یصدرون بأعمالهم فأوّلهم کلمع البرق ثم کمرّ الریح ثم کمحضر الفرس ثم کالراکب ثم کشد الرجل ثم کمشیه.

و عنه (صلّی اللّه علیه و آله): تقول النار للمؤمن یوم القیامه جزیا مؤمن فقد أطفأ نورک لهبی.

و عن النبی (صلّی اللّه علیه و آله) أیضا أنّه سئل عن قوله تعالی: وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وارِدُها الآیات، فقال: إذا دخل أهل الجنه الجنه قال بعضهم لبعض أ لیس قد وعدنا ربّنا أن نرد النار فقال: قد وردتموها و هی خامده.

أقول: و بالتأمل فیما قدّمنا و فی ما سیجی ء فی الشفاعه یتضح معنی هذه الأحادیث و الله الهادی.

ص: 246

فصل 7 فی المیزان

قال سبحانه: وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِینُهُ فَأُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ بِما کانُوا بِآیاتِنا یَظْلِمُونَ بین سبحانه أن الوزن حق ثابت یوم القیامه ثم قال فمن ثقلت موازینه، و من خفّت موازینه، و لعلّ الجمع باعتبار عدد الزنات و الثقل فی الحسنات و الخفّه فی السیئات مع أن ظاهر الأمر یقتضی العکس کما قال: وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا و قال: ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِینَ بناء علی ما بینه سبحانه من بوار السیئات و بقاء الحسنات قال تعالی: فَأَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفاءً وَ أَمَّا ما یَنْفَعُ النَّاسَ فَیَمْکُثُ فِی الْأَرْضِ فالثقل إنما هو للحسنات دون السیئات و فی قوله سبحانه:

فَأُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ إشاره إلی ذلک.

ثم إنّه سبحانه قال: وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیامَهِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً وَ إِنْ کانَ مِثْقالَ حَبَّهٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَیْنا بِها وَ کَفی بِنا حاسِبِینَ ففسر الموازین بالقسط و هو العدل فی مقابله الظلم و بین وجه الثقل فی الحسنات و الخفه فی السیئات.

و فی التوحید عن أمیر المؤمنین (علیه السّلام) فی قوله تعالی:

فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ قال (علیه السّلام): إنّما یعنی الحسنات توزن الحسنات و السیّئات و الحسنات ثقل المیزان و السیئات خفّه المیزان.

و فی الاحتجاج عنه (علیه السّلام): هی قلّه الحسنات و کثرتها. الحدیث، و یتبیّن بما مرّ معنی قوله سبحانه: أُولئِکَ

ص: 247

الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ وَ لِقائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَلا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ وَزْناً إذ لا معنی لوضع المیزان و الوزن مع الحبط.

و به یتبین أن الوزن بالمیزان یوم القیامه یختص بالأعمال غیر المحبطه و لذلک فالآیه لا تنافی قوله سبحانه: فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِینُهُ فَأُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فِی جَهَنَّمَ خالِدُونَ تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ وَ هُمْ فِیها کالِحُونَ أَ لَمْ تَکُنْ آیاتِی تُتْلی عَلَیْکُمْ فَکُنْتُمْ بِها تُکَذِّبُونَ قالُوا رَبَّنا غَلَبَتْ عَلَیْنا شِقْوَتُنا وَ کُنَّا قَوْماً ضالِّینَ.

و بما مرّ یظهر معنی ما ورد عنهم (علیهم السّلام) من الروایات: ففی الاحتجاج عن الصادق (علیه السّلام) حیث سأل عنه الزندیق: أو لیس توزن الأعمال؟ قال: لا لأنّ الأعمال لیست أجساما و إنّما هی صفه ما عملوا و إنّما یحتاج إلی وزن الشی ء من جهل عدد الأشیاء و لا یعرف ثقلها و لا خفّتها و إن الله لا یخفی علیه شی ء. قال: فما معنی المیزان؟ قال (علیه السّلام): العدل.

قال: فما معناه فی کتابه فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ؟ قال: فمن رجح عمله. الخبر.

و فی التوحید عن أمیر المؤمنین (علیه السّلام) فی خبر من ادّعی التناقض بین آیات القرآن قال (علیه السّلام): و أمّا قوله:

وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ فهو میزان العدل یؤخذ به الخلائق یوم القیامه یدین الله تبارک و تعالی الخلق بعضهم من بعض بالموازین.

الخبر.

و فی الکافی و المعانی عن الصادق (علیه السّلام) و قد سئل عن قوله تعالی: وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیامَهِ قال: الأنبیاء و الأوصیاء.

ص: 248

أقول: و وجهه واضح مما مرّ.

و فی الکافی عن السجاد (علیه السّلام) فی کلام له فی الزهد: و اعلموا عباد الله أن أهل الشرک لا ینصب لهم الموازین و لا ینشر لهم الدواوین و إنما یحشرون إلی جهنم زمرا و إنما نصب الموازین و نشر الدواوین لأهل الإسلام و اتّقوا الله عباد الله. الخبر.

فصل 8 فی الکتب

قال سبحانه: وَ کُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِی عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیامَهِ کِتاباً یَلْقاهُ مَنْشُوراً اقْرَأْ کِتابَکَ کَفی بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً بیّن سبحانه أنّه ألزم الإنسان طائره و هو عمله الذی یتفائل به و یتشاءم به فطائر الإنسان عمله الذی قلّده و لذلک وصفه بأنّه فی عنقه و قد کانت الأعمال التی یحفظ للإنسان و علیه غیر محسوسه و لا ظاهره إذ الحس فی الدنیا لا یجاوز سطح الأشیاء و الاستدلال فیها إنّما هو بالآثار لکن نشأه القیامه نشأه تبلی فیها السرائر و برزوا لله جمیعا فلذلک وصف الطائر بأنّه سیخرج له کتابا منشورا و قال سبحانه:

أَحْصاهُ اللَّهُ وَ نَسُوهُ و قال سبحانه: بَلْ بَدا لَهُمْ ما کانُوا یُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ و نسب الإحصاء و البداء و اللزوم إلی نفس الأعمال إذ کان الکتاب مشتملا علی نفسها أو حقائقها دون الخطوط التی نصطلح علیها فیما عندنا من الکتابه و هو قوله سبحانه: یَوْمَئِذٍ یَصْدُرُ النَّاسُ أَشْتاتاً لِیُرَوْا أَعْمالَهُمْ فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّهٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّهٍ شَرًّا یَرَهُ و قوله سبحانه: وَ لِیُوَفِّیَهُمْ أَعْمالَهُمْ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ.

ص: 249

و من هذا الباب قوله سبحانه: یَوْمَئِذٍ یَتَذَکَّرُ الْإِنْسانُ وَ أَنَّی لَهُ الذِّکْری و قوله: یُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ یَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ و قد مرّ أن هذا الیوم محیط بجمیع المراتب الوجودیه فالأعمال کما تحضر بأنفسها تحضر بحقائقها التی ظهرت منها و هو قوله سبحانه:

وَ تَری کُلَّ أُمَّهٍ جاثِیَهً کُلُّ أُمَّهٍ تُدْعی إِلی کِتابِهَا الْیَوْمَ تُجْزَوْنَ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ و هذا هو الکتاب المخصوص الذی یشتمل علی نفس الأعمال ثم قال سبحانه: هذا کِتابُنا یَنْطِقُ عَلَیْکُمْ بِالْحَقِّ إِنَّا کُنَّا نَسْتَنْسِخُ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ و هذا هو الکتاب المبین الذی مکتوب فیه ما کان و ما یکون و ما هو کائن إلی یوم القیامه کما فی الأخبار و منه النسخ الجزئیه کلّها و منه یستنسخ الأعمال فی نشأه ظهورها و هو المشتمل علی حقائقها و الحجّه علی الکل و لعلّه المراد بقوله سبحانه:

وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها وَ وُضِعَ الْکِتابُ.

و فی الکافی عن الصادق (علیه السّلام) فی حدیث اللوح و هو الکتاب المکنون الذی منه النسخ کلّها، أ و لستم عربا فکیف لا تعرفون معنی الکلام و أحدکم یقول لصاحبه انسخ ذلک الکتاب أو لیس إنّما ینسخ من کتاب آخر من الأصل و هو قوله: إِنَّا کُنَّا نَسْتَنْسِخُ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ.

و فی تفسیر العیاشی عن خالد بن نجیح عن الصادق (علیه السّلام) قال: إذا کان یوم القیامه دفع إلی الإنسان کتابه ثم قیل له اقرأ. قلت: فیعرف ما فیه؟ فقال: إن الله یذکره فما من لحظه و لا کلمه و لا نقل قدم و لا شی ء فعله إلّا ذکره کأنّه عمله تلک الساعه فلذلک قالوا: یا وَیْلَتَنا ما لِهذَا الْکِتابِ لا یُغادِرُ صَغِیرَهً وَ لا کَبِیرَهً إِلَّا أَحْصاها.

ص: 250

و فیه أیضا عن خالد بن یحیی عن الصادق (علیه السّلام) قریب منه.

أقول: و قد فسّر (علیه السّلام) القراءه بالذکر و قد ذکرنا فی رسالتی الأفعال و الوسائط فی الکتاب کلاما أبسط من هذا.

ثم إنّه سبحانه قال: إِنَّا نَحْنُ نُحْیِ الْمَوْتی وَ نَکْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ فعمّم الکتابه لأعمالهم التی فعلوها بلا واسطه و ما یترتب علیها من الآثار فالکل محاسب به و یظهر به معنی قوله: یُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ یَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ.

و فی تفسیر القمّی عن الباقر (علیه السّلام): بما قدّم من خیر و شر و ما أخّر فما سنّ من سنه یستن بها فإن کان شرّا کان علیه مثل وزرهم و لا ینقص من وزرهم شیئا و إن کان خیرا کان له مثل أجورهم و لا ینقص من أجورهم شیئا ثم عقّبه سبحانه بقوله:

وَ کُلَّ شَیْ ءٍ أَحْصَیْناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ.

و من هنا یظهر أن اللوح المحفوظ یحاسب به العباد کما یحاسبون بالألواح المخصوصه لکل واحد منهم.

و یظهر أیضا أن الکتاب الذی ذکره سبحانه بقوله: هذا کِتابُنا یَنْطِقُ عَلَیْکُمْ هو اللوح المحفوظ فإنّه وصف الکتاب فی هذه الآیه بالإمامه و هو المتبوعیه فی الأعمال و وصفه هناک باستنساخ الأعمال منه فهو واحد.

ثم بیّن سبحانه تفاوت أخذهم الکتاب بالسعاده و الشقاوه فقال یَوْمَئِذٍ تُعْرَضُونَ لا تَخْفی مِنْکُمْ خافِیَهٌ فَأَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمِینِهِ فَیَقُولُ هاؤُمُ اقْرَؤُا کِتابِیَهْ إِنِّی ظَنَنْتُ أَنِّی مُلاقٍ حِسابِیَهْ إلی أن قال: وَ أَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِشِمالِهِ فَیَقُولُ یا لَیْتَنِی لَمْ أُوتَ کِتابِیَهْ وَ لَمْ أَدْرِ ما حِسابِیَهْ و الیمین و الشمال جانبا الإنسان القوی و الضعیف

ص: 251

أو الیدان التالیتان لهما أو جانبا السعاده و الشئامه.

و لیس المراد وضع الکتاب فی ید الإنسان الیمنی أو الیسری علی ما یفهمه الظاهریون من المحدثین و غیرهم إذ لم یقل سبحانه أوتی کتابه لیمینه أو لشماله بل أتی بالباء المفید للوساطه و یشهد به قوله سبحانه: فَأَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمِینِهِ فَسَوْفَ یُحاسَبُ حِساباً یَسِیراً وَ یَنْقَلِبُ إِلی أَهْلِهِ مَسْرُوراً وَ أَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ وَراءَ ظَهْرِهِ فَسَوْفَ یَدْعُوا ثُبُوراً فقد وضع مکان الشمال قوله وراء ظهره و قوله سبحانه: یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ فَمَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمِینِهِ فَأُولئِکَ یَقْرَؤُنَ کِتابَهُمْ وَ لا یُظْلَمُونَ فَتِیلًا وَ مَنْ کانَ فِی هذِهِ أَعْمی فَهُوَ فِی الْآخِرَهِ أَعْمی وَ أَضَلُّ سَبِیلًا فقد قال سبحانه أنّه یدعوهم بإمامهم و لم یقل إلی إمامهم و قد قال کل أمه تدعی إلی کتابها و لم یقل بکتابها فالدعوه بالإمام غیر الدعوه إلی الکتاب.

ثم فصّله سبحانه بأن طائفه منهم بعد ذلک یؤتی کتابه بیمینه أی بواسطه الیمین فیمینه إمامه الحق الذی یدعی به ثم بدّل الإیتاء بالشمال بقوله: وَ مَنْ کانَ فِی هذِهِ أَعْمی فَهُوَ فِی الْآخِرَهِ أَعْمی وَ أَضَلُّ سَبِیلًا.

فظهر به أنّ الإیتاء بالیمین نور و اهتداء فی الآخره کما قال سبحانه: یَسْعی نُورُهُمْ بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ بِأَیْمانِهِمْ و قال: وَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رُسُلِهِ أُولئِکَ هُمُ الصِّدِّیقُونَ وَ الشُّهَداءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ.

و من هنا یظهر أن النور هو الإمام و المراد هو اللحوق به و الکلام فیه کثیر و بالجمله فیشبه أن یکون المراد بالیمین و الشمال البرکه و الشئامه و السعاده و الشقاوه دون الیدین الیمنی و الیسری و قد عبّر سبحانه فی سوره الواقعه عن الطائفتین تاره بقوله: وَ أَصْحابُ

ص: 252

الْیَمِینِ ما أَصْحابُ الْیَمِینِ وَ أَصْحابُ الشِّمالِ ما أَصْحابُ الشِّمالِ و تاره بقوله: فَأَصْحابُ الْمَیْمَنَهِ ما أَصْحابُ الْمَیْمَنَهِ وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَهِ ما أَصْحابُ الْمَشْئَمَهِ و تاره بقوله وَ أَمَّا إِنْ کانَ مِنْ أَصْحابِ الْیَمِینِ فَسَلامٌ لَکَ مِنْ أَصْحابِ الْیَمِینِ وَ أَمَّا إِنْ کانَ مِنَ الْمُکَذِّبِینَ الضَّالِّینَ فَنُزُلٌ مِنْ حَمِیمٍ فوضع فی مکان أصحاب الشمال المکذبین الضالّین فهم أصحاب شقاء و أصحاب تکذیب و ضلال و کأنّه إشاره إلی قوله وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِینُهُ إلی أن قال: أَ لَمْ تَکُنْ آیاتِی تُتْلی عَلَیْکُمْ فَکُنْتُمْ بِها تُکَذِّبُونَ قالُوا رَبَّنا غَلَبَتْ عَلَیْنا شِقْوَتُنا وَ کُنَّا قَوْماً ضالِّینَ.

و قد عرفت هناک کون الآیه فی أصحاب الشقاء من ضلال الملیین و نقضه عهد الأئمه الحق و أمّا الکفار الجاحدون فلا یقیم سبحانه لهم وزنا فلا کتاب لهم و لا حساب.

و بالجمله فأصحاب الشمال هم الأشقیاء أصحاب الضلال و لذلک فهم یقولون فیما حکی عنهم سبحانه: ما أَغْنی عَنِّی مالِیَهْ هَلَکَ عَنِّی سُلْطانِیَهْ فهذه الأمور هی الصادّه إیّاهم عن إتباع الحق بعد الإذعان به فکل من أصحاب السعاده و الشقاوه مدعو بإمامه ملحق به یؤتی بکتابه به و هو اللحوق الذی یشتمل علیه أخبار الطینه و السعاده و الشقاوه الذاتیتین و سیأتی ذکر منه إن شاء الله و لذلک کان أصحاب الشقاء یؤتون کتابهم بشمالهم و وراء ظهرهم إذ أئمّتهم قدّامهم و وجوههم منکوسه مطموسه قال سبحانه فی فرعون:

یَقْدُمُ قَوْمَهُ یَوْمَ الْقِیامَهِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ و قال سبحانه: یا أَیُّهَا الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ آمِنُوا بِما نَزَّلْنا مُصَدِّقاً لِما مَعَکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّها عَلی أَدْبارِها و قال سبحانه: قِیلَ ارْجِعُوا وَراءَکُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً و قد مرّ أن النور هو الإمام الحق. هذا:

ص: 253

و الاعتبار أیضا یساعد هذا المعنی فإن الإنسان بوجوده الدنیوی أعنی بدنه الحی بقواه و احساساته علی ما نزل من عند الحکیم الخبیر و دبّره العلیم القدیر متوجه القوی و الإحساسات الی جهتی القدام و الیمین و أمّا جهتا الشمال و الوراء فعندهما نفاد القوی و هلاک الإحساس و الإنسان إذا شقی و أخلد إلی الأرض و اتبع هواه أقبل إلی الأرض و وجه وجهه لها و إذا قام لربّه و أحضر لحسابه و اتّبع الداعی لا عوج له سار وجهه إلی خلفه فحالهم حال ضریر منکوس الوجه مدهوش ساع إلی غایه لا یدری ما یفعل و لا ما ذا یفعل به.

و اعلم إنّ الإمام الحق علی أنّه مهیمن علی أناس دعوا به کذلک هو مهیمن علی إمام الباطل و حزبه قال سبحانه: إِنَّا نَحْنُ نُحْیِ الْمَوْتی وَ نَکْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ وَ کُلَّ شَیْ ءٍ أَحْصَیْناهُ فِی إِمامٍ مُبِینٍ فوصف الکتاب المحصی لکل شی ء من السعاده و الشقاوه بالإمامه و قال أیضا: هذا کِتابُنا یَنْطِقُ عَلَیْکُمْ بِالْحَقِّ إِنَّا کُنَّا نَسْتَنْسِخُ ما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ فالإمام الذی هو الکتاب حاکم فی الفریقین السعید و الشقی مهیمن علی الطائفتین جمیعا.

و هذا غیر مناف لما مرّ أن الدعوه إلی الکتاب غیر الدعوه بالإمام فإنّه سبحانه ما وصف صحف الأعمال بالإمامه بل وصفها بالإلزام و التابعه و قال: أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ و إنّما وصف بالإمامه اللوح المحفوظ الذی منه یستنسخ الأعمال و صحف الأعمال و هو الأصل المتبوع و الإمام المقتدی الذی علیه مدار أمور العالم برمّتها فافهم ذلک.

و اعلم أنّه سبحانه فسر الإمامه فی آیات کثیره بالولایه غیر أنّه وصف نفسه بالولایه دون الإمامه لاقتضائه سنخیه ما بین الإمام و المأموم و هو واضح.

ص: 254

و بالجمله فإمام الحق ولی المؤمنین و أئمه الباطل أولیاء الکافرین و الوجه فی جمیع ذلک واضح و به یتحلّ عقد الأخبار التی تدل علی حکومه أرباب الولایه فی أمر الناس یوم القیامه و سیأتی عدّه منها.

و اعلم أیضا أن الکتاب یؤتی للطائفتین من الناس و هنا جماعه غیرهم و هم السابقون المقرّبون قال سبحانه: وَ کُنْتُمْ أَزْواجاً ثَلاثَهً فَأَصْحابُ الْمَیْمَنَهِ ما أَصْحابُ الْمَیْمَنَهِ وَ أَصْحابُ الْمَشْئَمَهِ ما أَصْحابُ الْمَشْئَمَهِ وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ فهؤلاء هم المخلصون المستثنون من حکم الصور و الأحضار و المیزان و قد استثنوا من حکم إعطاء الکتاب أیضا و سیجی ء مزایا اخر من أحوالهم فی یوم القیامه فحکم الکتاب واقع علی غیرهم من أصحاب الأعمال إلّا المستثنون من المعاندین الجاحدین کما مرّ، قال سبحانه: وَ کُلَّ إِنسانٍ أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ فِی عُنُقِهِ فهی فیمن له عمل فأمّا من ارتفع عن سطح العمل ممن لیس له إلّا الله تعالی کالمخلصین و من حبط عمله من المکذبین المنکرین للقاء الله فلا کتاب له أصلا ثم قال سبحانه: وَ نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیامَهِ کِتاباً یَلْقاهُ مَنْشُوراً و یشبه أن یکون الکتاب غیر الطائر الملزم فی عنقه إذ لم یقل سبحانه و نخرجه و کان حقّ الکلام ذلک لو کان کذلک فالآیه فی مساق قوله: وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ ثم قال سبحانه: اقْرَأْ کِتابَکَ کَفی بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً و یظهر منه أن حال الکتاب و قراءته یومئذ غیر حال الکتاب و قراءته عندنا فی الدنیا فافهم و إنما هو الذکر قال سبحانه: یُنَبَّؤُا الْإِنْسانُ یَوْمَئِذٍ بِما قَدَّمَ وَ أَخَّرَ و هذا فی تفاصیل الأعمال و قال: بَلِ الْإِنْسانُ عَلی نَفْسِهِ بَصِیرَهٌ و هذا فی الإجمال و قد مرّت الروایه فی کیفیه قراءه الکتاب و الله العالم.

ص: 255

فصل 9 فی الشهداء یوم القیامه

قال سبحانه: وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها وَ وُضِعَ الْکِتابُ وَ جِی ءَ بِالنَّبِیِّینَ وَ الشُّهَداءِ وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ و قد عدّ سبحانه أصنافا من الشهداء علی الأعمال یوم القیامه و الشهاده علی الشی ء هی تلقیه بالحضوره و الرؤیه و یسمّی تحمّلها و حکایتها کلاهما شهاده و من المعلوم أن الشهاده علی الأعمال لیست علی مجرّد صورها الظاهره بل علی ما هی علیها من الطاعه و العصیان و السعاده و الشقاوه إذ هو قضیه القضاء و سیّما من أحکم الحاکمین.

و هذه الأوصاف غیر ممکنه الإحراز إلّا بارتباط الشاهد علی محتد هذه الأعمال من الضمائر و السرائر و خصوصیات انتشاءات الأعمال من الإرادات و القصود فالشهاده یومئذ علی أنّه تشریف للشاهد بالإذن فی کلامه کما قال سبحانه: لا تَکَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ إنّما یختص بها من آتاه الله سبحانه هذه الکرامه فی الدنیا و هی الوقوف علی حقائق الأعمال و محتدها من الضمائر و السرائر قال سبحانه: لا یَتَکَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً و الصواب خلاف الخطأ و قال: إِلَّا مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ فالشهاده یومئذ إنّما تتحقق ممن حفظ أعمال العاملین علی حقیقتها من غیر خطأ و عوج.

و أنت إذا تأملت هذه البنیه الإنسانیه علی قواها و حواسها وجدت إنّ هذه الشهاده و التلقّی مستحیله فی حقّها بالنسبه إلی أعمال الحاضرین فضلا عن الغائبین و مع الحضور من الشاهد فضلا عن الغیبه و مع القرب فضلا عن البعد و هو واضح فلیس إلّا أن ذلک

ص: 256

بأمر آخر و قوه أخری وراء ما عند الإنسان المتعارف من القوه و الإحساس یمس باطن الإنسان ذی الأعمال کمسّه بظاهره و الغائب کالحاضر و بالبعید کالقریب فهو نور غیر جسمانی لا یحتاج إلی ما یحتاج إلیه الجسم فی تأثیراته و أعماله من خصوصیات الزمان و المکان و الحال فهو نور یبصر به السرائر و یمیز به الطیب من الخبیث قال سبحانه:

کَلَّا إِنَّ کِتابَ الْأَبْرارِ لَفِی عِلِّیِّینَ وَ ما أَدْراکَ ما عِلِّیُّونَ کِتابٌ مَرْقُومٌ یَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ و قال سبحانه کَلَّا إِنَّ کِتابَ الفُجَّارِ لَفِی سِجِّینٍ وَ ما أَدْراکَ ما سِجِّینٌ کِتابٌ مَرْقُومٌ وَیْلٌ یَوْمَئِذٍ لِلْمُکَذِّبِینَ.

و قد مرّ فی الفصل السابق أن أصحاب الیمین و أصحاب الشمال یؤتون کتابهم بإمامهم الحق و قال سبحانه أیضا: وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ سَتُرَدُّونَ إِلی عالِمِ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَهِ فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ و الخطاب عام غیر مختص بالمنافقین و هو یقتضی خصوصیه المراد بقوله: الْمُؤْمِنُونَ و فیه تلویح بأن روایه الرسول و المؤمنین لأعمالهم ستندرج فی ضمن ما سینبؤهم سبحانه بما کانوا یعملون فافهم.

و روی القمّی فی تفسیره عن الصادق (علیه السّلام): إن أعمال العباد تعرض علی رسول الله کلّ صباح أبرارها و فجّارها فاحذروا و لیستحیی أحدکم أن یعرض علی نبیّه العمل القبیح.

و روی العیاشی فی تفسیره عن الصادق (علیه السّلام) أنّه سئل عن قوله: وَ قُلِ اعْمَلُوا ... الآیه، فقال: و المؤمنون هم الأئمه.

و الأخبار الوارده فی الکافی و الأمالی و المناقب و البصائر و التفسیرین للقمّی و العیاشی فی هذا المعنی فوق حدّ الاستفاضه فراجع.

ص: 257

و بالجمله فتحمل هذه الشهاده هو بشهاده نفس الأعمال و کذلک أدائها یوم القیامه و کذلک المجازاه بها یومئذ قال تعالی:

وَ جِی ءَ بِالنَّبِیِّینَ وَ الشُّهَداءِ وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ وَ وُفِّیَتْ کُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِما یَفْعَلُونَ هذا جمله الکلام فی الشهاده.

و أما أصناف الشهداء فمن الشهداء الأولیاء المقربون من البشر کالأنبیاء و الصالحین من الأولیاء قال سبحانه: وَ جِی ءَ بِالنَّبِیِّینَ وَ الشُّهَداءِ و تمییز النبیین من الشهداء کأنّه نوع تشریف لهم کما قیل و قال سبحانه: وَ یَوْمَ نَبْعَثُ مِنْ کُلِّ أُمَّهٍ شَهِیداً ثُمَّ لا یُؤْذَنُ لِلَّذِینَ کَفَرُوا وَ لا هُمْ یُسْتَعْتَبُونَ و الأمه الجماعه من الناس و إذا اضیفت إلی شی ء کنبیّ أو زمان أو مکان تمیزت به فالآیه عامّه لجمیع الأولیاء و لو اجتمع عدّه منهم فی أمّه نبی و قال سبحانه: وَ کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّهً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَی النَّاسِ وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهِیداً.

و البیان السابق فی معنی الشهید یوضح أن هذه العطیه و الکرامه منه سبحانه لیست عامّه لجمیع أمّه محمد (صلّی اللّه علیه و آله) بل هی خاصه لبعض الأمه و الخطاب الواقع لجمیع الأمه بظاهره باعتبار وجودهم فیها و هو ذائع دائر فی الخطابات کقوله سبحانه: مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ ... إلی آخر الآیه، فإنّه شامل بظاهره لجمیع من معه و فیهم المنافقون و الفاسقون باجماع الأمه و أمثاله کثیره.

و بالجمله فالشهداء من هذه الأمه شهداء علی الناس و الرسول شهید علیهم فالأمه الشهیده وسط بین الرسول (صلّی اللّه علیه و آله) و الناس کما ذکره سبحانه، و کذلک قوله سبحانه: هُوَ اجْتَباکُمْ وَ ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّهَ أَبِیکُمْ إِبْراهِیمَ هُوَ

ص: 258

سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِنْ قَبْلُ وَ فِی هذا لِیَکُونَ الرَّسُولُ شَهِیداً عَلَیْکُمْ وَ تَکُونُوا شُهَداءَ عَلَی النَّاسِ و هذه الآیه فی اختصاص الشهداء أصرح من سابقتها و فی قوله سبحانه: هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِنْ قَبْلُ إشاره إلی دعاء إبراهیم (علیه السّلام) مع ولده إسماعیل (علیه السّلام) عند بناء الکعبه: رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّهً مُسْلِمَهً لَکَ وَ أَرِنا مَناسِکَنا وَ تُبْ عَلَیْنا إِنَّکَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ رَبَّنا وَ ابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولًا مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِکَ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَهَ وَ یُزَکِّیهِمْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ.

و دعائه (علیه السّلام) حیث إنّه لولد إبراهیم و إسماعیل معا و لمن فی مکه فهو لقریش و حیث إنّه (علیه السّلام) دعا أولا بإسلامهم لله و إراءه الله إیّاهم مناسکهم و توبته لهم ثم دعا ببعث رسول یطهرهم و یزکیهم فهم جمع من قریش جمعوا بین(1) طهاره الذات و الهدایه و الاهتداء إلی عهود الله و بین الإیمان برسوله و التزکّی و التطهّر بتزکیته و تطهیره فهم أشخاص مخصوصون بکرامه الله سبحانه من بین الأمه و قوله: لِیَکُونَ الرَّسُولُ بیان لغایه قوله:

هُوَ اجْتَباکُمْ.

و ما ذکرناه فی معنی الآیه هو الذی تفسّره به الأخبار الوارده عن أئمه أهل البیت.

ففی الکافی و تفسیر العیاشی عن الباقر (علیه السّلام) نحن الأمه الوسط و نحن شهداء الله علی خلقه و حججه فی أرضه و سمائه.

و عن شواهد التنزیل عن أمیر المؤمنین (علیه السّلام): إیّانا


1- أهل السعاده الذاتیه و السعاده المکتسبه و بعباره اخری طهاره الذات و التبعیه منه.

ص: 259

عنی بقوله: لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَی النَّاسِ فرسول الله شاهد علینا و نحن شهداء الله علی خلقه و حجّته فی أرضه و نحن الذین قال الله: وَ کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّهً وَسَطاً.

و فی المناقب عن الباقر (علیه السّلام) فی حدیث: و لا یکون شهداء علی الناس إلّا الأئمه و الرسل فأمّا الأمه فإنّه غیر جائز أن یستشهدها الله و فیهم من لا تجوز شهادته فی الدنیا علی خرمه بقل.

و فی تفسیر العیاشی عن الصادق (علیه السّلام) قال: ظننت أن الله تعالی عنی بهذه الآیه جمیع أهل القبله من الموحّدین أ فتری أن من لا تجوز شهادته فی الدنیا علی صاع من تمر یطلب الله شهادته یوم القیامه و یقبلها منه بحضره جمیع الأمم الماضیه، کلّا لم یعن الله مثل هذا من خلقه یعنی الأئمه التی وجبت لهم دعوه إبراهیم و هم الأئمه الوسطی و هم خیر أمّه أخرجت للناس و الأخبار فی هذا المعنی کثیره مستفیضه.

و من هنا یظهر معنی قوله سبحانه: فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّهٍ بِشَهِیدٍ وَ جِئْنا بِکَ عَلی هؤُلاءِ شَهِیداً فحیث إنّه صلّی الله علیه و آله لیس شاهدا علی الناس من أمّته بلا واسطه بل علی الشهداء منهم فالمشار إلیهم بقوله: عَلی هؤُلاءِ هم الشهداء من کل أمه المذکور فی الآیه.

و اصرح منها قوله سبحانه: وَ یَوْمَ نَبْعَثُ فِی کُلِّ أُمَّهٍ شَهِیداً عَلَیْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ جِئْنا بِکَ شَهِیداً عَلی هؤُلاءِ و ذلک لمکان قوله تعالی: مِنْ أَنْفُسِهِمْ و قوله نَبْعَثُ و جِئْنا فافهم، فرسول الله کما انّه شهید علی الشهداء من أمّته شهید علی جمیع الشهداء.

ص: 260

و روی القمّی فی قوله تعالی: شَهِیداً عَلی هؤُلاءِ یعنی علی الأئمه فرسول الله شهید علی الأئمه و هم شهداء علی الناس.

و فی الاحتجاج عن أمیر المؤمنین (علیه السّلام) فی حدیث یذکر فیه أحوال أهل الموقف قال (علیه السّلام): فیقام الرسل فیسألون عن تأدیه الرسالات التی حملوها إلی أممهم فاخبروا انّهم قد أدّوا ذلک إلی أممهم و یسأل الأمم فیجحدون کما قال الله:

فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِینَ فیقولون ما جاءنا من بشیر و لا نذیر فیستشهد الرسل رسول الله (صلّی اللّه علیه و آله) فیشهد بصدق الرسل و یکذب من جحدها من الأمم فیقول لکل أمه منهم بلی قد جاءکم بشیر و نذیر و الله علی کل شی ء قدیر أی مقتدر بشهاده جوارحکم بتبلیغ الرسل إلیکم رسالاتهم و لذلک قال الله لنبیه: فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّهٍ بِشَهِیدٍ وَ جِئْنا بِکَ عَلی هؤُلاءِ شَهِیداً الحدیث.

و روی العیاشی فی تفسیره عن أمیر المؤمنین (علیه السّلام) فی صفه یوم القیامه قال (علیه السّلام): یجتمعون فی موطن یستنطق فیه جمیع الخلق فلا یتکلم أحد إلّا من أذن له الرحمن و قال صوابا فیقام الرسل فیسأل فذلک قوله لمحمد (صلّی اللّه علیه و آله):

فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّهٍ بِشَهِیدٍ وَ جِئْنا بِکَ عَلی هؤُلاءِ شَهِیداً و هو الشهید علی الشهداء و الشهداء هم الرسل و قد مرّ کلام فی معنی الجحد و الحلف و الکذب الواقع فی هذه الأحادیث.

و من الشهداء الملائکه الکتبه قال سبحانه: وَ ما تَکُونُ فِی شَأْنٍ وَ ما تَتْلُوا مِنْهُ مِنْ قُرْآنٍ وَ لا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلَّا کُنَّا عَلَیْکُمْ شُهُوداً إِذْ تُفِیضُونَ فِیهِ و قال: وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ إِذْ یَتَلَقَّی الْمُتَلَقِّیانِ

ص: 261

عَنِ الْیَمِینِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعِیدٌ ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ إلی أن قال: وَ جاءَتْ کُلُّ نَفْسٍ مَعَها سائِقٌ وَ شَهِیدٌ و قال سبحانه: وَ إِنَّ عَلَیْکُمْ لَحافِظِینَ کِراماً کاتِبِینَ یَعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ إلی غیر ذلک من الآیات.

و من الشهداء الجوارح و الأعضاء قال سبحانه: الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلی أَفْواهِهِمْ وَ تُکَلِّمُنا أَیْدِیهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ و قال سبحانه: یَوْمَ تَشْهَدُ عَلَیْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ و قال سبحانه: وَ یَوْمَ یُحْشَرُ أَعْداءُ اللَّهِ إِلَی النَّارِ فَهُمْ یُوزَعُونَ حَتَّی إِذا ما جاؤُها شَهِدَ عَلَیْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ بِما کانُوا یَعْمَلُونَ وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَیْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنْطَقَ کُلَّ شَیْ ءٍ وَ هُوَ خَلَقَکُمْ أَوَّلَ مَرَّهٍ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ وَ ما کُنْتُمْ تَسْتَتِرُونَ أَنْ یَشْهَدَ عَلَیْکُمْ سَمْعُکُمْ وَ لا أَبْصارُکُمْ وَ لا جُلُودُکُمْ وَ لکِنْ ظَنَنْتُمْ أَنَّ اللَّهَ لا یَعْلَمُ کَثِیراً مِمَّا تَعْمَلُونَ وَ ذلِکُمْ ظَنُّکُمُ الَّذِی ظَنَنْتُمْ بِرَبِّکُمْ أَرْداکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ مِنَ الْخاسِرِینَ.

و سیاق الآیات وارده فی أهل النار فشهاده الجوارح مخصوصه بهم و هی من الشواهد علی شمول خطابات الفروع لغیر المؤمنین.

و قوله تعالی: وَ قالُوا لِجُلُودِهِمْ وجه تخصیصهم السؤال بالجلود دون الجمیع أن السمع و البصر أرفع عن الماده و أقرب إلی الحیاه و الفهم بخلاف الجلود و هی الفروج و ما یتلوها فی الحکم فهی أوغل فی الماده و شهادتها أعجب و اقطع.

و قوله تعالی: قالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنْطَقَ کُلَّ شَیْ ءٍ جوابها لهم و قد عدلوا عن الشهاده إلی النطق ثم إلی الإنطاق إشعارا بأن الأمر إلی الله لا إلیهم فلا وجه لعتابهم لهم بوضعهم موضع المستقل التام الاختیار فی أمرهم بعد ما کان نطق کل شی ء منه

ص: 262

سبحانه و لیس لشی ء من الأمر شی ء و لذا أردف ذلک بقوله: وَ هُوَ خَلَقَکُمْ أَوَّلَ مَرَّهٍ وَ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ فالبدو و العود کلاهما له سبحانه و هو القائم علی کل نفس فلیس سبحانه غائبا عن شی ء بل هو الرقیب و إنما یرقب الشی ء بالشی ء و یحتجب بالشی ء عن الشی ء و لذا أردفه سبحانه بقوله: وَ ما کُنْتُمْ تَسْتَتِرُونَ کأنّه یقول ما کنتم تحتجبون عن شهاده الجوارح لا لأنکم لا تحذرون منها و من نتیجه شهادتها و لکن ظننتم استقلال الأشیاء و غیبه الحق سبحانه عنها و ان کلّ واحد منها منفصل عن الحق لیس مرصادا له سبحانه فظننتم أنّه لا یعلم کثیرا مما تعلمون و هذا هو الغفله عن الحق سبحانه و أنّه علی کلّ شی ء شهید و أن کل ما یحضر عند شی ء أو یعلمه شی ء فهو حاضر عنده بعینه معلوم له بعینه وَ ذلِکُمْ ظَنُّکُمُ الَّذِی ظَنَنْتُمْ بِرَبِّکُمْ أَرْداکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ مِنَ الْخاسِرِینَ فافهم.

و اعلم أن هذا الأصل و هو أن علم الوسائط و قدرتها و سائر کمالاتها بعینها له سبحانه کثیر الفروع فی القرآن کقوله سبحانه:

وَ ما یَعْزُبُ عَنْ رَبِّکَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّهٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا فِی السَّماءِ وَ لا أَصْغَرَ مِنْ ذلِکَ وَ لا أَکْبَرَ إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ و قوله: أَمْ یَحْسَبُونَ أَنَّا لا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَ نَجْواهُمْ بَلی وَ رُسُلُنا لَدَیْهِمْ یَکْتُبُونَ و قوله:

وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ إِذْ یَتَلَقَّی الْمُتَلَقِّیانِ عَنِ الْیَمِینِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعِیدٌ إلی غیر ذلک من الآیات فتری أنّه سبحانه خلط علمه بعلم الألواح و الکتبه.

و بما مرّ من المعنی یظهر معنی قوله ثم تردّون إلی عالم الغیب و الشهاده فینبئکم بما کنتم تعملون و قد تکرر هذا اللفظ فی القرآن کثیرا فافهم.

ص: 263

ثم اعلم أنّه یتحصل من الآیات المزبوره أن الحیاه ساریه فی جمیع الأشیاء إذا یجاد النطق و الکلام عند شی ء لیس شهاده منه إلّا إذا کان الکلام له و هو الحیاه و کذلک إفاضه الحیاه یوم القیامه فحسب لشی ء و إنبائه عن واقعه قبل اتصافه بالحیاه کوقائع الدنیا لیس شهاده منه إذ لا حضور و لا تحمل.

و بهذا یظهر معنی قوله سبحانه: وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ یَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ مَنْ لا یَسْتَجِیبُ لَهُ إِلی یَوْمِ الْقِیامَهِ وَ هُمْ عَنْ دُعائِهِمْ غافِلُونَ وَ إِذا حُشِرَ النَّاسُ کانُوا لَهُمْ أَعْداءً وَ کانُوا بِعِبادَتِهِمْ کافِرِینَ و قوله سبحانه فی وصف آلهتهم: أَمْواتٌ غَیْرُ أَحْیاءٍ وَ ما یَشْعُرُونَ أَیَّانَ یُبْعَثُونَ فافهم و فیما مرّ من المعانی أخبار کثیره.

ففی الکافی عن الباقر (علیه السّلام) فی حدیث: و لیست تشهد الجوارح علی مؤمن إنّما تشهد علی من حقّت علیه کلمه العذاب فأمّا المؤمن فیؤتی کتابه بیمینه. الحدیث.

أقول یشیر (علیه السّلام): إلی ما فی ذیل آیات الشهاده المذکوره: وَ قَیَّضْنا لَهُمْ قُرَناءَ فَزَیَّنُوا لَهُمْ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ حَقَّ عَلَیْهِمُ الْقَوْلُ فِی أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ إِنَّهُمْ کانُوا خاسِرِینَ.

و فی تفسیر القمی و الفقیه عن الصادق (علیه السّلام) فی قوله تعالی: شَهِدَ عَلَیْهِمْ سَمْعُهُمْ وَ أَبْصارُهُمْ وَ جُلُودُهُمْ الآیه قال:

یعنی بالجلود الفروج و الأفخاذ.

و فی تفسیر القمّی قال (علیه السّلام): إذا جمع الله الخلق یوم القیامه دفع إلی کل إنسان کتابه فینظرون فیه فینکرون إنّهم عملوا من ذلک شیئا فیشهد علیهم الملائکه فیقولون یا رب ملائکتک یشهدون لک ثم یحلفون إنّهم لم یعملوا من ذلک شیئا و هو قوله:

ص: 264

ثم یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ فیحلفون له کما یحلفون لکم فإذا فعلوا ذلک ختم علی ألسنتهم و ینطق جوارحهم بما کانوا یکسبون.

و من الشهداء الزمان و المکان من الأیام الشریفه و الشهور و الأعیاد و الجمع و الأرض و البقاع و المساجد و غیرها قال سبحانه:

وَ تِلْکَ الْأَیَّامُ نُداوِلُها بَیْنَ النَّاسِ وَ لِیَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ یَتَّخِذَ مِنْکُمْ شُهَداءَ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ الظَّالِمِینَ و البیان المذکور آنفا یوضح هاهنا أن الأیام من الشهود و یظهر به أن کلمه من فی قوله:

مِنْکُمْ ابتدائیه لا تبعیضیه و الشهداء هی الأیام و قال سبحانه:

ثُمَّ إِلَیَّ مَرْجِعُکُمْ فَأُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ یا بُنَیَّ إِنَّها إِنْ تَکُ مِثْقالَ حَبَّهٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَکُنْ فِی صَخْرَهٍ أَوْ فِی السَّماواتِ أَوْ فِی الْأَرْضِ یَأْتِ بِهَا اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَطِیفٌ خَبِیرٌ و البیان السابق عائد هاهنا أیضا و قال سبحانه: وَ أَخْرَجَتِ الْأَرْضُ أَثْقالَها وَ قالَ الْإِنْسانُ ما لَها یَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها بِأَنَّ رَبَّکَ أَوْحی لَها.

و فی الکافی عن الصادق (علیه السّلام) قال إنّ النهار إذا جاء قال یا ابن آدم اعمل فی یومک هذا خیرا أشهد لک به عند ربّک یوم القیامه فإنّی لم آتک فیما مضی و لا آتیک فیما بقی و إذا جاء اللیل قال مثل ذلک و روی هذا المعنی ابن طاوس فی کتاب محاسبه النفس عن الباقر و الصادق (علیه السّلام).

و روی الصدوق فی العلل عن عبد الله الزراد قال سأل کهمس أبا عبد الله (علیه السّلام) فقال: یصلّی الرجل نوافله فی موضع أو یفرقها؟ فقال: لا بل هاهنا و هاهنا فإنّها تشهد له یوم القیامه.

و من الشهداء القرآن و الأعمال و العبادات و سیأتی ملخص الکلام فیها فی فصل الشفاعه إن شاء الله.

و اعلم أن البرهان أیضا یفید ما مرّ من شهاده الشهود فإن

ص: 265

الأعمال لا تتحقق بینها و بین شی ء من الموجودات نسبه إلّا و هی متحققه بین الذات و بین ذلک الموجود فإن الأعمال من تنزلاتها و وجوداتها قائمه الذات بتلک الذوات فببقاء الذات یبقی الصادرات عنها بحسب ما یتحقق بها من الوجود و ببقائها تبقی النسب التی إلی الأشیاء و ببقاء النسب تبقی الأشیاء ضروره کون وجوداتها رابطه لا تتحقق إلّا بطرفین و بحیاتها تحیی الجمیع و بحضورها عند الحق سبحانه و بین یدیه تعالی بتمام ذاتها و شهادتها و بیانها ما عندها له سبحانه تفعل الجمیع ذلک و الله العالم فافهم ذلک.

فصل 10 فی الحساب

من المعلوم ان الحساب و هو کشف المجهول العددی باستعمال الطرق الموصله إلیه إنّما یتأتی بلحاظ ظرف العلم و الجهل و أمّا إذا فرض نفس الواقع مع الغض عن العلم و الجهل فلا موضوع لهذا المعنی الذی نسمیه حسابا و إنّما الذی فی الواقع و الخارج هو ترتب النتیجه علی المقدمات و المعلول علی العلّه فالوضع الذی هو (3* 8- 3* 6) یتدرج فیه باستعمال الأسباب و الأعمال الحسابیه للحصول علی النتیجه و هی (30) بالنسبه إلینا لجهلنا أولا بذلک و تحصیلنا العلم ثانیا بالحساب إن النتیجه هی الثلاثون و أمّا ما فی الخارج فإنما هو عدد مع عدد لا انفکاک بینهما و لا فصل أو ترتب النتیجه علی تراکم أمور واقعیه موجوده فی الخارج لیس بینهما فرجه زمانیه و لا فاصله مکانیه.

و علمه سبحانه بالأشیاء الواقعیه حیث کان عین تلک الأشیاء الواقعیه علی ما تعطیه الأصول البرهانیه دون الصور المنتزعه عن

ص: 266

الخارج مثل علومنا الحصولیه کان القول فی علمه سبحانه عین القول فی الأمور الواقعیه فحسابه سبحانه عین حساب الواقع و هو ترتب نتائج الأمور علیها فیما کان هناک أثر مترتب و قد أخبر سبحانه إن لکل شی ء أثرا فی جانبی السعاده و الشقاوه یترتب علیه فی الدنیا.

قال سبحانه: قالَ أَنَا یُوسُفُ وَ هذا أَخِی قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَیْنا إِنَّهُ مَنْ یَتَّقِ وَ یَصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ.

و قال: نُصِیبُ بِرَحْمَتِنا مَنْ نَشاءُ وَ لا نُضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ.

و قال: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُری آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ.

و قال: ثُمَّ کانَ عاقِبَهَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّوای أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ.

و قال: وَ کَأَیِّنْ مِنْ قَرْیَهٍ عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّها وَ رُسُلِهِ فَحاسَبْناها حِساباً شَدِیداً وَ عَذَّبْناها عَذاباً نُکْراً فَذاقَتْ وَبالَ أَمْرِها وَ کانَ عاقِبَهُ أَمْرِها خُسْراً أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذاباً شَدِیداً.

و قال: فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّهٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّهٍ شَرًّا یَرَهُ.

و من هذا الباب قوله سبحانه: وَ ما أَصابَکُمْ مِنْ مُصِیبَهٍ فَبِما کَسَبَتْ أَیْدِیکُمْ و قوله: ما أَصابَ مِنْ مُصِیبَهٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ و الآیات فی هذا المعنی کثیره جدا و هی علی کثرتها تفید أن نتائج الأمور تتبعها لا محاله فی الدنیا و الآخره کما أن البرهان أیضا یفید ذلک.

ثم إن الأمور و نتائجها لا توجد بنفسها و لا بإیجادها بل بإفاضه منه سبحانه لوجودها فاستتباعها نتائجها استفاضتها منه سبحانه

ص: 267

لنتائجها المترتبه علیها کما ان ارتزاق المرزوقین استفاضتها منه سبحانه ما یدیم به بقاءها من الوجود فالحساب کالرزق بوجه فلا تزال سحابه الفیض تشرب من بحر الرحمه و تمطر مطر الفیض علی بحر الإمکان فکل قطره لا حقه تستمد بها سابقتها و هو الرزق و ترفع بها حاجتها التی تستحقها و تقتضیها و هو الحساب فکما إن افاضه الرزق لها دائم مستمر ضروری کما قال سبحانه: إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ ما أَنَّکُمْ تَنْطِقُونَ فکل الحساب بینها دائم مستمر ضروری فافهم.

و فی النهج سئل (علیه السّلام) کیف یحاسب الله الخلق علی کثرتهم فقال (علیه السّلام): «کما یرزقهم علی کثرتهم. فقیل: فیکف یحاسبهم و لا یرونه. قال: کما یرزقهم و لا یرونه» و هو أنفس کلام فی هذا الباب.

و بالجمله فالامور و منها الأعمال لا تنفک عن حسابها عند تحققها فی الخارج أدنی انفکاک قال سبحانه: وَ اللَّهُ یَحْکُمُ لا مُعَقِّبَ لِحُکْمِهِ وَ هُوَ سَرِیعُ الْحِسابِ و قال سبحانه: أَلا لَهُ الْحُکْمُ وَ هُوَ أَسْرَعُ الْحاسِبِینَ إذ مع اختصاص الحکم به سبحانه و عدم وجود حاکم غیره یضاد بحکمه حکمه و یدفع به أمره بنحو من الأنحاء بإبطال و تعویق و تضعیف و إنظار لا یتصور لحکمه سبحانه بطء و تعویق و تأخیر و لا یمکن فیه مساءه و لا صعوبه و لا یسر و لا عسر و لا غیرها.

فهذه المعانی إذا أطلقت یراد بها حصول معانیها بالنسبه إلی إدراک المحاسبین بصیغه المفعول کقوله سبحانه: وَ یَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ و قوله: فَحاسَبْناها حِساباً شَدِیداً و قوله: تَعْرُجُ الْمَلائِکَهُ وَ الرُّوحُ إِلَیْهِ فِی یَوْمٍ کانَ مِقْدارُهُ خَمْسِینَ أَلْفَ سَنَهٍ.

و روی فی المجمع عن أبی سعید الخدری قال: قیل: یا

ص: 268

رسول الله ما أطول هذا الیوم؟ فقال (صلّی اللّه علیه و آله):

و الذی نفس محمد بیده إنّه لیخفف علی المؤمن حتی یکون أخفّ علیه من صلاه مکتوبه یصلّیها فی الدنیا.

و فیه أیضا عن أبی عبد الله (علیه السّلام) قال: لو ولی الحساب غیر الله لمکثوا فیه خمسین ألف سنه من قبل أن یفرغوا و الله سبحانه یفرغ من ذلک فی ساعه.

أقول: و بهذین الخبرین یظهر معنی قوله تعالی: کانَ فیخفف ذلک علی المؤمنین لأن وجوههم یومئذ ناظره إلی ربّها ناظره فیرون الأمر علی حقیقته و ما أمر الساعه إلّا کلمح البصر و یطول علی الکافرین و الفاسقین لأنّهم یومئذ عن ربّهم لمحجوبون فالاختلاف من جانب الناس و غیرهم و أما بالنسبه إلیه سبحانه فأمره واحد لا إختلاف فیه و بالجمله فأمر الحساب کما عرفت جار دائما و أما اختصاص یوم القیامه بوقوع الحساب فیه فهو من قبیل اختصاصه فی کلامه تعالی بخصال أخری غیر مختصه به ظاهرا کاختصاص الملک یومئذ لله و بروز الناس یومئذ لله و کون الأمر یومئذ لله و غیر ذلک و قد عرفت فیما مرّ معنی ذلک فوقوع الحساب فیه هو ظهور النتیجه حقیقه بتمام المعنی فهو ظهور نتیجه الخلقه و وصول الممکن إلی غایه سیره فی سبیله من الله إلیه قال سبحانه: وَ نَضَعُ الْمَوازِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیامَهِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً وَ إِنْ کانَ مِثْقالَ حَبَّهٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَیْنا بِها وَ کَفی بِنا حاسِبِینَ و قال: أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ و قال: وَ أَنَّ إِلی رَبِّکَ الْمُنْتَهی.

و من هنا یظهر إن الإنسان کلّما قرب من طریق السعاده ملازما للصراط المستقیم کان الحساب علیه یسیرا فإنّه أقرب إلی النتیجه المقصوده من الخلقه قال سبحانه: فَأَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمِینِهِ

ص: 269

فَسَوْفَ یُحاسَبُ حِساباً یَسِیراً و کلّما بعد عن الحق و نکب عن مستقیم الصراط کان الحساب علیه عسیرا فإنّه أبعد عمّا أودع الله عزّ و جلّ فی فطرته من نتیجه الخلقه و غایه الوجود قال سبحانه:

فَذلِکَ یَوْمَئِذٍ یَوْمٌ عَسِیرٌ عَلَی الْکافِرِینَ غَیْرُ یَسِیرٍ و قال: وَ یَقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً و قال: وَ أَمَّا مَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِشِمالِهِ فَیَقُولُ یا لَیْتَنِی لَمْ أُوتَ کِتابِیَهْ وَ لَمْ أَدْرِ ما حِسابِیَهْ و ینتهی الأمر من الطرفین إلی من لا حساب له ممن لا یلیه إلّا ربّه فلا عمل له فلا کتاب فلا حساب و هم المخلصون المقرّبون قال سبحانه: فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ و ممن لا مولی لهم فحبطت أعمالهم فلا کتاب لهم فلا وزن و لا حساب.

روی فی المعانی عن الباقر (علیه السّلام) قال: قال رسول الله (صلّی اللّه علیه و آله): کلّ محاسب معذب. فقال قائل:

یا رسول الله فأین قول الله: فَسَوْفَ یُحاسَبُ حِساباً یَسِیراً؟

قال (صلّی اللّه علیه و آله): ذلک العرض. یعنی التصفح، أقول: و هذا حدیث أطبق الفریقان علی روایه معناه و اتفقوا علی صحّته.

و روی العیاشی و غیره بطرق متعدده عن الصادق (علیه السّلام) فی قوله سبحانه: وَ یَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ إن معناه الاستقصاء و المداقه و إنّه یحسب لهم السیئات و لا یحسب لهم الحسنات.

و من ما مرّ یتضح أمر السؤال و هو من توابع الحساب فإن السؤال و هو استیضاح ما عند المسئول من حقیقه الأمر و الأمر یومئذ یدور مدار تفریغ ما عند النفس بحسب الحقیقه من تبعاتها و لواحقها و أذنابها التی اکتسبتها من السعاده و الشقاوه و تفریغ حسابها و توفیه

ص: 270

نتیجته لها قال سبحانه: یَوْمَ تُبْلَی السَّرائِرُ و هی مکامن النفوس و قال سبحانه: بَلْ بَدا لَهُمْ ما کانُوا یُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ و قال سبحانه: وَ لا یَکْتُمُونَ اللَّهَ حَدِیثاً و قال سبحانه: وَ إِنْ تُبْدُوا ما فِی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحاسِبْکُمْ بِهِ اللَّهُ و ما ورد أن الآیه منسوخه بقوله تعالی: إِلَّا اللَّمَمَ إِنَّ رَبَّکَ واسِعُ الْمَغْفِرَهِ فمعنی النسخ هو التفسیر و البیان دون بیان غایه الحکم و انقضائها فإن ذلک مختص بالشرائع و الأحکام غیر جائز فی الحقائق و قال سبحانه: فَوَ رَبِّکَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ عَمَّا کانُوا یَعْمَلُونَ و قال: فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِینَ أُرْسِلَ إِلَیْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِینَ و قال: وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْؤُلُونَ.

و اعلم أن هذه الآیات تعطی عموم السؤال و الحساب لجمیع الأعمال و النعم و هو المحصل من جماعه الأخبار.

ففی نوادر الراوندی بإسناده عن موسی بن جعفر (علیه السّلام) عن آبائه (علیهم السّلام) قال: قال رسول الله (صلّی اللّه علیه و آله): کل نعیم مسئول عنه یوم القیامه إلّا ما کان فی سبیل الله.

و فی أمالی المفید مسندا عن ابن عیینه قال: سمعت أبا عبد الله (علیه السّلام) یقول: ما من عبد إلّا و لله علیه حجّه امّا فی ذنب اقترفه و امّا فی نعمه قصر عن شکرها.

و فی کتاب الحسین بن سعید عن الصادق (علیه السّلام):

الدواوین یوم القیامه ثلاثه دیوان فیه النعم و دیوان فیه الحسنات و دیوان فیه الذنوب، فیقابل بین دیوان النعم و دیوان الحسنات فتستغرق عامه الحسنات و تبقی الذنوب. و الأخبار فی هذه المعانی کثیره.

و أجمعها معنی ما رواه الصدوق فی التوحید عن ابن أذینه عن

ص: 271

الصادق (علیه السّلام) قال: قلت له: جعلت فداک ما تقول فی القضاء و القدر؟ قال: أقول إن الله إذا جمع العباد یوم القیامه سألهم عمّا عهد إلیهم و لم یسألوا عمّا قضی علیهم. الحدیث.

نعم روی أصحابنا عن علی و الباقر و الصادق و الرضا (علیهم السّلام) فی قوله سبحانه: لَتُسْئَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ انّ المراد بالنعیم هو الولایه لا ما یرتفع به الحوائج الإنسانیه من مأکول و مشروب و ملبوس و غیرها.

فعن الصادق (علیه السّلام) أنّه قال لأبی حنیفه: بلغنی أنّک تفسر النعیم فی هذه الآیه بالطعام و الطیب و الماء البارد فی الیوم الصائف، قال: نعم. قال (علیه السّلام): لو دعاک رجل و أطعمک طعاما طیبا و سقاک ماء باردا ثم امتن علیک به إلی ما کنت تنسبه؟ قال: إلی البخل. قال (علیه السّلام): أ فیبخل الله تعالی؟ قال: فما هو؟ قال (علیه السّلام): حبّنا أهل البیت.

و فی الاحتجاج عن علی (علیه السّلام) فی حدیث: انّ النعیم الذی یسأل عنه رسول الله و من حلّ محلّه من أصفیاء الله فإن الله أنعم بهم علی من اتبعهم من أولیائهم.

و فی المحاسن عن أبی خالد الکابلی عن الباقر (علیه السّلام) فی حدیث بعد ذکر الآیه قال (علیه السّلام): إنّما تسألون عمّا أنتم علیه من الحق. الحدیث.

و الاعتبار العقلی یساعد هذا المعنی فإن الولایه و هی معرفه الله و التحقق بها حیث کانت غایه الخلقه لا غایه غیرها فکل إفاضه إنّما تکون نعمه و ملائمه للکمال و الراحه إذا وقعت فی طریق الغایه أو لوحظت من حیث صحّه وقوعها فی طریقها لکنها بعینها إذا وقعت فی طریق یضاد الغایه صارت نقمه و إذا لم تقع فی طریق أصلا کانت

ص: 272

لغوا باطلا فکل شی ء نعمه من حیث إیصاله الإنسان إلی ساحه الولایه و أمّا مع الغض عن ذلک فلا نعمه فصحّ إن النعمه المطلقه هی التوحید و النبوه و الولایه کما فی بعض الروایات و صحّ إن النعمه بالنسبه إلینا هی الولایه کما فی بعض آخر فافهم و الله الولی الحق.

فصل 11 فی الجزاء

قال سبحانه: لِیَجْزِیَ الَّذِینَ أَساؤُا بِما عَمِلُوا وَ یَجْزِیَ الَّذِینَ أَحْسَنُوا بِالْحُسْنَی و مجازاه المحسن بالجنه و المسی ء بالنار فیها آیات کثیره جدّا و قد جعلها سبحانه أحد الدلیلین علی وقوع الحشر فقال: وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما باطِلًا ذلِکَ ظَنُّ الَّذِینَ کَفَرُوا فَوَیْلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النَّارِ أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ کَالْمُفْسِدِینَ فِی الْأَرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کَالْفُجَّارِ فإن الحکیم من حیث هو حکیم کما یستحیل أن یفعل فعلا لا غایه له و لا نتیجه متولده من فعله کما هو مفاد الدلیل الأول کذلک یستحیل علیه أن یهمل أمر جماعه فیهم الصالح و الطالح و الظالم و المظلوم فلا یجازی المحسن بإحسانه و المسی ء بإساءته.

ثم انّک تری أنّه سبحانه أقرّ النسبه بین العمل و الجزاء فالإحسان یجزی بالإحسان و الإساءه تجازی بالإساءه ثم جاوز وعده و وعیده مطلق الإحسان و الإساءه فأیّد خصوصیات فی الإحسانات و الإساءات بحسب خصوصیات فی الأعمال فأیّد بذلک أن بین الأعمال و جزائها نسبا خاصه و ارتباطات مخصوصه ثم جاز کلامه سبحانه ذلک بأن أخبر بالعینیه و الاتحاد بین العمل و جزائه قال سبحانه: وَ لِکُلٍّ دَرَجاتٌ مِمَّا عَمِلُوا وَ لِیُوَفِّیَهُمْ أَعْمالَهُمْ وَ هُمْ لا

ص: 273

یُظْلَمُونَ فصدر الآیه یحکی عن النسبه المذکوره و وسطها عن الاتحاد بین العمل و الجزاء و ذیلها عن الجزاء العادل و هو سبب النسبه و العینیه المذکورتین و ما ذکرناه من معنی الحساب و حقیقته فی الفصل السابق عائد هاهنا أیضا إلیه تعالی و قال سبحانه: وَ اتَّقُوا یَوْماً تُرْجَعُونَ فِیهِ إِلَی اللَّهِ ثُمَّ تُوَفَّی کُلُّ نَفْسٍ ما کَسَبَتْ وَ هُمْ لا یُظْلَمُونَ و قال:

وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَیْرٍ یُوَفَّ إِلَیْکُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ و قال: فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّهٍ خَیْراً یَرَهُ وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّهٍ شَرًّا یَرَهُ إلی غیر ذلک من الآیات الکثیره الداله علی أن ما یعمله الإنسان من خیر أو شر سیرد إلیه بعینه.

ثم شرح سبحانه معنی هذه العینیه فقال: إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْکِتابِ وَ یَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِیلًا أُولئِکَ ما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ إِلَّا النَّارَ وَ لا یُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیامَهِ وَ لا یُزَکِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ فبیّن أنّ معصیتهم علی کونها فی هذه النشأه فی صوره کتمان ما أنزل الله و اشتراء الثمن القلیل بذلک فهی بعینها متصوره فی الباطن بصوره أکل النار کما ورد مثله فی أکل ما الیتیم ظلما ثم أردف سبحانه ذلک بقوله: أُولئِکَ الَّذِینَ اشْتَرَوُا الضَّلالَهَ بِالْهُدی وَ الْعَذابَ بِالْمَغْفِرَهِ فَما أَصْبَرَهُمْ عَلَی النَّارِ فبیّن أنّ هؤلاء بدّلوا الهدی و المغفره بهذا الضلال و العذاب و الهدی و المغفره مرتبان علی الاستقامه و التقوی کما انّ أکل النار و الضلاله و العذاب تترتب علی الکتمان و الاشتراء المذکورین فالتعرض منه سبحانه بالتبدیل فیما یترتب علی المعاصی دون ظاهر نفس المعاصی و تبدیله سبحانه أکل النار و أخواته بمعنی عام و هو الضلال و العذاب بیان منه تعالی لکون تبدل صوره الأفعال مطردا فی جانبی الطاعات و المعاصی جمیعا فافهم و تدبّر.

ص: 274

ثم بیّن سبحانه ذلک فی المؤمنین خاصه فقال: اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَی النُّورِ و قال: أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ و هو روح الإیمان و قال:

وَ لکِنْ جَعَلْناهُ أی النور المنزل علی رسول الله نُوراً نَهْدِی بِهِ مَنْ نَشاءُ مِنْ عِبادِنا و هو روح القدس و قال: یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ و قال: لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ إلی غیر ذلک من الآیات.

و بالجمله فصور علومهم و أخلاقهم و أعمالهم أنوار إلهیه طاهره موهوبه تطهرهم من الأرجاس و تنجّیهم من الظلمات فیشاهدون به عظمه الله و کبریائه و ملکوت السموات و الأرض طوبی لهم و حسن مآب.

ثم بیّن سبحانه ذلک فی الکافرین و الفاسقین فقال عزّ من قائل: وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُماتِ و قال: وَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا صُمٌّ وَ بُکْمٌ فِی الظُّلُماتِ مَنْ یَشَأِ اللَّهُ یُضْلِلْهُ وَ مَنْ یَشَأْ یَجْعَلْهُ عَلی صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ و قال:

أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّیاطِینَ عَلَی الْکافِرِینَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا و قال: وَ إِنَّ الشَّیاطِینَ لَیُوحُونَ إِلی أَوْلِیائِهِمْ لِیُجادِلُوکُمْ و قال: وَ مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ و قال: کَذلِکَ زَیَّنَّا لِکُلِّ أُمَّهٍ عَمَلَهُمْ إلی أن قال: وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ و قال: فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ وَ مَنْ یُرِدْ أَنْ یُضِلَّهُ یَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَیِّقاً حَرَجاً کَأَنَّما یَصَّعَّدُ فِی السَّماءِ کَذلِکَ یَجْعَلُ اللَّهُ الرِّجْسَ عَلَی الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ و قال إِنَّا جَعَلْنا فِی أَعْناقِهِمْ أَغْلالًا فَهِیَ إِلَی الْأَذْقانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ وَ جَعَلْنا مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَیْناهُمْ فَهُمْ لا یُبْصِرُونَ

ص: 275

و قال: وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ بِقِیعَهٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتَّی إِذا جاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً وَ وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسابَهُ وَ اللَّهُ سَرِیعُ الْحِسابِ.

فأخبر سبحانه أن الشرک بالله و المعاصی علی اختلاف تصوراتها توجب خروجهم من النور إلی عالم الظلمات فیضلّهم الله عزّ و جلّ فی الظلمات و یصمّهم و یبکمهم و یعمیهم و یرسل الشیاطین إلیهم و هم قرنائهم إلی یوم القیامه فیقطب أبصارهم و أفئدتهم فلا یقصدون إلّا السراب الباطل و لا یقدرون أن یروموا الحق و یتناولوه کباسط کفّیه إلی الماء لیبلغ فاه و ما هو ببالغه بل الأغلال فی أعناقهم و السدود من بین أیدیهم و من خلفهم و هم المغشیّون و لیس کل ذلک إلّا صور الأعمال و نتیجه الحساب فیما یعتبر فیه ثواب و عقاب.

هذا:

و کثیر من الأخبار یشهد بذلک فعن رسول الله (صلّی اللّه علیه و آله): کما تعیشون تموتون و کما تموتون تبعثون. الخبر. و هو من جوامع الکلم و هو مع قوله (صلّی اللّه علیه و آله): الناس معادن کمعادن الذهب و الفضه. الخبر. یعطیان علم مبدأ الإنسان و معاده بالاستیفاء.

و فی الکافی عن الصادق (علیه السّلام) قال: إذا وضع المیت فی قبره مثل له شخص فقال: یا هذا کنّا ثلاثه کان رزقک فانقطع بانقطاع أجلک و کان أهلک فخلفوک و انصرفوا عنک و کنت عملک فبقیت معک أما إنّی کنت أهون الثلاثه علیک.

و عن البهائی رحمه الله قال: روی أصحابنا عن قیس بن عاصم قال: و فدت مع جماعه من بنی تمیم علی النبی (صلّی اللّه علیه و آله): فدخلت علیه و عنده الصلصال بن الدلهمس فقلت یا

ص: 276

رسول الله عظنا موعظه ننتفع بها فإنّا قوم نعیر فی البریه. فقال رسول الله (صلّی اللّه علیه و آله): یا قیس إن مع العزّ ذلّا و إنّ مع الحیاه موتا و إنّ مع الدنیا آخره و إن لکلّ شی ء حسیبا و إن لکلّ أجل کتابا و إنّه لا بد لک یا قیس من قرین یدفن معک و هو حی و أنت میت فإن کان کریما أکرمک و إن کان لئیما أسلمک ثم لا یحشر إلّا معک و لا تحشر إلّا معه و لا تسأل إلّا عنه فلا تجعله إلّا صالحا فإنّه إن صلح أنست به و إن فسد لا تستوحش إلّا منه و هو فعلک. الخبر.

و الأخبار فی تمثل الصوم و الصلاه و الزکاه و الولایه و الصبر و الرفق و القرآن و التسبیح و التهلیل و سائر العبادات و المعاصی بصور تعطیها معانیها أکثر من أن تحصی و البرهان المذکور سابقا یعطی ذلک.

و أیضا الثواب و العقاب إنّما هما علی الطاعه و المعصیه أی موافقه الأمر و مخالفته و هو کما ذکرناه فی رساله الإنسان فی الدنیا أمر اعتباری و همی و الثواب و العقاب الأجلان من الأمور الحقیقیه الواقعیه و النسبه الرابطه بین الأمر الاعتباری و الحقیقی ممتنعه إلّا بکون الأمر الاعتباری مکتنفا بأمر حقیقی و حیث إن الإنسان بثبوته یثبت الطاعه و المعصیه و لو فرضنا رفع ما عداه و بارتفاعه یرتفعان و لو فرضنا وضع ما عداه فهذا الأمر الحقیقی مع الإنسان و هو مجموع النفس و البدن و البدن یتبدل بالتدریج قطعا مع بقاء صفه الطاعه و المعصیه و السعاده و الشقاوه فالذی یدور مداره الأمر هو الروح الذی هو الإنسان فمع الإنسان معنی هو المصحح للنسبه المذکوره و هو المعانی المخصوصه من خصوصیات الطاعات و المعاصی.

ص: 277

فصل 12 فی الشفاعه

اشاره

قال سبحانه: وَ اتَّقُوا یَوْماً لا تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً وَ لا یُقْبَلُ مِنْها شَفاعَهٌ وَ لا یُؤْخَذُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ و قال:

وَ اتَّقُوا یَوْماً لا تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً وَ لا یُقْبَلُ مِنْها عَدْلٌ وَ لا تَنْفَعُها شَفاعَهٌ وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ و قال: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقْناکُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ یَأْتِیَ یَوْمٌ لا بَیْعٌ فِیهِ وَ لا خُلَّهٌ وَ لا شَفاعَهٌ تنفی الآیات قبول شفاعه من نفس فی نفس غیر أن هناک آیات اخر تخصص هذا العموم و تفسره کما تخصص عموم عدم النصر و تفسّره قال سبحانه: یَوْمَ لا یُغْنِی مَوْلًی عَنْ مَوْلًی شَیْئاً وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ إِلَّا مَنْ رَحِمَ اللَّهُ إِنَّهُ هُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ و قال: مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ و قال: وَ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَهُ عِنْدَهُ إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ فبیّن سبحانه أن الشفاعه یومئذ لا تقع و لا تنفع إلّا بإذن للشافع فی شفاعته و للمشفوع فی الشفاعه له و قد فسّر الإذن للشافع بقوله: یَوْمَئِذٍ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَهُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ رَضِیَ لَهُ قَوْلًا فإذنه سبحانه رضاه بقوله أی کون قوله و هو شفاعته مرضیا و قال سبحانه: یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِکَهُ صَفًّا لا یَتَکَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً فالقول المرضی هو القول الصواب و قد أسلفنا فی فصل الشهاده أن مرجع ذلک إلی انتهاء أعمال العاملین و لحوقها بهذا الذی إذن له فی القول الصواب و حضورها له و وساطته فی إفاضه الفیوضات الإلهیه لهم و یرجع ذلک إلی تمکین الحق سبحانه للشافع من شهاده حقائق الأعمال و العلم بها

ص: 278

کما قال سبحانه: وَ لا یَمْلِکُ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ الشَّفاعَهَ إِلَّا مَنْ شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ یَعْلَمُونَ.(1) و بالجمله فإذنه سبحانه فی قول هو الرضا عنه و من المعلوم أن الرضا لا یتعلق إلّا بکمال الشی ء من حیث أنّه کمال فالقول المرضی عنه هو کمال القول و هو کونه صوابا فالمأذونون مرضیّون فی قولهم صائبون فی علمهم مرضیّون فی ذاتهم إذ القول من آثار الذات و لا یستکمل أثر من آثار الذات إلّا بعد استکمال نفسه التی هی المبدأ و هو ظاهر دون العکس إذ الذات یمکن أن یقع مرضیا لطهاره محتدّه و خلوص عقائده و لا یقع مرضیا فی أفعاله و آثاره لورود مانع حاجب.

و الحاصل إن الشافعین هم الذین رضی الله عنهم و رضی قولهم أی شهد کمالهم و کمال قولهم لا یشوبه نقص و لا خطأ أی إن علمهم علمه سبحانه لم یختلط بشبهات الأوهام و خطأ الأهواء فإن العلم فیما یحیط به و یصدق هو له سبحانه قال تعالی: وَ لا یُحِیطُونَ بِشَیْ ءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِما شاءَ و لذلک فإن النبیین و هم السابقون من المرضیین ینفون العلم عن أنفسهم إذا خاطبهم الله سبحانه: یَوْمَ یَجْمَعُ اللَّهُ الرُّسُلَ فَیَقُولُ ما ذا أُجِبْتُمْ قالُوا لا عِلْمَ لَنا إِنَّکَ أَنْتَ عَلَّامُ الْغُیُوبِ مع إن العلوم التی معهم أکثر و أصدق من علوم غیرهم بلا شک فهؤلاء باقون علی طهاره الذات الأصلیه موفون بعهدهم الذی واثقوه مع ربّهم قال سبحانه: لا یَمْلِکُونَ الشَّفاعَهَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمنِ عَهْداً و بالجمله فالشافعون هم المرضیون ذاتا و أعمالا.


1- فقد أخذ سبحانه فی تملک الشافع للشفاعه قیدین و هما العلم و کون الشفاعه بالحق دون الباطل و الظاهر أنّ المراد بالشهاده هو التحمل دون الأداء و إن کان مرجعهما واحدا منه.

ص: 279

و مثل ذلک فی الذات مأخوذ فی جانب المشفوعین قال سبحانه: وَ لا یَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضی فالارتضاء مطلق و لیس ناظرا إلی الأعمال فإن الشفاعه إنّما هی فیها فالارتضاء إنّما تعلق بهم لا بأعمالهم أی إن نفوسهم طاهره بالإیمان و یشهد به أیضا قوله سبحانه: وَ لا یَرْضی لِعِبادِهِ الْکُفْرَ وَ إِنْ تَشْکُرُوا یَرْضَهُ لَکُمْ یشعر بأن الإیمان و هو مقابل الکفر مرضی له.

ثم إنّه سبحانه قال: فَإِنَّ اللَّهَ لا یَرْضی عَنِ الْقَوْمِ الْفاسِقِینَ فبان بذلک إن نفع الشفاعه هو تبدل السیئات التی توجب الفسق بغیرها من الحسنات بسببها حتی یحصل الرضا رضی الرب و قد وعد سبحانه مغفره الصغائر من المعاصی لمن اجتنب الکبائر منها فقال: إِنْ تَجْتَنِبُوا کَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ و قال سبحانه: الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلَّا اللَّمَمَ إِنَّ رَبَّکَ واسِعُ الْمَغْفِرَهِ فلم یبق لسخط الرب سبحانه و عدم رضاه إلّا الکبائر فهی المستحق بها للشفاعه و قد صحّ عن النّبی (صلّی اللّه علیه و آله) فیما رواه الفریقان قوله (صلّی اللّه علیه و آله): إنّما شفاعتی(1) لأهل الکبائر من أمّتی. أو ما فی معناه، فالشفاعه إنّما توجب تبدل هذه الکبائر قال سبحانه: إِلَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلًا صالِحاً فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ فالشفاعه کما تری تحلّ محل العمل الصالح و قال سبحانه: إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ فالشفاعه کالعمل الصالح تفید رفع الکلم الطیب و هو الإیمان إلی


1- و یظهر ممّا قدّمناه من القول فی باب الشهاده من عموم شفاعته( صلّی اللّه علیه و آله) إنّ المراد بالشفاعه هو الشفاعه الخاصه فی الحدیث أو انّ قوله:« من أمّتی» متعلق بقوله:« شفاعتی» منه.

ص: 280

الله سبحانه فالشفاعه توجب لحوق المذنبین من المؤمنین فقط بالصالحین منهم فمثل الشفاعه کمثل البدن إذا اعتراه مرض أو قرحه مخطوره فإن المزاج إذا کان قویّا و الطبیعه البدنیه سالمه أصلحت الصحه و دفعت المرض عنه و إلّا احتیج إلی علاج بالضد و دواء یبطل فعل المرض و ینصر الطبیعه فی إعادتها صحه البدن إلیه و تبدیلها المواد الفاسده المجتمعه فیه إلی الصالحه الملائمه له فالفاعل للصحه علی کل حال هی الطبیعه غیر أنّها مستقله فی فعلها حینا ما و محتاجه إلی ناصر ینصرها حینا ما و لذلک فإنّه سبحانه یکرر القول بأنّ لکل نفس ما کسبت و علیها ما اکتسبت و اصرح من ذلک محلّا قوله سبحانه: وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّیَّتُهُمْ بِإِیمانٍ أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَیْ ءٍ کُلُّ امْرِئٍ بِما کَسَبَ رَهِینٌ فبیّن أولا انّه سیلحق ذریتهم بآبائهم فی درجاتهم لا فی أصل الرحمه لقوله: وَ ما أَلَتْناهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مِنْ شَیْ ءٍ ثم أردفه بقوله تعالی:

کُلُّ امْرِئٍ بِما کَسَبَ رَهِینٌ فعدّ هذا اللحوق من الکسب مع إنّ أعمالهم دون ذلک فعلمنا به أنّ الإیمان یوجب اتصالا ما من الدانی بالعالی و إذا حجبهما من الاستواء فی الدرجات حاجب مانع من القصور أصلحه الایمان و ارتفعا جمیعا إلی درجه واحده و هذه حال الشفاعه توجب لحوق المشفوع بالشافع ثم اصلاح أعماله السیئه و جعلها حسنه بذلک.

و فی قوله: یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ إشاره إلی ذلک إذ لو لا أصل محفوظ بین المبدل و المبدل منه کان التبدیل إعداما للمبدل و إیجادا للمبدل منه.

و اعلم أن المغفره فی ذلک کالشفاعه و سیأتی فی فصلی الأعراف و المغفره ما یتبین به هذا المعنی فضل تبین.

ص: 281

و من هنا یتبین أن الشفاعه نوع تصرف فی الأعمال بتبدیلها و لذلک خصّه سبحانه بنفسه فی قوله: ثُمَّ اسْتَوی عَلَی الْعَرْشِ ما لَکُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِیٍّ وَ لا شَفِیعٍ.

و هذا یؤید ما ذکرناه من مقام الشافع أن الشفاعه لا تتم إلّا بکمال القرب منه سبحانه و یظهر ذلک أیضا من قوله: وَ لا تَنْفَعُ الشَّفاعَهُ عِنْدَهُ إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ حَتَّی إِذا فُزِّعَ عَنْ قُلُوبِهِمْ قالُوا ما ذا قالَ رَبُّکُمْ قالُوا الْحَقَّ وَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ و التفزیع عن القلب کشف الفزع و هو الدهشه و الصعقه التی توجب غیبوبته عن نفسه و قوله سبحانه: ثُمَّ اسْتَوی عَلَی الْعَرْشِ یُدَبِّرُ الْأَمْرَ ما مِنْ شَفِیعٍ إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ إذا ضمّ إلی الآیه الأولی و السیاقان واحد أفادت أن تملیکه تعالی الشفاعه لغیره یتحقق بعد الإذن أی بعد الإذن یتحقق کون فعل الشافع فی شفاعته و قوله فعل الله سبحانه و أصرح منه قوله مَنْ ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلَّا بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ فالإذن هو الموجب لهذا الذی نسمیه کمال القرب و هو الجاعل فعل الشافع فعله سبحانه و قد مرّ تفسیر الإذن بالرضا و قد قال سبحانه أیضا: یَوْمَ لا یُغْنِی مَوْلًی عَنْ مَوْلًی شَیْئاً وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ إِلَّا مَنْ رَحِمَ اللَّهُ فبیّن به أن الذی نسمیه شفاعه قائم بالرحمه فهو رحمته سبحانه کما یستشم أیضا من قوله سبحانه وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ ءٍ فَسَأَکْتُبُها لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ.

ثم إنّه سبحانه قال لرسوله: وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَهً لِلْعالَمِینَ و هو کلام مطلق یعطی أن له (صلّی اللّه علیه و آله) من الله سبحانه مقاما غیر مقام الشفاعه أرفع منها و هو مقام الإذن الذی یحصل بعده و بسببه الشفاعه فهو (صلّی اللّه علیه و آله) شفیع الشفعاء کما مرّ أنّه (صلّی اللّه علیه و آله) شهید الشهداء.

ص: 282

و اعلم أن مساق هذه الآیه فی تفضیله (صلّی اللّه علیه و آله) علی العالمین غیر مساق قوله: وَ لَقَدْ آتَیْنا بَنِی إِسْرائِیلَ الْکِتابَ وَ الْحُکْمَ وَ النُّبُوَّهَ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلَی الْعالَمِینَ الآیه، فإن الظاهر منها أن تفضیلهم إنّما هو بجمع الآیات الباهرات لهم و هو کذلک و لیس تفضیلا فی قرب التقوی من الله تعالی و یدل علی ذلک النقمات و السخطات و نزول الرجز بهم و لیس تفضیل أمّه علی العالمین کتفضیل الواحد علی العالمین و خاصه بالرحمه التی هی الواسطه التامه بین الله سبحانه و بین الموجودات و هی شی ء فی البین و لیس بشی ء فی البین فهو سبحانه یخلق کل شی ء بذاته و یرزق کل شی ء بذاته و یبدأ و یدبر و یعید کل شی ء بذاته و یفعل ذلک کلّه برحمته.

و فی هذا المعنی خطابه تعالی له (صلّی اللّه علیه و آله) بقوله:

عَسی أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً و لفظ (یبعث) کأنّه تضمن معنی الإقامه و هو کلام مطلق لم یعتره فی کلامه سبحانه تقیید فهو مقام محمود بکل حمد من کل حامد فهو مقام فیه کل جمال و کمال لاقتضاء الحمد ذلک فکل جمال و کمال مترشح من هناک و قد قال سبحانه: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ فخصّ کل حمد من کل حامد بنفسه فالمقام المحمود مقام متوسط بینه سبحانه و بین الحمد فهو کالرحمه شی ء و لیس بشی ء و هو المسماه بالولایه الکبری و قال سبحانه:

وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضی و هذا أیضا کلام مطلق و من المعلوم أن العطیه المطلقه منه سبحانه هی الرحمه المطلقه فیرجع مضمون الآیه إلی الآیتین و هما: وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا رَحْمَهً لِلْعالَمِینَ و عَسی أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً و تزید علیهما بالرضی و لم یقل سبحانه حتی ترضی فإن العطیه هذه العطیه غیر تدریجیه بتواتر

ص: 283

الأمثال و تعاقب الجزئیات و هاهنا کلام کثیر لکنه أرفع سطحا مما جرینا علیه فی هذه الرساله.

فالمحصل من جمیع ما مرّ أن محمدا (صلّی اللّه علیه و آله) علی أن له الشفاعه للمذنبین من أمّته له مقام الإذن فی الشفاعه و الأخبار فی ذلک کثیره متضافره.

فقد روی القمّی فی تفسیره عن الباقر (علیه السّلام) فی حدیث ثم قال: ما من أحد من الأولین و الآخرین إلّا و هو محتاج إلی شفاعه محمد (صلّی اللّه علیه و آله) یوم القیامه. الحدیث.

و روی هذا اللفظ فی المحاسن عن الصادق (علیه السّلام).

و روی العیاشی فی تفسیره عن الصادق (علیه السّلام) فی حدیث طویل ثم قال أبو عبد الله (علیه السّلام): ما من نبیّ من لدن آدم إلی محمد إلّا و هم تحت لواء محمد (صلّی اللّه علیه و آله).

الحدیث.

و روی القمّی فی تفسیره عن سماعه عن الصادق (علیه السّلام) قال: سألته عن شفاعه النبی (صلّی اللّه علیه و آله) یوم القیامه قال: یلجم الناس یوم القیامه العرق و یرهقهم الفلق فیقولون انطلقوا بنا إلی آدم یشفع لنا فیأتون آدم فیقولون: اشفع لنا عند ربّک. فیقول: إن لی ذنبا و خطیئه فعلیکم بنوح فیأتون نوحا فیردّهم إلی من یلیه و یردّهم کل نبی إلی من یلی حتی ینتهون إلی عیسی فیقول: علیکم بمحمد (صلّی اللّه علیه و آله) فیعرضون أنفسهم علیه و یسألونه فیقول: انطلقوا فینطلق بهم إلی باب الجنه و یستقبل باب الرحمن و یخر ساجدا فیمکث ما شاء الله فیقول الله عزّ و جلّ ارفع رأسک و اشفع تشفّع و سل تعط و ذلک قوله: عَسی أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً.

ص: 284

و روی العیاشی فی تفسیره ما یقرب منه و هذا المعنی وارد فی إنجیل برنابا بنحو أبسط فیما بشّر به المسیح عیسی بن مریم (علیه السّلام) بمحمد (صلّی اللّه علیه و آله).

و روی فرات بن إبراهیم فی تفسیره عن بشر بن شریح قال:

قلت لمحمد بن علی (علیه السّلام): أیّه آیه فی کتاب الله أرجی؟

قال (علیه السّلام): ما یقول فیها قومک؟ قلت: یقولون یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلی أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَهِ اللَّهِ. قال (علیه السّلام): لکنّا أهل بیت لا نقول ذلک. قال: قلت: فأی شی ء تقولون فیها؟ قال: نقول وَ لَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضی الشفاعه و الله الشفاعه و الله الشفاعه.

القول فی أقسام الشافعین منهم الأنبیاء و الأولیاء من البشر و قد سبق الکلام فیه

و منهم الملائکه، قال سبحانه: وَ کَمْ مِنْ مَلَکٍ فِی السَّماواتِ لا تُغْنِی شَفاعَتُهُمْ شَیْئاً إِلَّا مِنْ بَعْدِ أَنْ یَأْذَنَ اللَّهُ لِمَنْ یَشاءُ وَ یَرْضی و غیر ذلک من الآیات.

و منهم المؤمنون، قال سبحانه: وَ ما أَضَلَّنا إِلَّا الْمُجْرِمُونَ فَما لَنا مِنْ شافِعِینَ وَ لا صَدِیقٍ حَمِیمٍ فَلَوْ أَنَّ لَنا کَرَّهً فَنَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ فقد استشعروا أن هناک صدیقا حمیما ینفع البعض لمکان قولهم (لنا) و یظهر منه أن الشافع و الحمیم إنّما ینفع المؤمنین.

و فی الکافی عن الباقر (علیه السّلام): إن الشفاعه لمقبوله و ما تقبل فی الناصب و إن المؤمن لیشفع جاره و ماله حسنه فیقول: یا ربّ جاری کان یکف عنّی الأذی فیشفع فیه فیقول الله تبارک

ص: 285

و تعالی: أنا ربّک و أنا أحق من کافی عنک فیدخل الله الجنه و ماله من حسنه و إن أدنی المؤمنین شفاعه لیشفع لثلاثین إنسانا فعند ذلک یقول أهل النار: فَما لَنا مِنْ شافِعِینَ وَ لا صَدِیقٍ حَمِیمٍ و الروایات فی هذا المعنی کثیره.

و من الشفعاء القرآن و الأمانه و الرحم عدّت من الشفعاء فی الروایات ففی فردوس الدیلمی عن أبی هریره عن النبیّ (صلّی اللّه علیه و آله) قال: الشفعاء خمسه القرآن و الأمانه و الرحم و نبیکم و أهل بیت نبیّکم.

أقول: و لعل شفاعه الثلاث الاول یستفاد من قوله سبحانه فی وصف کتابه: هُدیً وَ رَحْمَهً وَ بُشْری لِلْمُسْلِمِینَ و قد قال سبحانه: یَوْمَ لا یُغْنِی مَوْلًی عَنْ مَوْلًی شَیْئاً وَ لا هُمْ یُنْصَرُونَ إِلَّا مَنْ رَحِمَ اللَّهُ و قوله سبحانه: إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَهَ عَلَی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَیْنَ أَنْ یَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولًا لِیُعَذِّبَ اللَّهُ الْمُنافِقِینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِکِینَ وَ الْمُشْرِکاتِ وَ یَتُوبَ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ کانَ اللَّهُ غَفُوراً رَحِیماً فبیّن سبحانه إن غایه عرض الأمانه علی الإنسان و تحمله لها هو التوبه علی المؤمنین و العذاب علی المنافقین و المشرکین بسببها و هو الشفاعه و قد فسّرنا الآیه سابقا بالولایه و لا تنافی و ذلک لأن المأخوذ فی کلامه سبحانه الأمانه دون الولایه فهو أخذ الخاص من العام و انطباقه به فافهم و قوله سبحانه: إِنَّهُ کانَ لا یُؤْمِنُ بِاللَّهِ الْعَظِیمِ وَ لا یَحُضُّ عَلی طَعامِ الْمِسْکِینِ فَلَیْسَ لَهُ الْیَوْمَ هاهُنا حَمِیمٌ و الحمیم هو القریب ذو الرحم و الدلیل علی شفاعته قوله تعالی (له).

و فی الکافی عن سعد الخفاف عن الباقر (علیه السّلام) إنّه قال: یا سعد تعلّموا القرآن فإن القرآن یأتی یوم القیامه فی أحسن

ص: 286

صوره نظر إلیه الخلق. ثم ذکر (علیه السّلام) إنّه یأتی صف المسلمین ثم صف الشهداء ثم الأنبیاء ثم الملائکه و کل یحسب أنّه منهم ثم یشفع فیشفّع و یسأل فیعطی. و فی آخره قال سعد: قلت:

جعلت فداک یا أبا جعفر و هل یتکلم القرآن؟ فتبسّم (علیه السّلام) ثم قال: رحم الله الضعفاء من شیعتنا إنّهم أهل تسلیم ثم قال: نعم یا سعد و الصلاه تتکلم و لها صوره و خلق تأمر و تنهی.

قال سعد: فتغیر لذلک لونی و قلت هذا شی ء لا أستطیع أن أتکلم به فی الناس، فقال أبو جعفر (علیه السّلام): و هل الناس إلّا شیعتنا فمن لم یعرف بالصلاه فقد أنکر حقّنا. ثم قال: یا سعد أسمعک کلام القرآن؟ قال سعد: فقلت بلی صلّی الله علیک. فقال: إن الصلاه تنهی عن الفحشاء و المنکر و لذکر الله أکبر، فالنهی کلام الفحشاء و المنکر رجال و نحن ذکر الله و نحن أکبر. الحدیث.

و هو مشتمل علی معان جمّه یستفاد بها أخری و الذی یرتبط بما نحن فیه أن المعانی التی تشترک فی اللفظ مع المعانی و الأحوال الموجوده فی الأحیاء کالأمر و النهی و النفع و الشفاعه و غیرها ستتمثل فی البرزخ بصورها و یتحقق فی الحشر بحقیقتها و لمزید البیان موضع آخر علی أنّها مستفاده من البرهان المذکور سابقا و هاهنا روایات اخر متفرقه فی أبواب المعارف و العبادات.

و من الشفعاء الأعمال الصالحه قال سبحانه: إِلَّا مَنْ تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلًا صالِحاً فَأُوْلئِکَ یُبَدِّلُ اللَّهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ فقد مرّ أن معنی الشفاعه تبدیل سیّئه المذنب بالحسنه لقرب بین الشافع و المشفوع له و الروایه السابقه فی شفاعه القرآن تعطی معنی کلیّا فی شفاعه الأعمال.

ص: 287

فصل 13 فی الأعراف

قال سبحانه: وَ بَیْنَهُما حِجابٌ وَ عَلَی الْأَعْرافِ رِجالٌ یَعْرِفُونَ کُلًّا بِسِیماهُمْ أعراف الحجاب أعالیه و الأعراف التلال المرتفعه من کثبان الرمل و اتصال الأعراف فی الآیه الشریفه بالحجاب یؤید المعنی الأول و کون الرجال علیها یؤید المعنی الثانی لکن لا مغایره فالحجاب ما یحجب شیئا عن شی ء فهؤلاء الرجال فی مقام عال مرتفع مطل علی الفریقین أهل الجنه و أهل النار مشرف علی المقامین الجنه و النار و لذلک کانوا علی الأعراف لیعرفوا کلّا بسیماهم و قد وصف سبحانه الأمر بلسان آخر فی قوله: یَوْمَ یَقُولُ الْمُنافِقُونَ وَ الْمُنافِقاتُ لِلَّذِینَ آمَنُوا انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ قِیلَ ارْجِعُوا وَراءَکُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً فَضُرِبَ بَیْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ باطِنُهُ فِیهِ الرَّحْمَهُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ فقوله انْظُرُونا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ کقوله فی ذیل آیه الأعراف: وَ نادی أَصْحابُ النَّارِ أَصْحابَ الْجَنَّهِ أَنْ أَفِیضُوا عَلَیْنا مِنَ الْماءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ قالُوا إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُما عَلَی الْکافِرِینَ و اختصاص المنافقین بالباب لمکان نفاقهم و اشتراکهم مع المؤمنین فی ظاهر أمرهم فیعذبون من ظاهر الحجاب من قبل الباب.

و بالجمله فقد بین سبحانه أن هذا الحجاب و السور شی ء واحد ذو ظاهر و باطن و أن الرحمه للفائزین فی باطنه و أن العذاب للهالکین فی ظاهره فکأنّهم لو جازت أنظارهم ظاهره أصابوا النعیم و غشیتهم الرحمه و کان المؤمنین و الکافرین لیس قبلهم إلّا شی ء واحد و إنّما الاختلاف من ناحیه إدراکهم کحالهم فی الدنیا و هو السبیل إلی الله

ص: 288

سلکه المؤمنون فی الدنیا صراطا مستقیما و انحرف فیه غیرهم و لذلک قال سبحانه قبل آیه الأعراف: وَ نادی أَصْحابُ الْجَنَّهِ أَصْحابَ النَّارِ أَنْ قَدْ وَجَدْنا ما وَعَدَنا رَبُّنا حَقًّا فَهَلْ وَجَدْتُمْ ما وَعَدَ رَبُّکُمْ حَقًّا قالُوا نَعَمْ فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَیْنَهُمْ أَنْ لَعْنَهُ اللَّهِ عَلَی الظَّالِمِینَ الَّذِینَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَ یَبْغُونَها عِوَجاً وَ هُمْ بِالْآخِرَهِ کافِرُونَ فالسبیل واحد و هو لله و إلی الله سلکه سالک بالاستقامه و آخر قصده عوجا و منحرفا و هذا المعنی مکرّر الورود تصریحا و تلویحا فی القرآن قال سبحانه:

یَعْلَمُونَ ظاهِراً مِنَ الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَهِ هُمْ غافِلُونَ أَ وَ لَمْ یَتَفَکَّرُوا فِی أَنْفُسِهِمْ ما خَلَقَ اللَّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّی وَ إِنَّ کَثِیراً مِنَ النَّاسِ بِلِقاءِ رَبِّهِمْ لَکافِرُونَ و قال: وَ الَّذِینَ کَفَرُوا أَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ بِقِیعَهٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتَّی إِذا جاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً وَ وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسابَهُ و قال:

فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّی عَنْ ذِکْرِنا وَ لَمْ یُرِدْ إِلَّا الْحَیاهَ الدُّنْیا ذلِکَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِنَّ رَبَّکَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدی و قال سبحانه: إِنَّ الَّذِینَ لا یَرْجُونَ لِقاءَنا وَ رَضُوا بِالْحَیاهِ الدُّنْیا وَ اطْمَأَنُّوا بِها وَ الَّذِینَ هُمْ عَنْ آیاتِنا غافِلُونَ أُولئِکَ مَأْواهُمُ النَّارُ بِما کانُوا یَکْسِبُونَ.

و الآیات فی هذا المعنی کثیره جدّا یمنعنا عن الاستقصاء فیها و بیانها ما شرطنا علی أنفسنا فی صدر الرساله من الاختصار.

و من أبلغها فی هذا الباب قوله سبحانه: أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ کُفْراً و قد مرّ إن النعمه فی هذه الآیه هی الولایه و هی السبیل إلی الله و یقابله الکفر: وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ جَهَنَّمَ یَصْلَوْنَها وَ بِئْسَ الْقَرارُ فغایه هؤلاء البوار لجمودهم علی الظاهر و اعراضهم عن الباطن و الظاهر بائر و الباطن ثابت قاطن کما

ص: 289

یشیر إلیه قوله سبحانه: وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ و قوله: فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ و قوله: لا یَسْمَعُونَ فِیها لَغْواً وَ لا تَأْثِیماً و قوله: لا یَسْمَعُونَ فِیها لَغْواً وَ لا کِذَّاباً فغایه المؤمنین هو محل الصدق و الحق لیس فیه لغو و لا کذب بخلاف غیرهم.

و کیف کان فأصحاب الأعراف هم المهیمنون علی المکانین المشرفون علی الفریقین و لیست هذه الکثبان کثبان رمل من ماده أرضنا فقد قال سبحانه فی وصف الأرض: یومئذ لا تَری فِیها عِوَجاً وَ لا أَمْتاً بل إنما هو مقامهم المرتفع عن ساحه أهل الجمع فهم غیر محضرین فهم المخلصون الذین حفظهم الله سبحانه من صعقه النفخ و فزع الیوم و مقامهم الحجاب و فیه الرحمه التی وسعت کل شی ء و النار التی أحاط بأهلها سرادقها و هو المستشعر بقوله تعالی: فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَیْنَهُمْ أَنْ لَعْنَهُ اللَّهِ عَلَی الظَّالِمِینَ و لم یقل سبحانه: فأذّن بینهم مؤذن کما لا یخفی، و هم الحاکمون یوم القیامه قال سبحانه: وَ نادی أَصْحابُ الْأَعْرافِ رِجالًا یَعْرِفُونَهُمْ بِسِیماهُمْ قالُوا ما أَغْنی عَنْکُمْ جَمْعُکُمْ وَ ما کُنْتُمْ تَسْتَکْبِرُونَ أَ هؤُلاءِ الَّذِینَ أَقْسَمْتُمْ لا یَنالُهُمُ اللَّهُ بِرَحْمَهٍ و هی الجنه کما مرّ و کما یدل علیه قوله:

ادْخُلُوا الْجَنَّهَ لا خَوْفٌ عَلَیْکُمْ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ و هم أصحاب الروح المأذون لهم فی الکلام و القول الصواب فی قوله سبحانه:

یَوْمَ یَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلائِکَهُ صَفًّا لا یَتَکَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمنُ وَ قالَ صَواباً.

و قد فصّلنا القول فی معنی الروح و إیمانه و علمه فی رساله الإنسان قبل الدنیا فی قوله سبحانه: وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا ما کُنْتَ تَدْرِی مَا الْکِتابُ وَ لَا الْإِیمانُ فهم أعنی أصحاب

ص: 290

الأعراف هم- المعنیون ظاهرا بقوله سبحانه: وَ تَراهُمْ یُعْرَضُونَ عَلَیْها خاشِعِینَ مِنَ الذُّلِّ یَنْظُرُونَ مِنْ طَرْفٍ خَفِیٍّ وَ قالَ الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّ الْخاسِرِینَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلِیهِمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ فقد قضوا بخسرانهم.

و هم أیضا المعنیون بقوله تعالی: وَ یَوْمَ تَقُومُ السَّاعَهُ یُقْسِمُ الْمُجْرِمُونَ ما لَبِثُوا غَیْرَ ساعَهٍ کَذلِکَ کانُوا یُؤْفَکُونَ وَ قالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ الْإِیمانَ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِی کِتابِ اللَّهِ إِلی یَوْمِ الْبَعْثِ فَهذا یَوْمُ الْبَعْثِ وَ لکِنَّکُمْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ فزعمهم ذلک لما قیدوا فی الدنیا فلم یتسع أنظارهم بأزید من أن یدرکوا ساعه من دهرهم واقعون فیها ففاتهم ما کانوا علیه قبل النزول فی الدنیا و ما سیکونون علیه بعد الارتحال من الدنیا و وقعوا فیها بحسب سیطره الزمان لا تزال ساعه تبطن و ساعه تظهر فهم یقسمون حین البعث ما لبثوا غیر ساعه و هذا الوهم الشبیه بالحقیقه قد قرّره سبحانه بقوله: کَأَنَّهُمْ یَوْمَ یَرَوْنَ ما یُوعَدُونَ لَمْ یَلْبَثُوا إِلَّا ساعَهً مِنْ نَهارٍ بلاغ و قوله: قالَ کَمْ لَبِثْتُمْ فِی الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِینَ قالُوا لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ فَسْئَلِ الْعادِّینَ قالَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلَّا قَلِیلًا لَوْ أَنَّکُمْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ و لذلک فلیس قولهم و قسمهم علی ما یقولون و یدعون تقلیلا منهم لمده مکثهم فی الأرض بالنسبه إلی البقاء الأبدی الذی شاهدوه حین البعث و لذلک أردف ذلک بقوله: کَذلِکَ کانُوا یُؤْفَکُونَ.

و قول أولی العلم و الإیمان: لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِی کِتابِ اللَّهِ إِلی یَوْمِ الْبَعْثِ کأنّه إشاره إلی قوله: وَ لَوْ لا کَلِمَهٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ إِلی أَجَلٍ مُسَمًّی لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ و قد مرّ معنی الآیه فی الکلام فی الأجل و الموت و إذ کان اللبث و انتهائه مفروغا منه أردفوه بقولهم فهذا یوم البعث و هو النتیجه و قالوا و لکنکم کنتم لا تعلمون بهذا الانتهاء

ص: 291

و التحدید و ان الساعه کلمح البصر أو هو أقرب و ان جهنم لمحیطه بالکافرین.

و اعلم أن صدور هذه الدعوی الباطله من المبعوثین.

ثم ظهور بطلانها لهم و أمثال ذلک کالمخاصمات التی تقع بین الضعفاء و المتکبرین و الأتباع و المتبوعین یوم القیامه علی ما حکاه سبحانه عنهم لا ینافی ما مرّ من أن الیوم یوم یظهر فیه الحقائق و ترتفع فیه الحجب فإن الظهور بنفسه یتحقق عن خفاء و ینحل إلی مراتب غیر أن الأمر طویل عسیر عند بعض و قلیل نزر یسیر عند آخرین. هذا:

و الأخبار و الوارده فی الباب تؤید ما مرّ من المعانی فقد روی العیاشی عن سلمان قال: سمعت رسول الله (صلّی اللّه علیه و آله) یقول لعلی (علیه السّلام) أکثر من عشر مرّات: یا علی إنّک و الأوصیاء من بعدک أعراف بین الجنه و النار لا یدخل الجنه إلّا من عرفکم و عرفتموه و لا یدخل النار إلّا من أنکرکم و أنکرتموه.

و روی القمّی فی تفسیره عن الصادق (علیه السّلام): کلّ أمّه یحاسبها إمام زمانها و یعرف(1) الأئمه أولیائهم و أعدائهم بسیماهم و هو قوله: وَ عَلَی الْأَعْرافِ رِجالٌ یَعْرِفُونَ کُلًّا بِسِیماهُمْ فیعطون أولیاءهم کتابهم بیمینهم فیمرّون إلی الجنه بلا حساب و یعطون أعداءهم کتابهم بشمالهم فیمرّون إلی النار بلا حساب.

و روی فی الکافی عن أمیر المؤمنین (علیه السّلام) فی قوله تعالی: وَ عَلَی الْأَعْرافِ رِجالٌ ... الآیه نحن علی الأعراف


1- و کانهم المراد فاعلا للفعل المجهول فی قوله سبحانه: یُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِیماهُمْ فَیُؤْخَذُ بِالنَّواصِی وَ الْأَقْدامِ الآیه، فهو سبحانه لا یخفی له منهم شی ء و المجرمون فی شغل عن المعرفه منه.

ص: 292

نعرف أنصارنا بسیماهم و نحن الأعراف الذین لا یعرف الله عزّ و جلّ إلّا بسبیل معرفتنا و نحن الأعراف یوقفنا الله علی الصراط فلا یدخل الجنه إلّا من عرفنا و عرفناه و لا یدخل النار إلّا من أنکرنا و أنکرناه.

أقول: استفاد (علیه السّلام) هذا المعنی و هو أن الأعراف من المعرفه من قوله سبحانه: رِجالٌ یَعْرِفُونَ کُلًّا بِسِیماهُمْ الآیه و من المحتمل أن یرجع (علیه السّلام) الضمیر فی سیماهم إلی قوله (رجال) و (کلّا) جمیعا فافهم.

و روی القمّی عن الباقر (علیه السّلام) انّه سئل عن أصحاب الأعراف فقال: إنّهم قوم استوت حسناتهم و سیئاتهم فقصرت بهم الأعمال و إنهم لکما قال الله عزّ و جلّ. أقول: یشیر (علیه السّلام) إلی قوله: وَ نادَوْا أَصْحابَ الْجَنَّهِ أَنْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ.

و فی الجوامع عن الصادق (علیه السّلام): الأعراف کثبان بین الجنه و النار یوقف علیها کل نبیّ و کل خلیفه نبیّ مع المذنبین من أهل زمانه کما یقف صاحب الجیش مع الضعفاء من جنده و قد سبق المحسنون إلی الجنه فیقول ذلک الخلیفه للمذنبین الواقفین معه:

انظروا إلی إخوانکم المحسنین قد سبقوا إلی الجنه فیسلم علیهم المذنبون و ذلک قوله تعالی: سَلامٌ عَلَیْکُمْ لَمْ یَدْخُلُوها وَ هُمْ یَطْمَعُونَ أن یدخلهم الله إیّاها بشفاعه النبیّ و الإمام و ینظر هؤلاء إلی النار فیقولون ربّنا لا تجعلنا مع القوم الظالمین و ینادی أصحاب الأعراف و هم الأنبیاء و الخلفاء رجالا من أهل النار و رؤساء الکفّار یقولون لهم مقرعین: ما أغنی عنکم جمعکم و استکبارکم هؤلاء الذین أقسمتم لا ینالهم الله برحمه، إشاره لهم إلی أهل الجنه الذین کان الرؤساء یستضعفونهم و یحتقرونهم بفقرهم و یستطیلون علیهم

ص: 293

بدنیاهم و یقسمون أن الله لا یدخلهم الجنه ادخلوا الجنه، یقول أصحاب الأعراف لهؤلاء المستضعفین عن أمر من أمر الله عزّ و جلّ لهم بذلک ادخلوا الجنه لا خوف علیکم و لا أنتم تحزنون أی لا خائفین و لا محزونین.

أقول: و خصوصیات هذا الحدیث مستفاده من خصوصیات آیات الأعراف و الأخبار فی هذه المعانی کثیره مرویه فی تفسیری القمّی و العیاشی و فی الکافی و البصائر و المجمع و الاحتجاج. هذا:

و البرهان المذکور سابقا ربّما استفید منه هذا الموقف و هو وصول قوم إلی مقام ینشعب منه مقام الفریقین و لحوق الضعفاء و المتوسطین بهم و به یظهر أن الأعراف لیس موقفا ذا مرتبه واحده بل ذو مراتب و لذلک لا نری تصریحا منه سبحانه أن المستضعفین علی الأعراف کالرجال الذین یحکمون فیها و إنّما المفهوم أنّهم عندهم یشیرون إلیهم و یخاطبونهم و یأمرونهم و یؤمنونهم.

ص: 294

فصل 14 فی الجنّه

بسط الکلام فیها و شرح ما تضمنته الآیات و الأخبار علی کثرتها فیها أوسع من مجال هذه الرساله فقد وردت فی کتاب الله تعالی فی وصف الجنّه ما یقرب من ثلاثمائه آیه و ذکرها مطّرد فی جمیع سور القرآن إلّا عشرین سوره هی سورتا الممتحنه و المنافقین و ثمان عشره سوره من السور القصار لکنّا نتعرض لکلیّات أوصافها علی حسب المقدور.

فاعلم أن المستفاد من کلامه سبحانه أن هناک ارتباطا مخصوصا بین الأرض و بین الجنه قال سبحانه: وَ قالُوا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی صَدَقَنا وَعْدَهُ وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّهِ حَیْثُ نَشاءُ فَنِعْمَ أَجْرُ الْعامِلِینَ و لعل قولهم صَدَقَنا وَعْدَهُ إشاره إلی قوله سبحانه:

أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ و الوراثه هی أن تملک شیئا بعد ما ملکه آخر قبلک و تخول منه ما خوّله سلفک فالمیراث یحتاج إلی شی ء ثابت اعتورته ید بعد ید و قام به خلف بعد سلف و کان مقتضی ظاهر السیاق فی بیان صدق الموعد أن یقال: و أورثنا الأرض نتبوأ منها أو یقال: و أورثنا الجنه نتبوأ منها فالعدول عن ذلک إلی ما تری یعطی ارتباطا ما و اتحادا مخصوصا بین الأرض و الجنه کما تری.

و قد أخبر سبحانه بتبدیل الأرض یوم القیامه تاره فقال:

یَوْمَ تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَیْرَ الْأَرْضِ و بإشراقها بنور ربّها تاره فقال: وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها.

و بقبضها تاره فقال: وَ الْأَرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیامَهِ

ص: 295

و یشیر إلی ما مرّ بقوله: وَ سَیَعْلَمُ الْکُفَّارُ لِمَنْ عُقْبَی الدَّارِ.

و اصرح منه قوله سبحانه: وَ الَّذِینَ صَبَرُوا ابْتِغاءَ وَجْهِ رَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاهَ وَ أَنْفَقُوا مِمَّا رَزَقْناهُمْ سِرًّا وَ عَلانِیَهً وَ یَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَهِ السَّیِّئَهَ أُولئِکَ لَهُمْ عُقْبَی الدَّارِ جَنَّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَها وَ مَنْ صَلَحَ مِنْ آبائِهِمْ وَ أَزْواجِهِمْ وَ ذُرِّیَّاتِهِمْ وَ الْمَلائِکَهُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَی الدَّارِ.

فقد فسّر و وصف عقبی الدار بجنّات عدن یدخلونها و الدخول یستدعی خروجا ما سابقا فمثلهم کمثل الذی یسکن أرضا ثم یعمّر فیها دارا یسکنها ثم یزین قبّه من قبابها فیدخلها فإنّما هو أوج بعد حضیض أو ارتقاء بعد ارتقاء قال سبحانه: کُلَّما رُزِقُوا مِنْها مِنْ ثَمَرَهٍ رِزْقاً قالُوا هذَا الَّذِی رُزِقْنا مِنْ قَبْلُ وَ أُتُوا بِهِ مُتَشابِهاً.

و هناک آیات اخر تشعر بذلک کقوله سبحانه: إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ و قوله: تِلْکَ الْجَنَّهُ الَّتِی نُورِثُ مِنْ عِبادِنا مَنْ کانَ تَقِیًّا و قوله: وَ تِلْکَ الْجَنَّهُ الَّتِی أُورِثْتُمُوها بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ.

و فی المجمع عن النبی (صلّی اللّه علیه و آله): ما من أحد إلّا و له منزل فی الجنه و منزل فی النار فأمّا الکافر فیرث المؤمن منزله من النار و المؤمن یرث الکافر منزله من الجنه فذلک قوله: أُورِثْتُمُوها بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ.

أقول: و الروایه لو صحّت لم تناف ما ذکرناه من وراثه الأرض و کذلک سیاق قوله سبحانه: قالَ مُوسی لِقَوْمِهِ اسْتَعِینُوا بِاللَّهِ وَ اصْبِرُوا إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ و هو ظاهر هذا و البرهان السابق تستفاد منه هذه الوارثه.

ص: 296

ثم اعلم انّه سبحانه کرّر الوعد بتطهیر الجنّه و أهلها و تطییبها من الکدورات و الظلمات قال تعالی: سَلامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِینَ فالتفریع بالفاء یعطی طیب المنزل کطیب النازل و قال سبحانه: سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَی الدَّارِ و التفریع فیها یعطی طیب المنزل و هو الأرض بطیب النازل بالصبر و الفرق من جهه ان السلام الأول شکر و الثانی فی مقام البشری.

و قال سبحانه: وَ مَساکِنَ طَیِّبَهً فِی جَنَّاتِ عَدْنٍ و قال:

وَ نَزَعْنا ما فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْواناً عَلی سُرُرٍ مُتَقابِلِینَ لا یَمَسُّهُمْ فِیها نَصَبٌ وَ ما هُمْ مِنْها بِمُخْرَجِینَ و قال: لا یَمَسُّنا فِیها نَصَبٌ وَ لا یَمَسُّنا فِیها لُغُوبٌ إلی غیر ذلک من الآیات و اجمعها معنی قوله سبحانه: ادْخُلُوا الْجَنَّهَ لا خَوْفٌ عَلَیْکُمْ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ.

فالخوف إنّما یکون من المکروه المحتمل و الحزن علی مکروه واقع فقد نفی سبحانه کل نقیصه و عدم واقع فی الموجود و محتمل فاصحاب الجنّه مبرّءون عن النواقص و الإعدام و کاملون فی وجوداتهم فلا مزاحمه من مزاحمات الدنیا هناک أصلا فهی المرفوعه عنهم فهم المفلحون المغشیّون بالأمن و السلام قال سبحانه:

ادْخُلُوها بِسَلامٍ آمِنِینَ و قال: لا یَسْمَعُونَ فِیها لَغْواً وَ لا تَأْثِیماً إِلَّا قِیلًا سَلاماً سَلاماً.

ثم اعلم أنّه سبحانه و عدّهم فیها کل لذّه و بهجه و جمال و کمال قال سبحانه لَهُمْ ما یَشاؤُنَ عِنْدَ رَبِّهِمْ و قال: نَحْنُ أَوْلِیاؤُکُمْ فِی الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَهِ وَ لَکُمْ فِیها ما تَشْتَهِی أَنْفُسُکُمْ وَ لَکُمْ فِیها ما تَدَّعُونَ نُزُلًا مِنْ غَفُورٍ رَحِیمٍ.

و أکثر الآیات وارده فی وصف خصوصیات من قصورها و حورها و طیورها و أشجارها و أثمارها و أنهارها و فواکهها و ظلّها

ص: 297

و شرابها و غلمانها و خلودها و ینبغی لک أن تفهم منها معانیها مطلقه غیر مشوبه بالنواقص و الإعدام.

ثم اعلم أنّه سبحانه وعدهم أمرا وراء ذلک فقال: فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّهِ أَعْیُنٍ جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُونَ و هذا الوعد بعد ما وصف سبحانه عطاءه بکل صفه جمیله بلیغه یعطی أنّه أمر وراء ما یسعه افهام النفوس.

و قد روی القمّی فی تفسیره عن عاصم بن صمد عن الصادق (علیه السّلام) فی حدیث یصف فیه الجنه، قال: قلت جعلت فداک زدنی. فقال: إن الله خلق جنه بیده و لم ترها عین و لم یطلع علیها مخلوق یفتحها الرب کل صباح فیقول ازدادی ریحا ازدادی طیبا و هو قول الله: فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّهِ أَعْیُنٍ جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُونَ.

أقول: و قوله: جَزاءً بِما ... یعطی أن هذا الذی فوق فهم الأفهام اخفیت للإنسان بإزاء العمل جزاءا له و قد قال سبحانه: لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فِیها فکل ما تتعلق به المشیئه مملوک للإنسان هناک و قال أیضا: وَ أَنْ لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعی وَ أَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُری ثُمَّ یُجْزاهُ الْجَزاءَ الْأَوْفی فکل ما یحبه الإنسان هناک أعم مما یسعه الفهم و ما لا یسعه مملوک لمکان قوله: (لهم) و واقع تحت المشیئه المطلقه لقوله: (ما یشاءون) لکن الآیه تفید أن للإنسان کمالا فوق مرتبه الفهم یمکن أن یملکه بالعمل و هو ظاهر و لعل ذلک ما یفیده قوله سبحانه: وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَهٌ إِلی رَبِّها ناظِرَهٌ و هو المشاهده بالقلوب فی غیر جهه و لا جسم و لا تشبیه لقوله تعالی: فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَهِ رَبِّهِ أَحَداً حیث رتّب اللقاء علی العلم النافع و العمل

ص: 298

الصالح، ثم إنّه قال سبحانه: لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فِیها وَ لَدَیْنا مَزِیدٌ فاثباته المزید لدیه بعد ما أخبر أنّ لهم کل ما یتعلق به مشیئتهم یعطی أنّه أمر لا یقع تحت مطلق المشیئه و لا شک انّه کمال و ان کل کمال یقع تحت المشیئه فلیس إلّا أنّه کمال غیر محدود فلا یقع تحت المشیئه إذ کل ما یقع تحتها یصیر محدودا. هذا:

و فی تفسیر القمّی فی قوله و لدینا مزید قال (علیه السّلام):

ینظرون إلی رحمه الله.

أقول: و لعل الروایه مستفاده من قوله تعالی: لِیَجْزِیَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ ما عَمِلُوا وَ یَزِیدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللَّهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ فبیّن أن المزید الذی هو رزق بغیر حساب من الفضل و قد قال: وَ لَوْ لا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ ما زَکی مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً.

فالفضل من الرحمه و هی الرحمه من غیر استحقاق و قال سبحانه: وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ ءٍ فَسَأَکْتُبُها لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ فهذا المکتوب لهم الذی لا یسعه شی ء هو المزید و لئن تدبّرت فی قوله سبحانه: فَضُرِبَ بَیْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ باطِنُهُ فِیهِ الرَّحْمَهُ و قوله:

أَ هؤُلاءِ الَّذِینَ أَقْسَمْتُمْ لا یَنالُهُمُ اللَّهُ بِرَحْمَهٍ ادْخُلُوا الْجَنَّهَ الآیه و قوله: إِنَّ رَحْمَتَ اللَّهِ قَرِیبٌ مِنَ الْمُحْسِنِینَ و قوله: وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّهُ لِلْمُتَّقِینَ غَیْرَ بَعِیدٍ قضیت أن الرحمه هی الجنه بوجه بل أن الجنه من مراتبها.

ص: 299

فصل 15 فی النار

أعاذنا الله سبحانه منها و الآیات الوارده فی تفاصیل العذاب و الأخبار بها أکثر عددا من آیات الجنّه فهی تقرب من أربعمائه آیه و ما خلت عن ذکرها تصریحا أو تلویحا إلّا اثنتا عشره سوره من السور القصار و کیف کان فجمله حالهم أنّهم محرومون من الحیاه الحقیقیه الأخرویه قال سبحانه: قَدْ یَئِسُوا مِنَ الْآخِرَهِ کَما یَئِسَ الْکُفَّارُ مِنْ أَصْحابِ الْقُبُورِ و قال: إِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْکافِرُونَ و قال: وَ مَنْ یَقْنَطُ مِنْ رَحْمَهِ رَبِّهِ إِلَّا الضَّالُّونَ و قد قال سبحانه فی وصف الآخره: وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَهَ لَهِیَ الْحَیَوانُ و هی الرحمه الإلهیه التی هی منبع کل کمال و جمال کما قال: وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ ءٍ فَسَأَکْتُبُها لِلَّذِینَ یَتَّقُونَ و هی تفید أنّهم فی عین حرمانهم منها مشمولون لها و قد قال: وَ بَیْنَهُما حِجابٌ و قال:

فَضُرِبَ بَیْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بابٌ باطِنُهُ فِیهِ الرَّحْمَهُ وَ ظاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذابُ و یتحصل منه أنّهم فی عین مشمولیتهم للرحمه محرومون عنها لکونها فی باطن حجاب هم لا یجاوزون ظاهره و قد مرّ بیانه فی فصل الأعراف فالحجاب هو الذی یمنعهم من النعیم و ظاهره هو الذی یعذبون به و قد بیّن سبحانه أنّهم إنّما یعذبون بأعمالهم السیئه بأقسامها فأعمالهم هی أنواع عذابهم و الأصل الذی ینشعب منه هذه الأنواع هو أصل الحجاب لهم و هو الغفله قال تعالی: وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ و قال سبحانه: کَلَّا بَلْ رانَ عَلی قُلُوبِهِمْ ما

ص: 300

کانُوا یَکْسِبُونَ کَلَّا إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ فهم متوقفون فی حجاب أعمالهم و قد قال سبحانه: وَ قَدِمْنا إِلی ما عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْناهُ هَباءً مَنْثُوراً.

و قال: أَعْمالُهُمْ کَسَرابٍ بِقِیعَهٍ یَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً حَتَّی إِذا جاءَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً وَ وَجَدَ اللَّهَ عِنْدَهُ فَوَفَّاهُ حِسابَهُ.

و قال: أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ کُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ جَهَنَّمَ یَصْلَوْنَها وَ بِئْسَ الْقَرارُ.

و قال: وَ مَکْرُ أُولئِکَ هُوَ یَبُورُ.

فمقامهم سراب الأوهام دون الحقیقه و الظاهر دون الباطن و البوار و الهلاک دون الحیاه و موطنها کلّها هو الدنیا التی حیاتها متاع الغرور و لذلک فلها ارتباط خاص بجهنم قال سبحانه: وَ إِنْ مِنْکُمْ إِلَّا وارِدُها کانَ عَلی رَبِّکَ حَتْماً مَقْضِیًّا ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظَّالِمِینَ فِیها جِثِیًّا و قال سبحانه فی سوره السجده: وَ لَوْ شِئْنا لَآتَیْنا کُلَّ نَفْسٍ هُداها وَ لکِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّی لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّهِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِینَ.

و هذه من أبلغ الآیات فی الکشف عن شأن جهنم و لذلک ورد عنهم (علیهم السّلام) کما فی ثواب الأعمال عن الصادق (علیه السّلام): من اشتاق إلی الجنّه و إلی صفتها فلیقرأ الواقعه و من أحبّ أن ینظر إلی صفه النار فلیقرأ سجده لقمان. و فی معنی الآیه السابقه قوله: لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ ثُمَّ رَدَدْناهُ أَسْفَلَ سافِلِینَ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنُونٍ.

و ممّا مرّ یظهر معنی صنف آخر من الآیات کقوله سبحانه:

فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَهُ و قوله: قُوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ ناراً وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَهُ.

ص: 301

و المراد بالحجاره بقرینه المورد هی الأصنام المتّخذه من الحجاره المعبوده من دون الله.

و قوله سبحانه: أُولئِکَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ و قوله سبحانه:

إِنَّکُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ و قد استدرک سبحانه المعبودین من دون الله من عباده الصالحین بقوله بعد الآیه:

إِنَّ الَّذِینَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنی أُولئِکَ عَنْها مُبْعَدُونَ و قوله سبحانه: نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَهُ الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَی الْأَفْئِدَهِ الآیات.

و اعلم أنّ ما مرّ أصول صفه النار و هی المستفاده من البرهان السابق.

فصل 16 فی عموم المعاد

قال سبحانه: ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما إِلَّا بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّی أفاد أنّ خلقه ما فی السموات و الأرض و ما بینهما مقرون بالحق و أجل مسمّی و الباء للسببیه أو للمصاحبه و قد عرفت فی الفصل الأول إن الأجل المسمّی هو الحیاه عند الله حیاه تامه سعیده من غیر فناء و زوال و لا شوب بمزاحمات الحیاه الدنیا و آلامها و أعراضها و أغراضها و هی حیاه الدار التی نزلت منها کما قال سبحانه: وَ إِنْ مِنْ شَیْ ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ فمنبع حیاه جمیع هذه الموجودات علی کثرتها و تفصیلها حیاه تامّه غیر محدوده و معادها إلی ما بدأت منه.

و هذا هو الذی یعطیه کون الخلقه بالحق فإن الباطل هو الفعل الذی لا ینتهی إلی غایه تکون هی المنتهی إلیها و المراده بالفعل و من المحال أن یکون المراد و الغایه بالفعل نفس الفعل و بالخلق نفس

ص: 302

الخلق إلّا أن یکون کاملا فی أصل وجوده غیر متدرج من النقص إلی الکمال ثابتا غیر متغیر فالبراهین مطبقه علی ذلک علی أنّه من القضایا التی قیاساتها معها.

و مثل الآیه السابقه قوله سبحانه: وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما باطِلًا و حیث لم یفرق سبحانه فی السیاقین بین الموجودات الحیه باعتقادنا و غیرها و العاقله و غیرها علمنا بذلک أن حکم المعاد و الحشر یعم الجمیع.

ثم إنّه سبحانه قال فی خصوص الأحیاء من خلیقه الأرض:

وَ ما مِنْ دَابَّهٍ فِی الْأَرْضِ وَ لا طائِرٍ یَطِیرُ بِجَناحَیْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثالُکُمْ ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْ ءٍ ثُمَّ إِلی رَبِّهِمْ یُحْشَرُونَ.

و ظاهر آخر الآیه أن حشرهم إنّما هو لکونهم أمما أمثال الناس غیر باطل الخلق ففیهم مقصوده من الخلقه و هی العود فالفرق و النشر مقصود للجمع و الحشر کما ان الجمع و الحشر مقصود للفرق و النشر یعطی ذلک قوله سبحانه: وَ إِنْ مِنْ شَیْ ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ و کذلک صفاته و أسمائه تعالی فافهم إن کنت من أهله إن شاء الله.

فحشرهم إلی ربّهم نتیجه کونهم أمما أمثال الناس أو کالنتیجه له و یبیّن السبب فی ذلک قوله تعالی: ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْ ءٍ فإنّه الکتاب الحق الذی یقول فیه هذا کتابنا ینطق علیکم بالحق و حقیّه الکتاب تعطی أن لا تکون الاختلافات التی تجعل الدواب و الطیر أمّه أمّه یفترق کل أمّه عن غیرها باشکال و صور و أفعال و خواص فیها لغوا باطلا بل مؤثرا فی الغایه و المنتهی من دون استهلاک لها و زوال فی الوسط قبل البلوغ إلی الغایه و إلّا کان الاختلاف باطلا و تفریطا فی الکتاب مخلّا لإتقانه فقد تحصل أن الحیوانات الأرضیه أمم أمثال الناس بینهم و لهم ما للناس من العود

ص: 303

إلی ربّهم و الاجتماع عنده سبحانه و قال سبحانه أیضا: وَ مِنْ آیاتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَثَّ فِیهِما مِنْ دابَّهٍ وَ هُوَ عَلی جَمْعِهِمْ إِذا یَشاءُ قَدِیرٌ فعمم الحکم إلی کل ذی روح فی السموات و الأرض و مثله قوله سبحانه إِنْ کُلُّ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِلَّا آتِی الرَّحْمنِ عَبْداً لَقَدْ أَحْصاهُمْ وَ عَدَّهُمْ عَدًّا وَ کُلُّهُمْ آتِیهِ یَوْمَ الْقِیامَهِ فَرْداً.

و قوله: عَبْداً یعطی أن لکل منها عبودیه بحسب نفسه و نسکا إلیها یتقرب به إلی ربّه و قد مرّ تفسیر الفرد.

و اعلم أن قوله: وَ کُلُّهُمْ آتِیهِ یَوْمَ الْقِیامَهِ فَرْداً علی ما یفسره الآیات من معنی الفرد یعطی لقوله: وَ هُوَ عَلی جَمْعِهِمْ معنی آخر غیر ما یتسابق إلی الفهم من معنی الجمع و قد تکرر إطلاق الجمع و الحشر علی البعث فی الآیات کقوله: لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلی یَوْمِ الْقِیامَهِ لا رَیْبَ فِیهِ و قوله یَوْمَ یَجْمَعُکُمْ لِیَوْمِ الْجَمْعِ و بذلک یتّضح معنی قوله سبحانه: وَ سِیقَ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَی الْجَنَّهِ زُمَراً و قوله: وَ سِیقَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِلی جَهَنَّمَ زُمَراً و قوله:

لِیَمِیزَ اللَّهُ الْخَبِیثَ مِنَ الطَّیِّبِ وَ یَجْعَلَ الْخَبِیثَ بَعْضَهُ عَلی بَعْضٍ فَیَرْکُمَهُ جَمِیعاً فَیَجْعَلَهُ فِی جَهَنَّمَ.

و لنرجع إلی ما کنّا فیه و یشیر إلی بعث غیر ذوی الروح و الشعور قوله سبحانه وَ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ یَدْعُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ مَنْ لا یَسْتَجِیبُ لَهُ إِلی یَوْمِ الْقِیامَهِ وَ هُمْ عَنْ دُعائِهِمْ غافِلُونَ وَ إِذا حُشِرَ النَّاسُ کانُوا لَهُمْ أَعْداءً وَ کانُوا بِعِبادَتِهِمْ کافِرِینَ و ضمیر کانُوا فی الموضعین راجع إلی المعبودات من غیر الله کما یدل علیه قوله سبحانه: ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ لَهُ الْمُلْکُ وَ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ ما یَمْلِکُونَ مِنْ قِطْمِیرٍ إِنْ تَدْعُوهُمْ لا یَسْمَعُوا دُعاءَکُمْ وَ لَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجابُوا لَکُمْ وَ یَوْمَ الْقِیامَهِ یَکْفُرُونَ بِشِرْکِکُمْ وَ لا یُنَبِّئُکَ مِثْلُ خَبِیرٍ

ص: 304

و کفرهم قولهم علی ما حکاه سبحانه: تَبَرَّأْنا إِلَیْکَ ما کانُوا إِیَّانا یَعْبُدُونَ.

و بالجمله فقوله: مَنْ لا یَسْتَجِیبُ لَهُ ظاهر الدلاله علی أنّه المعبودات من غیر الله من النبات و الجماد غیر البشر و الملائکه فهم مبعوثون لیوم القیامه بدلاله قوله: وَ إِذا حُشِرَ النَّاسُ کانُوا لَهُمْ أَعْداءً و یدل علیه بعینه قوله سبحانه: أَمْواتٌ غَیْرُ أَحْیاءٍ وَ ما یَشْعُرُونَ أَیَّانَ یُبْعَثُونَ.

و اعلم أن ظاهر هذه الآیات ملازمه البعث مع الحیاه و العلم کما یفیده حال الضمائر فی الآیات فما ألطف إشاره قوله: وَ مِنْ آیاتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَثَّ فِیهِما مِنْ دابَّهٍ وَ هُوَ عَلی جَمْعِهِمْ إِذا یَشاءُ قَدِیرٌ و قد مرّ فی فصل الشهود إن ظواهر الآیات تعطی سرایه الحیاه و العلم إلی جمیع الموجودات.

و اعلم أن ما ذکرناه من شمول البعث لغیر البشر و الملک من سائر ما خلق الله تعالی فی السموات و الأرض و ما بینهما هو الذی تدل علیه الأخبار إلّا أنّها متفرقه مثل ما یدل علی أن کلب أصحاب الکهف و ناقه صالح و النعم التی حجّ علیها ثلاث سنین أو سبعا تدخل الجنه و أن الوحوش و الکلاب تدخل النار تنهش المجرمین قال تعالی: وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ.

و ما ورد أنّ الله تعالی یأخذ یوم القیمه للجماء من القرناء رواه فی المحاسن عن أمیر المؤمنین (علیه السّلام) و فی المجمع عن النبیّ (صلّی اللّه علیه و آله).

و ما ورد من قوله (صلّی اللّه علیه و آله) حین رأی ناقه معقوله و علیها جهازها: أین صاحبها، مروه فلیستعد غدا للخصومه.

رواه فی الفقیه عن النبی (صلّی اللّه علیه و آله) و ما ورد عنهم

ص: 305

(علیهم السّلام) فی مانع الزکاه أنّه تنهشه کلّ ذات ناب بنابها و تطأه کلّ ذات ظلف بظلفها و ما ورد فی الضحایا إلی غیر ذلک.

و اعلم أن الآیات غیر متعرضه لحال بعث من خلقه الله تعالی فیما وراء السموات و الأرض و هم جماعه من خلق الله تعالی لا یحد وجودهم حدّ و لا یقدر ذواتهم قدر فهم أرفع من الحد و القدر فلا یتصور فی حقّهم بعث و إعاده غیر أصل خلقهم و الصفات التی تبرز یوم القیامه حاصله عندهم دائما و قد ذکرناها فی الفصل الرابع فالبدء و العود فی حقّهم واحد و لذلک لم یرد فی کلامه سبحانه ما یشعر بالبعث فی حقّهم. هذا:

و یلحق بهم فی ذلک المخلصون فقد مرّ نبذه من حالهم فی تضاعیف الفصول الماضیه فهم عند الله لا یحجبهم عنه حجاب مستور لیسوا فی سماء و لا أرض و هم المهیمنون علی الجمیع المتوسطون بینه و بین خلقه فی المبدأ و المعاد و هم المستثنون من حکم قبض ملک الموت و أعوانه و الآمنون من فزع النفخه و صعقتها و هم غیر محضرین لعرصه المحشر و هم الساکنون فی الحجاب الحاکمون بین الناس و لبیان أزید من هذا من صفاتهم مقام آخر.

و اعلم أن ما مرّ هو المستفاد من البرهان علی ما یعطیه الأصول السابقه فإن الغایه عین الفاعل بالضروره فما بدأ منه شی ء فی وجوده و تعیّن من لدنه فی ذاته لا بدّ أن یکون هو المنتهی إلیه وجوده.

و من هنا یظهر أنّ کلّا من الجنه و النار ذات مراتب و درجات فمراتب الجنه آخذه من تحت إلی فوق و مراتب النار بالعکس من ذلک.

و من هنا یظهر أن کل درجه عالیه فی الجنه مرتبه لفاعل ذی الدرجه الدانیه و لو تصور فی النار مثل ذلک لکان الأمر بعکسه.

ص: 306

و من هنا یظهر معنی اللحوق و الشفاعه و قد مرّ مرارا و یظهر معنی جمّ غفیر من الآیات و الروایات و الله الهادی و هو المعین.

ص: 307

خاتمه

و قد عزمنا فیما مرّ علی تخصیص فصل مستقل فی آخر الرساله بالکلام فی معنی المغفره لکن ضیق المجال و تراکم الأشغال منعنا عن الکلام و حجب دون المرام و الله سبحانه أسأل أن یوفقنی ان الحق فصلا بهذه الرساله یتبین به ما کنّا نریده من وضع الکلام فی ذلک و أرجو أن یشاء الله ذلک فإنّه علی کل شی ء قدیر.

و اعلم ان نوع الکلام فی مباحث المعاد طویل الذیل مبسوط الأطراف و یهدیک إلی ذلک أن تتدبر فی ما ورد فی کل من المبدأ و المعاد من الآیات القرآنیه و البیانات الإلهیه.

و الذی صدّنا عن الغور فی أزید مما تشاهده فی تضاعیف الفصول السابقه هو إیثار الاختصار علی أن بسط المقال بأزید مما رأیت غیر میسّر و لا میسور عند الباحثین عن الحقائق و لذلک فالإشارات فی هذه المطالب تغلب العبارات و لذلک غیرنا اسلوب هذه الرساله عن سائر الرسائل المتقدمه علیها.

الحمد لله علی الإتمام بالدوام و الصلاه علی أولیائه المقربین سیّما سیّدنا محمد و آله و السلام.

وقع الفراغ فی العشر الأول من شهر جمادی الثانیه من شهور سنه ألف و ثلاثمائه و واحد و ستین هجریه قمریه و أنا العبد محمد حسین الحسنی الحسینی الطباطبائی کتبت فی قریه شاذآباد من أعمال بلده تبریز

ص: 308

ص: 309

[الفهرست]

فصل 1 قول السوفسطائیه و الفلاسفه 5 فصل 2 فی ان الوجود حقیقه أصیله 6 فصل 3 فی ان الوجود الواجب له اطلاق بالنسبه 6 فصل 4 فی الدلائل النقلیه من الکتاب و السنه 7 فصل 5 اختصاص التوحید الاطلاقی بالمله الاسلامیه 14 مقاله ملحقه برساله التوحید و فیها فصول فصل 1 التوحید الذاتی 15 فصل 2 فی ان اکمل مراتب التوحید مختص بالشریعه 16 فصل 3 فی ان التوحید الذاتی مشهود بشهود فطری 17 2- رساله فی اسماء الله تعالی و فیها فصول فصل 1 فی تقسیم اسماء الله تعالی 24 فصل 2 فی الدلائل النقلیه من الکتاب و السنه 25 فصل 3 فی ان الذات المقدسه کانت اوّل الاسماء 26 فصل 4 فی الدلائل النقلیه من الکتاب و السنه و فیها مباحث 30 المبحث الاول فی الاسماء التی خصت بالذکر فی القرآن 30 المبحث الثانی المیزان الکلی فی تفسیر الاسماء و الصفات 34 المبحث الثالث فی کون الکمالات الاسمائیه ذاتیه 36

ص: 310

المبحث الرابع فی الاعتبارات و حیثیات الاسماء 39 3- الرساله الثالثه من کتاب التوحید و فیها فصول فصل 1 فی انه لا فعل فی الخارج الا فعله سبحانه 57 فصل 2 فی الدلائل النقلیه من الکتاب و السنه 58 فصل 3 فی ان نظام کل سافل ثبت فی ما فوقها ثبتا فصل 4 فی الدلائل النقلیه علی ما مر فی الفصل الثالث 65 فصل 5 فی ان النفوس مجرده فی اوّل وجودها 71 فصل 6 فی الدلائل النقلیه من السنه علی ما مر 91 فصل 7 فی ارتفاع التوهم من سبق القضاء و القدر 89 فصل 8 فی الدلائل النقلیه من السنه علی ما مر 91 فصل 9 فی انتزاع المشیئه من الموجود الصادر منه سبحانه 93 فصل 10 فی الدلائل النقلیه من الکتاب و السنه علی ما مر 95 4- رساله الوسائط و فیها فصول فصل 1 فی ان الوجود فیه أربعه عوالم کلیه مترتبه 101 فصل 2 فی الدلائل النقلیه من الکتاب و السنه 104 فصل فی الخاتمه لما مر فی الفصلین 112 5- رساله الانسان قبل الدنیا و فیها فصلان و خاتمه فصل 1 فی ان الانسان بجمیع خصوصیات ذاته و صفاته و افعاله 163 فصل 2 فی الدلائل النقلیه من الکتاب و السنه علی ما مر 164 خاتمه فی ان الملائکه قایسوا الخلافه الارضیه علی خلافتهم 176 6- رساله الانسان فی الدنیا و فیها أیضا فصلان فصل 1 فی ان صور علومنا الذهنیه علی قسمین 187 فصل 2 فی ان الانسان لا حیاه له فی غیر ظرف نفسه 194

ص: 311

7- رساله الانسان بعد الدنیا و فیها فصول فصل 1 فی الموت و الاجل 204 فصل 2 فی البرزخ 216 فصل 3 فی نفخ الصور 225 فصل 4 فی صفات یوم القیامه 232 فصل 5 فی قیام الانسان الی فصل القضاء 240 فصل 6 فی الصراط 243 فصل 7 فی المیزان 246 فصل 8 فی الکتب 248 فصل 9 فی الشهداء 255 فصل 10 فی الحساب 265 فصل 11 فی الجزء 272 فصل 12 فی الشفاعه 277 فصل 13 فی الاعراف 287 فصل 14 فی الجنه 294 فصل 15 فی النار (اعاذنا الله تعالی منها) 299 فصل 16 فی عمود المعاد 301 الخاتمه 307 الفهرست 309

درباره مركز

بسمه تعالی
هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ
آیا کسانى که مى‏دانند و کسانى که نمى‏دانند یکسانند ؟
سوره زمر/ 9

مقدمه:
موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان، از سال 1385 هـ .ش تحت اشراف حضرت آیت الله حاج سید حسن فقیه امامی (قدس سره الشریف)، با فعالیت خالصانه و شبانه روزی گروهی از نخبگان و فرهیختگان حوزه و دانشگاه، فعالیت خود را در زمینه های مذهبی، فرهنگی و علمی آغاز نموده است.

مرامنامه:
موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه اصفهان در راستای تسهیل و تسریع دسترسی محققین به آثار و ابزار تحقیقاتی در حوزه علوم اسلامی، و با توجه به تعدد و پراکندگی مراکز فعال در این عرصه و منابع متعدد و صعب الوصول، و با نگاهی صرفا علمی و به دور از تعصبات و جریانات اجتماعی، سیاسی، قومی و فردی، بر مبنای اجرای طرحی در قالب « مدیریت آثار تولید شده و انتشار یافته از سوی تمامی مراکز شیعه» تلاش می نماید تا مجموعه ای غنی و سرشار از کتب و مقالات پژوهشی برای متخصصین، و مطالب و مباحثی راهگشا برای فرهیختگان و عموم طبقات مردمی به زبان های مختلف و با فرمت های گوناگون تولید و در فضای مجازی به صورت رایگان در اختیار علاقمندان قرار دهد.

اهداف:
1.بسط فرهنگ و معارف ناب ثقلین (کتاب الله و اهل البیت علیهم السلام)
2.تقویت انگیزه عامه مردم بخصوص جوانان نسبت به بررسی دقیق تر مسائل دینی
3.جایگزین کردن محتوای سودمند به جای مطالب بی محتوا در تلفن های همراه ، تبلت ها، رایانه ها و ...
4.سرویس دهی به محققین طلاب و دانشجو
5.گسترش فرهنگ عمومی مطالعه
6.زمینه سازی جهت تشویق انتشارات و مؤلفین برای دیجیتالی نمودن آثار خود.

سیاست ها:
1.عمل بر مبنای مجوز های قانونی
2.ارتباط با مراکز هم سو
3.پرهیز از موازی کاری
4.صرفا ارائه محتوای علمی
5.ذکر منابع نشر
بدیهی است مسئولیت تمامی آثار به عهده ی نویسنده ی آن می باشد .

فعالیت های موسسه :
1.چاپ و نشر کتاب، جزوه و ماهنامه
2.برگزاری مسابقات کتابخوانی
3.تولید نمایشگاه های مجازی: سه بعدی، پانوراما در اماکن مذهبی، گردشگری و...
4.تولید انیمیشن، بازی های رایانه ای و ...
5.ایجاد سایت اینترنتی قائمیه به آدرس: www.ghaemiyeh.com
6.تولید محصولات نمایشی، سخنرانی و...
7.راه اندازی و پشتیبانی علمی سامانه پاسخ گویی به سوالات شرعی، اخلاقی و اعتقادی
8.طراحی سیستم های حسابداری، رسانه ساز، موبایل ساز، سامانه خودکار و دستی بلوتوث، وب کیوسک، SMS و...
9.برگزاری دوره های آموزشی ویژه عموم (مجازی)
10.برگزاری دوره های تربیت مربی (مجازی)
11. تولید هزاران نرم افزار تحقیقاتی قابل اجرا در انواع رایانه، تبلت، تلفن همراه و... در 8 فرمت جهانی:
1.JAVA
2.ANDROID
3.EPUB
4.CHM
5.PDF
6.HTML
7.CHM
8.GHB
و 4 عدد مارکت با نام بازار کتاب قائمیه نسخه :
1.ANDROID
2.IOS
3.WINDOWS PHONE
4.WINDOWS
به سه زبان فارسی ، عربی و انگلیسی و قرار دادن بر روی وب سایت موسسه به صورت رایگان .
درپایان :
از مراکز و نهادهایی همچون دفاتر مراجع معظم تقلید و همچنین سازمان ها، نهادها، انتشارات، موسسات، مؤلفین و همه بزرگوارانی که ما را در دستیابی به این هدف یاری نموده و یا دیتا های خود را در اختیار ما قرار دادند تقدیر و تشکر می نماییم.

آدرس دفتر مرکزی:

اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109